اخگر به گریبان؛ برگهایی از خاطرات منیر شفیق (4)
سیاست، خود را بر خردسالی ما تحمیل کرد
صادق حسین جابری انصاری
مترجم
کتاب «من جمر الی جمر: صفحات من ذکریات منیر شفیق» (به فارسی: از اخگری به اخگری دیگر: برگههایی از خاطرات منیر شفیق) نوشته منیر شفیق است. این کتاب توسط نافذ ابوحسنه تدوین شده و مطابق برنامه، بخشهایی از ترجمه فارسی آن در این ستون منتشر میشود.
رویدادهای عمومی و تحولات سیاسی در فلسطین، در آن مرحله، حضور خود را با همه جزئیاتش و در هر مسألهای، بر زندگی ما تحمیل کرد. تا آنجا که حتی ما کودکانی که هنوز، مشغول بازیهای کودکانه خود بودیم، در دوره جنگ دوم جهانی، سیاسی و در محله و مدرسه، دچار جناحبندی شده بودیم. برخی که اکثریت بودند، با «متحدین» یا در واقع «آلمان» همراه بودند و برخی دیگر با «متفقین» که بهخاطر نفرت فلسطینیها از «بریتانیا»، در اقلیت بودند. من با «متفقین» بودم. چون پدرم بهرغم دشمنی شدید با استعمار «بریتانیا»، چپگرا و متمایل به «شوروی» و در نتیجه نزدیکتر به «متفقین» بود. این موضع البته پس از آن بود که «استالین» وارد جنگ جهانی دوم شد و در برابر نازیها سنگر گرفت.
این موضع پدرم و من رودرروی فضای عمومی فلسطین بود که گرایشی علیه «متفقین» داشت، چون مشکل ما در «فلسطین» با «بریتانیا» بود و در آن زمان نقش «شوروی» هنوز مهم یا قابل توجه نبود. به یاد میآورم که گاه درگیریها و زدوخوردهایی بین من و دیگر دانشآموزان مدرسه و در محله بر سر «شوروی» و بویژه «استالین» درمیگرفت. این موضع من در درون خود نوعی تناقض داشت چون از یکسو ضد «هیتلر» و از سوی دیگر ضد «بریتانیا» بودم. طبیعی است که دلایل بسیاری برای ضدیت افکارعمومی «فلسطین» با «بریتانیا» وجود داشت که سرزمین ما را اشغال کرده بود و به صهیونیستها کمک میکرد. این، تفسیرگر علت همدلی اکثریت فلسطینیها با «آلمان» در جنگ جهانی دوم بود. انگلیسیها پیشتر، پدرم را بهخاطر ارتباط با «انقلاب سال ۱۹۳۵ فلسطین» به مدت شش ماه به «لبنان» تبعید کرده بودند. او وکیل مدافع دبیر «حزب ائتلاف ملی» به ریاست «عبداللطیف صلاح» و انقلابیهای دیگری بود که دستگیر میشدند. بههرحال به خاطر این موضع سیاسی متفاوت من با دوستانم که حاصل پیروی از مواضع پدرانمان بود بسیاری وقتها احساس انزوا و تنهایی میکردم.
باید بگویم نسل ما از شادیهای کودکانه خود با شتاب بسیاری به سوی ترک این شادیها و روی آوردن به مسائل مورد توجه عموم مردم در حال حرکت بود. امری که ما را با سرعت بزرگ میکرد. در آن زمان همه اختلافهایی را درک کردم که درباره مسائل مهم و بویژه در سال ۱۹۴۵ روی داد. چون دیگر تنها یک کودک نبودم که در خیابانها بازی و با همبازی هایش شادی میکند و وضعیت جاری فلسطین مرا به گونهای که بالاتر از سنم بود متوجه مسائل مورد توجه عموم مردم کرده بود. این البته بعدتر سبب ساز برخی آثار منفی در زندگی من شد، زیرا بخشی از کودکی و نوجوانی خود را از دست داده و آن را درک نکرده بودم. احساس میکنم در فهم و درک مشکلات همچون همگنان خود نبودم و در واقع مراحلی از کودکی ام مصادره شده بود. به عنوان نمونه پیش از صدور «قطعنامه تقسیم فلسطین» در سال ۱۹۴۷ به تقریب همه شهرهای فلسطین را دیده بودم. پدرم مرا با خود به دادگاههایی میبرد که در «بئرالسبع»، «صفد»، «غزه»، «الخلیل»، «بیسان»، «طبریه»، و «ناصره»، «حیفا»، «یافا»، «اللّد»، «الرمله» و دیگر شهرها برگزار میشد و او برای انجام کار وکالت خود باید در آنها شرکت میکرد. او بویژه در اوقات تعطیلی مدرسه مرا با خود میبرد و با پروندههایی همراه میشدم که وکالت آن را برعهده داشت.
پدرم نسبت به رشد فکری و فرهنگی من توجه ویژهای داشت و مرا برای حفظ اشعار و متون خاصی تشویق میکرد. او برای حفظ یک بیت شعر یا آیهای از آیات قرآن کریم به من یک «قرش» فلسطینی میداد. یک «قرش» در آن زمان ارزش داشت و مردم۲۰ تخم مرغ را به دو یا سه قرش میخریدند. من بین شش تا 10 بیت شعر را در زمان کوتاهی، مثلاً نیم ساعت، حفظ میکردم و بدون یک اشتباه، آن را برای پدرم میخواندم و پول آن را میگرفتم. به نحوی که در جیب پشتم، مبالغ زیادی اسکناس وجود داشت و هیچگاه از پول خالی نمیشد. از هنگامی که حداکثر هفت سال داشتم به یاد نمیآورم که کمتر از سه یا چهار «جنیه» در جیب داشته باشم. این موضوع هم احساسی از تمایز به من میداد و در روزهای یکشنبه، شش یا هفت نفر از پسر بچهها را با خود به سینما میبردم و پول بلیت آنها را هم از درآمد حفظ شعر پرداخت میکردم. بلیت سینما در آن زمان بر اساس مکان نشستن در سالن سینما یک قرش و نیم یا دو قرش بود. کمربندهای چرمی میخریدیم و آماده درگیریهایی میشدیم که در حین یا پس از مشاهده فیلم در «سینما اورینت» در محله «بقعه تحتا» درمیگرفت. سینمایی که ما بچههای «قطمون» به همراه بچههای «بقعه تحتا» در آن فیلمهای «کابوی» و «فلاش گوردون» میدیدیم و با خروج از سینما وارد زد و خورد با یکدیگر میشدیم.
همه اینها بازتاب مرکبی بر شخصیت من داشت. علاوه بر شناخت قوانین در نتیجه حضور در دادگاهها، آگاهیهایی داشتم که بچههای هم دورهای و حتی برخی معلمان، چیزی از آنچه من از بر داشتم یا میدانستم سر در نمیآوردند. ضمن اینکه هیچکس نمیتوانست با من در مسابقههای شعرخوانی رقابت کند، چون بهخاطر ابیات شعر بسیاری که از بر داشتم و با حرف «ذال» تمام میشد در هر مسابقهای پیروز میشدم.
همه اینها نقشی اساسی در آغازین مراحل شکلگیری شخصیت من داشت. شاید حتی بتوان گفت شخصیت یک نسل کامل که من یکی از آنها بودم، از بودن ما در میانه رویارویی با صهیونیستهای غریبهای شکل گرفت که به «فلسطین» ما یورش آورده بودند. رویارویی ای که هنوز هم در جریان است و عاملی تعیین کننده، در جابهجا شدن ما از دوران کودکی با همه خوشی هایش و ورود به یک رویارویی بزرگ و بسیار پیچیده شد. به یاد میآورم که ما به یهودیهای مهاجر و غیرمهاجر اجازه نمیدادیم میان ما ساکن شوند. بچهها مانع سکونت آنها در محله «قطمون» میشدند. شخصی را به یاد میآورم که پدرش یک وکیل دادگستری و یکی از همکاران پدرم بود که ترور شده بود و گفته میشد توسط «جنبش ملی فلسطین»، کشته شده است. این شخص با یک یهودی ازدواج کرده و برای زندگی به «قطمون» آمده بود. آنقدر او را اذیت کردیم که محله را ترک کرد و رفت. محله «قطمون» که در آن زندگی کردم، محلهای مسیحی و مسلمان نشین، با اکثریت مسیحی بود. مسیحیهای فلسطین، این را که شخصی یهودی در میان آنها و در محلهشان زندگی کند به هیچ وجه نمیپذیرفتند. ما مسیحیهای فلسطینی، به هیچ یهودی اجازه نمیدادیم که در این محله زندگی کند. به همین خاطر در مناطق روستایی و شهری مسیحینشین فلسطین، یهودیها زندگی نمیکردند، در حالی که مسلمانان در دهههای سی و چهل قرن گذشته رواداری بیشتری داشتند و در این زمینه مانند مسیحیها نبودند.
مترجم
کتاب «من جمر الی جمر: صفحات من ذکریات منیر شفیق» (به فارسی: از اخگری به اخگری دیگر: برگههایی از خاطرات منیر شفیق) نوشته منیر شفیق است. این کتاب توسط نافذ ابوحسنه تدوین شده و مطابق برنامه، بخشهایی از ترجمه فارسی آن در این ستون منتشر میشود.
رویدادهای عمومی و تحولات سیاسی در فلسطین، در آن مرحله، حضور خود را با همه جزئیاتش و در هر مسألهای، بر زندگی ما تحمیل کرد. تا آنجا که حتی ما کودکانی که هنوز، مشغول بازیهای کودکانه خود بودیم، در دوره جنگ دوم جهانی، سیاسی و در محله و مدرسه، دچار جناحبندی شده بودیم. برخی که اکثریت بودند، با «متحدین» یا در واقع «آلمان» همراه بودند و برخی دیگر با «متفقین» که بهخاطر نفرت فلسطینیها از «بریتانیا»، در اقلیت بودند. من با «متفقین» بودم. چون پدرم بهرغم دشمنی شدید با استعمار «بریتانیا»، چپگرا و متمایل به «شوروی» و در نتیجه نزدیکتر به «متفقین» بود. این موضع البته پس از آن بود که «استالین» وارد جنگ جهانی دوم شد و در برابر نازیها سنگر گرفت.
این موضع پدرم و من رودرروی فضای عمومی فلسطین بود که گرایشی علیه «متفقین» داشت، چون مشکل ما در «فلسطین» با «بریتانیا» بود و در آن زمان نقش «شوروی» هنوز مهم یا قابل توجه نبود. به یاد میآورم که گاه درگیریها و زدوخوردهایی بین من و دیگر دانشآموزان مدرسه و در محله بر سر «شوروی» و بویژه «استالین» درمیگرفت. این موضع من در درون خود نوعی تناقض داشت چون از یکسو ضد «هیتلر» و از سوی دیگر ضد «بریتانیا» بودم. طبیعی است که دلایل بسیاری برای ضدیت افکارعمومی «فلسطین» با «بریتانیا» وجود داشت که سرزمین ما را اشغال کرده بود و به صهیونیستها کمک میکرد. این، تفسیرگر علت همدلی اکثریت فلسطینیها با «آلمان» در جنگ جهانی دوم بود. انگلیسیها پیشتر، پدرم را بهخاطر ارتباط با «انقلاب سال ۱۹۳۵ فلسطین» به مدت شش ماه به «لبنان» تبعید کرده بودند. او وکیل مدافع دبیر «حزب ائتلاف ملی» به ریاست «عبداللطیف صلاح» و انقلابیهای دیگری بود که دستگیر میشدند. بههرحال به خاطر این موضع سیاسی متفاوت من با دوستانم که حاصل پیروی از مواضع پدرانمان بود بسیاری وقتها احساس انزوا و تنهایی میکردم.
باید بگویم نسل ما از شادیهای کودکانه خود با شتاب بسیاری به سوی ترک این شادیها و روی آوردن به مسائل مورد توجه عموم مردم در حال حرکت بود. امری که ما را با سرعت بزرگ میکرد. در آن زمان همه اختلافهایی را درک کردم که درباره مسائل مهم و بویژه در سال ۱۹۴۵ روی داد. چون دیگر تنها یک کودک نبودم که در خیابانها بازی و با همبازی هایش شادی میکند و وضعیت جاری فلسطین مرا به گونهای که بالاتر از سنم بود متوجه مسائل مورد توجه عموم مردم کرده بود. این البته بعدتر سبب ساز برخی آثار منفی در زندگی من شد، زیرا بخشی از کودکی و نوجوانی خود را از دست داده و آن را درک نکرده بودم. احساس میکنم در فهم و درک مشکلات همچون همگنان خود نبودم و در واقع مراحلی از کودکی ام مصادره شده بود. به عنوان نمونه پیش از صدور «قطعنامه تقسیم فلسطین» در سال ۱۹۴۷ به تقریب همه شهرهای فلسطین را دیده بودم. پدرم مرا با خود به دادگاههایی میبرد که در «بئرالسبع»، «صفد»، «غزه»، «الخلیل»، «بیسان»، «طبریه»، و «ناصره»، «حیفا»، «یافا»، «اللّد»، «الرمله» و دیگر شهرها برگزار میشد و او برای انجام کار وکالت خود باید در آنها شرکت میکرد. او بویژه در اوقات تعطیلی مدرسه مرا با خود میبرد و با پروندههایی همراه میشدم که وکالت آن را برعهده داشت.
پدرم نسبت به رشد فکری و فرهنگی من توجه ویژهای داشت و مرا برای حفظ اشعار و متون خاصی تشویق میکرد. او برای حفظ یک بیت شعر یا آیهای از آیات قرآن کریم به من یک «قرش» فلسطینی میداد. یک «قرش» در آن زمان ارزش داشت و مردم۲۰ تخم مرغ را به دو یا سه قرش میخریدند. من بین شش تا 10 بیت شعر را در زمان کوتاهی، مثلاً نیم ساعت، حفظ میکردم و بدون یک اشتباه، آن را برای پدرم میخواندم و پول آن را میگرفتم. به نحوی که در جیب پشتم، مبالغ زیادی اسکناس وجود داشت و هیچگاه از پول خالی نمیشد. از هنگامی که حداکثر هفت سال داشتم به یاد نمیآورم که کمتر از سه یا چهار «جنیه» در جیب داشته باشم. این موضوع هم احساسی از تمایز به من میداد و در روزهای یکشنبه، شش یا هفت نفر از پسر بچهها را با خود به سینما میبردم و پول بلیت آنها را هم از درآمد حفظ شعر پرداخت میکردم. بلیت سینما در آن زمان بر اساس مکان نشستن در سالن سینما یک قرش و نیم یا دو قرش بود. کمربندهای چرمی میخریدیم و آماده درگیریهایی میشدیم که در حین یا پس از مشاهده فیلم در «سینما اورینت» در محله «بقعه تحتا» درمیگرفت. سینمایی که ما بچههای «قطمون» به همراه بچههای «بقعه تحتا» در آن فیلمهای «کابوی» و «فلاش گوردون» میدیدیم و با خروج از سینما وارد زد و خورد با یکدیگر میشدیم.
همه اینها بازتاب مرکبی بر شخصیت من داشت. علاوه بر شناخت قوانین در نتیجه حضور در دادگاهها، آگاهیهایی داشتم که بچههای هم دورهای و حتی برخی معلمان، چیزی از آنچه من از بر داشتم یا میدانستم سر در نمیآوردند. ضمن اینکه هیچکس نمیتوانست با من در مسابقههای شعرخوانی رقابت کند، چون بهخاطر ابیات شعر بسیاری که از بر داشتم و با حرف «ذال» تمام میشد در هر مسابقهای پیروز میشدم.
همه اینها نقشی اساسی در آغازین مراحل شکلگیری شخصیت من داشت. شاید حتی بتوان گفت شخصیت یک نسل کامل که من یکی از آنها بودم، از بودن ما در میانه رویارویی با صهیونیستهای غریبهای شکل گرفت که به «فلسطین» ما یورش آورده بودند. رویارویی ای که هنوز هم در جریان است و عاملی تعیین کننده، در جابهجا شدن ما از دوران کودکی با همه خوشی هایش و ورود به یک رویارویی بزرگ و بسیار پیچیده شد. به یاد میآورم که ما به یهودیهای مهاجر و غیرمهاجر اجازه نمیدادیم میان ما ساکن شوند. بچهها مانع سکونت آنها در محله «قطمون» میشدند. شخصی را به یاد میآورم که پدرش یک وکیل دادگستری و یکی از همکاران پدرم بود که ترور شده بود و گفته میشد توسط «جنبش ملی فلسطین»، کشته شده است. این شخص با یک یهودی ازدواج کرده و برای زندگی به «قطمون» آمده بود. آنقدر او را اذیت کردیم که محله را ترک کرد و رفت. محله «قطمون» که در آن زندگی کردم، محلهای مسیحی و مسلمان نشین، با اکثریت مسیحی بود. مسیحیهای فلسطین، این را که شخصی یهودی در میان آنها و در محلهشان زندگی کند به هیچ وجه نمیپذیرفتند. ما مسیحیهای فلسطینی، به هیچ یهودی اجازه نمیدادیم که در این محله زندگی کند. به همین خاطر در مناطق روستایی و شهری مسیحینشین فلسطین، یهودیها زندگی نمیکردند، در حالی که مسلمانان در دهههای سی و چهل قرن گذشته رواداری بیشتری داشتند و در این زمینه مانند مسیحیها نبودند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه