حقیقت گریزناپذیری که به زندگی ما معنی میدهد
مرضیه کردبچه
مترجم
«کودک ابدی» اولین رمان فیلیپ فورست است که به عنوان یک ادیب و استاد دانشگاه و منتقد ادبی پا به عرصه آفرینش ادبی میگذارد و با نگارش اولین رمانش برنده جایزه ادبی فمینا میشود.
رمان میتواند اتوفیکشن به شمار آید؛ زیرا مرگ فرزند نویسنده الهام بخش نگارش این رمان بوده است. رمان 9 فصل و بجز فصل پایانی (سه بخش) هر فصل 9 بخش دارد. شاید کمی مانند زندگی کودک که در کودکی به پایان میرسد، بدون گذراندن نوجوانی، جوانی و روزگار پیری و سالخوردگی.
هر فصل رمان با نقل قولی از جیمزباری و داستان پیترپن شروع میشود. زندگی پیترپن در کودکی متوقف شده؛ او کودکی است که بزرگ نمیشود درست مانند پولین که هرگز فرصت بزرگ شدن نخواهد داشت. داستان پولین یا بهتر بگوییم داستان آخرین سال زندگیاش در تعطیلات زمستانی در برف و کوهستان شروع میشود. سپس بازگشتن به پاریس، آگاه شدن از بیماری کودک، رفت و آمدهها به بیمارستان، امیدواریها و نا امید شدنها و دلخوش کردن به آمار و ارقامی که از بخت بهبودی این سرطان نادر میگویند.
اما درد فقط درد پولین نیست. توصیف بخش کودکان در بیمارستان بسیار تأثیرگذار، همزمان دردناک و صادقانه است. تجلیل از کادر درمان در کنار انتقاد از سیستم پخش دارو به رمان وجههای اجتماعی میدهد: این روزها درد و بیماری در داروخانهها چندان اهمیتی ندارد؛ این روزها ترک و جوش پوستی، چین و چروک و ریزش مو اهمیت بیشتری پیدا کرده و آدمهایی که با چنین مشکلاتی وارد داروخانه میشوند به خاطر سودآوری مالی این دسته داروهای تجاری، مشتریهای ارزشمندیاند که به گرمی از آنها استقبال میشود.
روابط عاطفی در رمان بسیار پررنگ است. رابطه مادربا فرزند، پدر با فرزند، رابطه پدر و مادری که زندگیشان را وقف کودک بیمار میکنند و در عین حال روزمرگیها را نه به تکرار که با لذت دقیقهای بیشتر با هم بودن سپری میکنند. با همه دردناکی این قصه با تمام لحظههای تلخ و شیرینی که فورست از آخرین سال زندگی روایت میکند، گوشه چشمیهم به هیاهو دنیا دارد: درست در روزهایی که مثلاً بازیهای المپیک یا بازیهای جام جهانی حواس همه را پرت کرده، در گوشه و کنار دنیا، ترور و قتل و درگیری و قحطی و درواقع استثمار کشورهای ضعیفتر جان بچهها را به خطر میاندازد.
فصلهای میانی رمان اما فضای خیلی متفاوتی دارد. فورست که شاید نمیخواهد خواننده را غرق در اندوه شخصیاش کند، به واکاوری رمان به عنوان نوع ادبی میپردازد و از ویژگیها و کارکرد رمان میگوید: چرا این داستان را مینویسد؟ اعتراف میکند که رمان حقیقت نیست اما عاری از حقیقت هم نیست، از حقیقت نوشته میشود نه علیه آن و میخواهد حقیقت مرگ را برجستهتر از هر حقیقت دیگری نشان دهد. حقیقتی گریزناپذیر که به زندگی ما معنی میدهد؛ حتی اگر مرگ یک کودک باشد. نویسنده بحث را به تاریخ ادبیات میکشد و از اولیس، از شاهکار جیمز جویس میگوید که شاید یک استثنای باشکوه در تاریخ ادبیات قرن اخیر است و در آن رابطه والد و فرزندی افق بزرگی و پهناوری در اثر دارد؛ از اسطورهها، از مرگ کودک کلودل، از ویکتور هوگو و از مرگ دخترش میگوید. به هرحال فورست منتقد و محقق ادبی است و یکی از زمینههای تحقیقاتش، تاریخ ادبیات بخصوص آثار جیمز جویس است. پس بسیار ظریف و هوشمندانه، بین داستانی که خودش تعریف میکند و مسأله مرگ در تاریخ ادبیات ارتباط برقرار میکند: کودک ابدی، یک جُنگ ادبی است.
مرگ اما پیرنگ رمان نیست. خواننده از همان صفحههای نخست از سرنوشت کودک آگاه میشود. حرف زدن از مرگ کودک، لو دادن قصه نیست. خواننده با یک سال پایانی این زندگی باشکوه سه نفری همراه میشود. با این خانواده غصه میخورد، شادی میکند، سفر میرود، و با گشت وگذار در باغها و موزههای پاریس از تکرار زندگی روزمره میگریزد.
از نقدهای سیاسی و اجتماعی تنیده در ساختار رمان گفتیم، این را هم اضافه کنیم که نویسنده-راوی از کندوکاو درونی خود در مواجهه با فاجعهای که در زندگیاش رخ داده غافل نیست. صادقانه و تا حدی بیرحمانه اعتراف میکند که چطور مرگ کودکی را در بخش سرطانشناسی با بالا رفتن بخت زنده ماندن فرزندش به فال نیک گرفته و بسیاری اعترافات درونی دیگر در مورد مرگ و روابط انسانی.
فورست در کودک ابدی نگاه متفاوتی به مرگ و زندگی دارد. نگاهی که شاید جایش مدتها در ادبیات داستانی و حتی تأملات فلسفی خالی بوده. مرگ نه اتقاقی پیشبینی شده در انتهای مسیر زندگی بر بستر احتضار میان فرزندان و خویشان، نه ناگهانی و غیرمنتظره در جنگ و سانحه، بلکه با بیماری کودکی از راه میرسد که هرچند دردناک اما چون تنها فرصت زندگانی اوست، هرقدر هم طول بکشد شیرین و ارزشمند است پس تا لحظه وقوعش در مرز سوگ و نشاط زندگی میکنیم.
اعترافهای روانشناسانه، نقدهای سیاسی و اجتماعی و گریز به دنیای هنر و ادبیات برای فرار از تکرار و روزمرگی از دیگر درونمایههای این رمانند که خواندن آن را برای هر قشر خواننده یا هر سلیقهای جذاب میکند.
اگر هوگو و شکسپیر با خلق آثاری تلاش میکنند دوباره فرصت دیدار و گفتوگو با فرزند از دست رفتهشان را فراهم کنند، فورست اما مرگ کودک را پذیرفته. پس مانند کلودل کارش به جنون نمیکشد و با واژهها و خاطرات بنای یادبودی میسازد تا کودک را ابدی کند. هر بار که رمان خوانده شود، انگار کودک فرصتی دوباره پیدا میکند تا روزگار شیرین اما کوتاهش را دوباره زندگی کند. شاید اشتیاق فیلیپ فورست برای ترجمه این رمان همین راز باشد که مردمانی از فرهنگها و زبانهای مختلف به کودکش فرصت زندگی دوباره بدهند.
کتاب کودک ابدی
نویسنده فیلیپ فورست
مترجم مرضیه کردبچه
انتشارات ققنوس
مترجم
«کودک ابدی» اولین رمان فیلیپ فورست است که به عنوان یک ادیب و استاد دانشگاه و منتقد ادبی پا به عرصه آفرینش ادبی میگذارد و با نگارش اولین رمانش برنده جایزه ادبی فمینا میشود.
رمان میتواند اتوفیکشن به شمار آید؛ زیرا مرگ فرزند نویسنده الهام بخش نگارش این رمان بوده است. رمان 9 فصل و بجز فصل پایانی (سه بخش) هر فصل 9 بخش دارد. شاید کمی مانند زندگی کودک که در کودکی به پایان میرسد، بدون گذراندن نوجوانی، جوانی و روزگار پیری و سالخوردگی.
هر فصل رمان با نقل قولی از جیمزباری و داستان پیترپن شروع میشود. زندگی پیترپن در کودکی متوقف شده؛ او کودکی است که بزرگ نمیشود درست مانند پولین که هرگز فرصت بزرگ شدن نخواهد داشت. داستان پولین یا بهتر بگوییم داستان آخرین سال زندگیاش در تعطیلات زمستانی در برف و کوهستان شروع میشود. سپس بازگشتن به پاریس، آگاه شدن از بیماری کودک، رفت و آمدهها به بیمارستان، امیدواریها و نا امید شدنها و دلخوش کردن به آمار و ارقامی که از بخت بهبودی این سرطان نادر میگویند.
اما درد فقط درد پولین نیست. توصیف بخش کودکان در بیمارستان بسیار تأثیرگذار، همزمان دردناک و صادقانه است. تجلیل از کادر درمان در کنار انتقاد از سیستم پخش دارو به رمان وجههای اجتماعی میدهد: این روزها درد و بیماری در داروخانهها چندان اهمیتی ندارد؛ این روزها ترک و جوش پوستی، چین و چروک و ریزش مو اهمیت بیشتری پیدا کرده و آدمهایی که با چنین مشکلاتی وارد داروخانه میشوند به خاطر سودآوری مالی این دسته داروهای تجاری، مشتریهای ارزشمندیاند که به گرمی از آنها استقبال میشود.
روابط عاطفی در رمان بسیار پررنگ است. رابطه مادربا فرزند، پدر با فرزند، رابطه پدر و مادری که زندگیشان را وقف کودک بیمار میکنند و در عین حال روزمرگیها را نه به تکرار که با لذت دقیقهای بیشتر با هم بودن سپری میکنند. با همه دردناکی این قصه با تمام لحظههای تلخ و شیرینی که فورست از آخرین سال زندگی روایت میکند، گوشه چشمیهم به هیاهو دنیا دارد: درست در روزهایی که مثلاً بازیهای المپیک یا بازیهای جام جهانی حواس همه را پرت کرده، در گوشه و کنار دنیا، ترور و قتل و درگیری و قحطی و درواقع استثمار کشورهای ضعیفتر جان بچهها را به خطر میاندازد.
فصلهای میانی رمان اما فضای خیلی متفاوتی دارد. فورست که شاید نمیخواهد خواننده را غرق در اندوه شخصیاش کند، به واکاوری رمان به عنوان نوع ادبی میپردازد و از ویژگیها و کارکرد رمان میگوید: چرا این داستان را مینویسد؟ اعتراف میکند که رمان حقیقت نیست اما عاری از حقیقت هم نیست، از حقیقت نوشته میشود نه علیه آن و میخواهد حقیقت مرگ را برجستهتر از هر حقیقت دیگری نشان دهد. حقیقتی گریزناپذیر که به زندگی ما معنی میدهد؛ حتی اگر مرگ یک کودک باشد. نویسنده بحث را به تاریخ ادبیات میکشد و از اولیس، از شاهکار جیمز جویس میگوید که شاید یک استثنای باشکوه در تاریخ ادبیات قرن اخیر است و در آن رابطه والد و فرزندی افق بزرگی و پهناوری در اثر دارد؛ از اسطورهها، از مرگ کودک کلودل، از ویکتور هوگو و از مرگ دخترش میگوید. به هرحال فورست منتقد و محقق ادبی است و یکی از زمینههای تحقیقاتش، تاریخ ادبیات بخصوص آثار جیمز جویس است. پس بسیار ظریف و هوشمندانه، بین داستانی که خودش تعریف میکند و مسأله مرگ در تاریخ ادبیات ارتباط برقرار میکند: کودک ابدی، یک جُنگ ادبی است.
مرگ اما پیرنگ رمان نیست. خواننده از همان صفحههای نخست از سرنوشت کودک آگاه میشود. حرف زدن از مرگ کودک، لو دادن قصه نیست. خواننده با یک سال پایانی این زندگی باشکوه سه نفری همراه میشود. با این خانواده غصه میخورد، شادی میکند، سفر میرود، و با گشت وگذار در باغها و موزههای پاریس از تکرار زندگی روزمره میگریزد.
از نقدهای سیاسی و اجتماعی تنیده در ساختار رمان گفتیم، این را هم اضافه کنیم که نویسنده-راوی از کندوکاو درونی خود در مواجهه با فاجعهای که در زندگیاش رخ داده غافل نیست. صادقانه و تا حدی بیرحمانه اعتراف میکند که چطور مرگ کودکی را در بخش سرطانشناسی با بالا رفتن بخت زنده ماندن فرزندش به فال نیک گرفته و بسیاری اعترافات درونی دیگر در مورد مرگ و روابط انسانی.
فورست در کودک ابدی نگاه متفاوتی به مرگ و زندگی دارد. نگاهی که شاید جایش مدتها در ادبیات داستانی و حتی تأملات فلسفی خالی بوده. مرگ نه اتقاقی پیشبینی شده در انتهای مسیر زندگی بر بستر احتضار میان فرزندان و خویشان، نه ناگهانی و غیرمنتظره در جنگ و سانحه، بلکه با بیماری کودکی از راه میرسد که هرچند دردناک اما چون تنها فرصت زندگانی اوست، هرقدر هم طول بکشد شیرین و ارزشمند است پس تا لحظه وقوعش در مرز سوگ و نشاط زندگی میکنیم.
اعترافهای روانشناسانه، نقدهای سیاسی و اجتماعی و گریز به دنیای هنر و ادبیات برای فرار از تکرار و روزمرگی از دیگر درونمایههای این رمانند که خواندن آن را برای هر قشر خواننده یا هر سلیقهای جذاب میکند.
اگر هوگو و شکسپیر با خلق آثاری تلاش میکنند دوباره فرصت دیدار و گفتوگو با فرزند از دست رفتهشان را فراهم کنند، فورست اما مرگ کودک را پذیرفته. پس مانند کلودل کارش به جنون نمیکشد و با واژهها و خاطرات بنای یادبودی میسازد تا کودک را ابدی کند. هر بار که رمان خوانده شود، انگار کودک فرصتی دوباره پیدا میکند تا روزگار شیرین اما کوتاهش را دوباره زندگی کند. شاید اشتیاق فیلیپ فورست برای ترجمه این رمان همین راز باشد که مردمانی از فرهنگها و زبانهای مختلف به کودکش فرصت زندگی دوباره بدهند.
کتاب کودک ابدی
نویسنده فیلیپ فورست
مترجم مرضیه کردبچه
انتشارات ققنوس
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه