چه کسی برای کلوپ پاپوش دوخت؟
این کرکسهای تسخیرناپذیر!
امید مافی
روزنامهنگار
شکار به شکارچی بدل شد و وینیسیوس جونیور پسرک یتیم خانه آن سوی سائو گونسالو تاج پادشاهی را بر سر کرکسها گذاشت تا استادوپرنس برابر شوالیههای سانتیاگو برنابئو خبردار بایستد و جام در نیمه شبِ پاریس به سوی کهکشانیها پرواز کند. در فینال دوزخی آن سوی رود سن وقتی تمام سکوها از عطر دستهای کارلتو پر شد، پیرمرد جنتلمن به فرمانده دست نیافتنی قاره یشمی بدل گردید و سوار بر اسبی طلایی تا آندلس پیش تاخت و یال بلندِ اسبش نسیم را خوشبو کرد. در شبی که تیبو کورتوا برابر موشکباران سرخهای جزیره بارها دوام آورد و با سر انگشتانش، دوربینهای دیجیتال را به حیرت واداشت این کاپیتان مارسلو بود که پس از نبردی مرگبار جام زرین را بالای سر برد و سوار بر لکوموتیو سفید به صفحات غبار گرفته تاریخ هجرت کرد تا چهاردهمین پادشاهی در چشمِ قوی سپید رنگی دلربا به خود بگیرد و کیلومترها آن طرفتر در بندر لیورپول تیفوسیهای خسته جان میان خاک و خاکستر به پرندگانی لال بدل شوند.
همه چیز تمام شد. حالا کریم بنزما میتواند در سرزمین مادری جایی به اندازه یک وجب برای دست افشانی و بالا رفتن از پلکان ماه پیدا کند و لوکا مودریچ مثل حروف کشیده گرگی بالان(دام) دیده در کاغذ ابر و باد، هزار بار تکرار شود. فیلم تراژیک به آخر رسیده و کمی آن سوتر از کارلتوی نجیب که پس از پاپوش دوختن برای فرمانده اهل اشتوتگارت، همخوابه ستارهها شده است این یورگن کلوپ متبختر و متفرعن است که سر به میلههای نیمکت برزخی میکوبد و یاختههایش آکنده از اندوه شده است. آیا او میتواند به مرگ غمانگیز لک لکها پایان دهد و دوباره در آنفیلد آوازهای بومی را به یاد ورزشگاه تبآلود چهار ستاره بیاورد؟ ببینیم و تعریف کنیم.
روزنامهنگار
شکار به شکارچی بدل شد و وینیسیوس جونیور پسرک یتیم خانه آن سوی سائو گونسالو تاج پادشاهی را بر سر کرکسها گذاشت تا استادوپرنس برابر شوالیههای سانتیاگو برنابئو خبردار بایستد و جام در نیمه شبِ پاریس به سوی کهکشانیها پرواز کند. در فینال دوزخی آن سوی رود سن وقتی تمام سکوها از عطر دستهای کارلتو پر شد، پیرمرد جنتلمن به فرمانده دست نیافتنی قاره یشمی بدل گردید و سوار بر اسبی طلایی تا آندلس پیش تاخت و یال بلندِ اسبش نسیم را خوشبو کرد. در شبی که تیبو کورتوا برابر موشکباران سرخهای جزیره بارها دوام آورد و با سر انگشتانش، دوربینهای دیجیتال را به حیرت واداشت این کاپیتان مارسلو بود که پس از نبردی مرگبار جام زرین را بالای سر برد و سوار بر لکوموتیو سفید به صفحات غبار گرفته تاریخ هجرت کرد تا چهاردهمین پادشاهی در چشمِ قوی سپید رنگی دلربا به خود بگیرد و کیلومترها آن طرفتر در بندر لیورپول تیفوسیهای خسته جان میان خاک و خاکستر به پرندگانی لال بدل شوند.
همه چیز تمام شد. حالا کریم بنزما میتواند در سرزمین مادری جایی به اندازه یک وجب برای دست افشانی و بالا رفتن از پلکان ماه پیدا کند و لوکا مودریچ مثل حروف کشیده گرگی بالان(دام) دیده در کاغذ ابر و باد، هزار بار تکرار شود. فیلم تراژیک به آخر رسیده و کمی آن سوتر از کارلتوی نجیب که پس از پاپوش دوختن برای فرمانده اهل اشتوتگارت، همخوابه ستارهها شده است این یورگن کلوپ متبختر و متفرعن است که سر به میلههای نیمکت برزخی میکوبد و یاختههایش آکنده از اندوه شده است. آیا او میتواند به مرگ غمانگیز لک لکها پایان دهد و دوباره در آنفیلد آوازهای بومی را به یاد ورزشگاه تبآلود چهار ستاره بیاورد؟ ببینیم و تعریف کنیم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه