اخگر به گریبان؛ برگهایی از خاطرات منیر شفیق (5)
رویدادهای پس از قطعنامه تقسیم فلسطین
صادق حسین جابری انصاری
مترجم
کتاب «من جمر الی جمر: صفحات من ذکریات منیر شفیق» (به فارسی: از اخگری به اخگری دیگر: برگههایی از خاطرات منیر شفیق) نوشته منیر شفیق است. این کتاب توسط نافذ ابوحسنه تدوین شده و مطابق برنامه، بخشهایی از ترجمه فارسی آن در این ستون منتشر میشود.
پدرم، مارکسیست بود. او توجه زیادی به من داشت و از هفت سالگی به بعد، مرا با خود به دادگاهها میبرد. پدر، توجه زیادی به این موضوع داشت که من «قرآن» و اشعار شعرا بویژه «متنبی» و دیوان حماسه «ابی تمّام» را حفظ کنم. از همین رو، بهصورت زودهنگام و تا پیش از سیزده سالگی، قصیدههای بسیاری را به همراه سه جزء از قرآن حفظ و از نظر فرهنگی، فکری و سیاسی، شناختی پیدا کرده بودم که مرا از دیگر بچههای محله و همنسلانم متمایز میکرد. به گونهای که از این زاویه دید، خود را بزرگتر از آنها احساس میکردم. پدرم، مرا همنشین دوستان شاعر، ادیب و سخنور خود و افرادی مانند «رئیف خوری»، نویسنده چپگرای لبنانی کرد که به دیدار ما در خانهمان میآمد و با هم بازی میکردیم و مرا راهنمایی میکرد. همچنین با «نجاتی صدقی» آشنا شدم که یک رهبر کمونیست و لبنانیتبار بود. دیگر دوستان پدرم، یکی «فخری قطینی» یک انسان شوریده حافظ شعر بود و دو دیگر، «حسن علاءالدین» شاعر فلسطینی و شاعر برجسته، «علی خلف» بودند. من با آنها مینشستم و علاوه بر آگاهی از تحولات جاری فلسطین، به بحثها و سخنان و اشعارشان گوش فرا میدادم. همه دوستان پدر، به من توجه میکردند و از مطالب جدیدی که حفظ کرده بودم، میپرسیدند، تا برای آنها بخوانم.
پدرم، با توجه به برداشتهای فکری خود و نزدیکی که به لائیسیته داشت، توجهی به آموزش دینی من نداشت، اما در همان حال، شناخت گستردهای از دین مسیحی و دین اسلامی داشت. او بسیاری اوقات، متون دینی مسیحی و اسلامی را با یکدیگر مقایسه میکرد و موضعی دشمنانه نسبت به دین نداشت. پدرم به همه ادیان و پیام آوران بزرگ، حضرت محمد (صلیالله علیه و سلم) و حضرت مسیح (علیه السلام)، احترام میگذاشت. او همچنین، احترام خاصی برای «ماهاتما گاندی» و «لنین» قائل بود. پدر، روشنفکری غرق در خواندن بود که کتابخانهای رنگارنگ و بزرگ داشت و در مطالعات خود، روی برخی موضوعات مانند «انقلاب امریکا»، یا «انقلاب بلشویکی روسیه»، یا «جنبش گاندی» تمرکز داشت. من از سخن گفتن او درباره «گاندی»، «لنین»، «انقلاب فرانسه» و «انقلاب امریکا»، بسیاری چیزها آموختم.
پدر در این زمینه، تا آنجا پیش رفت که بعدتر، مرا تشویق کرد تا برخی سخنرانیهای ارائه شده به انگلیسی در دوره «انقلاب امریکا» را حفظ کنم. پدر همچنین مرا به حفظ خطبههای «نهج البلاغه»و بسیاری از مواد قوانین دادگستری تشویق میکرد که قوانین مرجع دادگاههای شرعی اسلامی و ارتدوکسی در «فلسطین» بود.
در فلسطین، چنین فضایی بویژه در پایان سال ۱۹۴۷ حاکم بود که «قطعنامه تقسیم» صادر شد. حتی پیش از صدور این قطعنامه نیز، روزهایی پر از تنش و درگیری داشتیم. محلههای یهودی نشین درست روبهروی «قطمون» قرار داشت. تک تیراندازان مشغول فعالیت بودند و یورشها و انفجارهایی هم در «قطمون» روی میداد. برخی خانههای ویلایی محله، توسط صهیونیستها منفجر شد تا مردم بترسند و ناچار به مهاجرت شوند. این کار البته، پس از صدور قطعنامه تقسیم و با ورود به سال ۱۹۴۸ اتفاق افتاد. به یاد دارم که یکی از آن شبها، با شنیدن صدای انفجار بزرگی در «هتل سمیرامیس» وحشتزده از خواب پریدیم و همراه پدرم ساعت دوازده نیمه شب، از خانه بیرون زدیم تا ببینیم چه اتفاقی افتاده است. آن شب، باران شدیدی میبارید و ویرانی زیادی را که در اثر انفجار هتل ایجاد شده بود، به چشم خود دیدم و قربانیانی را که در اینسو و آنسو افتاده بودند. بدینسان، شتابان، از حیاط همراه با خوشی و آرامش و شب زنده داریهای بچه گانه زیر نور چراغهای روشن خیابان در محله «قطمون»، به فضای جنگی وارد شدیم.
ما در برخی محلههای نزدیک «قطمون»، پیش از سال ۱۹۴۷، شاهد این بودیم که یهودیان صهیونیست، استفاده از سلاح را به جوانان خود آموزش میدادند تا آماده ورود به جنگ شوند. آنها سپرهای چوبی بزرگی با خود حمل میکردند و در حال آموزش نظامی بودند. در ستونهایی به صف میشدند و آموزش نظامی میدیدند. ما وقتی به بیرون محله میرفتیم که بازی کنیم، آنها را میدیدیم.
صدور «قطعنامه تقسیم فلسطین» از سوی مجمع عمومی «سازمان ملل متحد»، در ۲۹ نوامبر سال ۱۹۴۷، به مثابه آماده باشی برای ورود رویارویی، به یک مرحله جدید بود. این قطعنامه، با اجماع عربی - فلسطینی در مخالفت روبهرو شد، اگر چه برخی در پنهان با آن همراه بودند. به عنوان مثال، پدر من، در جلسههای بسته و در خلوت خود، هم بهخاطر تأیید موضع «اتحاد شوروی»، درباره قطعنامه و هم براساس محاسبه موازنه قوا میان طرفین، بر این باور بود که بهتر است قطعنامه تقسیم پذیرفته شود. به یاد دارم که پدر در سال ۱۹۴۵ یا ۱۹۴۶، مرا با خود به سینما برد و فیلمی را درباره نبرد و محاصره «استالینگراد» و «استالین» و برگزاری جشن پیروزی در حضور رهبر «شوروی»، دیدیم. آن هنگام، ارتش «شوروی» و نمایش پیروزیاش در پایان جنگ، بسیار اعجاب مرا برانگیخت.
پدرم توجه زیادی به «[کارل] فون کلاوزویتس» [نویسنده کتاب معروف «ماهیت جنگ»] داشت و معتقد بود کشورهای عربی در وضعیت آن هنگام خود، نمیتوانند بجنگند. ضمن اینکه از نظر او، فلسطینیها نیز به دلایل کاملاً نظامی، نمیتوانستند به رویارویی ادامه دهند. بعدتر که در دبیرستان درس میخواندم، با پدر بحث میکردم، چون بهطور نسبی تحت تأثیر فضای عمومی مردمی و موضع دانشآموزانی بودم که مخالف «قطعنامه تقسیم» بودند و به همین خاطر، نظر پدرم، حداقل بهطور کامل، برای من قانع کننده نبود.
پدرم، هنگامی که سخن از مداخله ارتشهای عربی به میان آمد، با محاسبه موازنه قوا میان دو طرف جنگ، ارزیابیاش این بود که ارتشهای عربی نمیتوانند بجنگند، در حالی که صهیونیستها ارتش «هاگانا» را داشتند و در جنگ جهانی دوم، با جنگیدن در صفوف لشکرهای «متفقین»، تجربه دیده بودند و سلاحهای پیشرفتهتر و برتری نسبت به مجموعه فلسطینیها و عربها داشتند. همچنین بریتانیاییها به صهیونیستها تانک و هواپیما داده و سلاحهای دیگری نیز از خارج دریافت کرده بودند. چکها هم در تسلیح صهیونیستها مشارکت داشتند. پدرم، با ارزیابی که از قوای طرفین جنگ داشت، بر این باور بود که بهتر است فلسطینیها و عربها «قطعنامه تقسیم» را بپذیرند. ایدهای که بسیاری، بعدتر آن را مطرح کردند.
این البته تنها موضع نظری پدرم بود و در عمل، جنگجویان فلسطینی، از باغچه خانه ما به سوی طرف مقابل که صهیونیستها بودند، شلیک میکردند. خانواده ما به مبارزان فلسطینی توجه و همدلی محکمی با انقلاب و نیروهای مقاومت داشت و پدر با آنها همراهی داشت، اما نگران نقص موجود در سلاحها و توانایی دفاعی آنها بود.
مترجم
کتاب «من جمر الی جمر: صفحات من ذکریات منیر شفیق» (به فارسی: از اخگری به اخگری دیگر: برگههایی از خاطرات منیر شفیق) نوشته منیر شفیق است. این کتاب توسط نافذ ابوحسنه تدوین شده و مطابق برنامه، بخشهایی از ترجمه فارسی آن در این ستون منتشر میشود.
پدرم، مارکسیست بود. او توجه زیادی به من داشت و از هفت سالگی به بعد، مرا با خود به دادگاهها میبرد. پدر، توجه زیادی به این موضوع داشت که من «قرآن» و اشعار شعرا بویژه «متنبی» و دیوان حماسه «ابی تمّام» را حفظ کنم. از همین رو، بهصورت زودهنگام و تا پیش از سیزده سالگی، قصیدههای بسیاری را به همراه سه جزء از قرآن حفظ و از نظر فرهنگی، فکری و سیاسی، شناختی پیدا کرده بودم که مرا از دیگر بچههای محله و همنسلانم متمایز میکرد. به گونهای که از این زاویه دید، خود را بزرگتر از آنها احساس میکردم. پدرم، مرا همنشین دوستان شاعر، ادیب و سخنور خود و افرادی مانند «رئیف خوری»، نویسنده چپگرای لبنانی کرد که به دیدار ما در خانهمان میآمد و با هم بازی میکردیم و مرا راهنمایی میکرد. همچنین با «نجاتی صدقی» آشنا شدم که یک رهبر کمونیست و لبنانیتبار بود. دیگر دوستان پدرم، یکی «فخری قطینی» یک انسان شوریده حافظ شعر بود و دو دیگر، «حسن علاءالدین» شاعر فلسطینی و شاعر برجسته، «علی خلف» بودند. من با آنها مینشستم و علاوه بر آگاهی از تحولات جاری فلسطین، به بحثها و سخنان و اشعارشان گوش فرا میدادم. همه دوستان پدر، به من توجه میکردند و از مطالب جدیدی که حفظ کرده بودم، میپرسیدند، تا برای آنها بخوانم.
پدرم، با توجه به برداشتهای فکری خود و نزدیکی که به لائیسیته داشت، توجهی به آموزش دینی من نداشت، اما در همان حال، شناخت گستردهای از دین مسیحی و دین اسلامی داشت. او بسیاری اوقات، متون دینی مسیحی و اسلامی را با یکدیگر مقایسه میکرد و موضعی دشمنانه نسبت به دین نداشت. پدرم به همه ادیان و پیام آوران بزرگ، حضرت محمد (صلیالله علیه و سلم) و حضرت مسیح (علیه السلام)، احترام میگذاشت. او همچنین، احترام خاصی برای «ماهاتما گاندی» و «لنین» قائل بود. پدر، روشنفکری غرق در خواندن بود که کتابخانهای رنگارنگ و بزرگ داشت و در مطالعات خود، روی برخی موضوعات مانند «انقلاب امریکا»، یا «انقلاب بلشویکی روسیه»، یا «جنبش گاندی» تمرکز داشت. من از سخن گفتن او درباره «گاندی»، «لنین»، «انقلاب فرانسه» و «انقلاب امریکا»، بسیاری چیزها آموختم.
پدر در این زمینه، تا آنجا پیش رفت که بعدتر، مرا تشویق کرد تا برخی سخنرانیهای ارائه شده به انگلیسی در دوره «انقلاب امریکا» را حفظ کنم. پدر همچنین مرا به حفظ خطبههای «نهج البلاغه»و بسیاری از مواد قوانین دادگستری تشویق میکرد که قوانین مرجع دادگاههای شرعی اسلامی و ارتدوکسی در «فلسطین» بود.
در فلسطین، چنین فضایی بویژه در پایان سال ۱۹۴۷ حاکم بود که «قطعنامه تقسیم» صادر شد. حتی پیش از صدور این قطعنامه نیز، روزهایی پر از تنش و درگیری داشتیم. محلههای یهودی نشین درست روبهروی «قطمون» قرار داشت. تک تیراندازان مشغول فعالیت بودند و یورشها و انفجارهایی هم در «قطمون» روی میداد. برخی خانههای ویلایی محله، توسط صهیونیستها منفجر شد تا مردم بترسند و ناچار به مهاجرت شوند. این کار البته، پس از صدور قطعنامه تقسیم و با ورود به سال ۱۹۴۸ اتفاق افتاد. به یاد دارم که یکی از آن شبها، با شنیدن صدای انفجار بزرگی در «هتل سمیرامیس» وحشتزده از خواب پریدیم و همراه پدرم ساعت دوازده نیمه شب، از خانه بیرون زدیم تا ببینیم چه اتفاقی افتاده است. آن شب، باران شدیدی میبارید و ویرانی زیادی را که در اثر انفجار هتل ایجاد شده بود، به چشم خود دیدم و قربانیانی را که در اینسو و آنسو افتاده بودند. بدینسان، شتابان، از حیاط همراه با خوشی و آرامش و شب زنده داریهای بچه گانه زیر نور چراغهای روشن خیابان در محله «قطمون»، به فضای جنگی وارد شدیم.
ما در برخی محلههای نزدیک «قطمون»، پیش از سال ۱۹۴۷، شاهد این بودیم که یهودیان صهیونیست، استفاده از سلاح را به جوانان خود آموزش میدادند تا آماده ورود به جنگ شوند. آنها سپرهای چوبی بزرگی با خود حمل میکردند و در حال آموزش نظامی بودند. در ستونهایی به صف میشدند و آموزش نظامی میدیدند. ما وقتی به بیرون محله میرفتیم که بازی کنیم، آنها را میدیدیم.
صدور «قطعنامه تقسیم فلسطین» از سوی مجمع عمومی «سازمان ملل متحد»، در ۲۹ نوامبر سال ۱۹۴۷، به مثابه آماده باشی برای ورود رویارویی، به یک مرحله جدید بود. این قطعنامه، با اجماع عربی - فلسطینی در مخالفت روبهرو شد، اگر چه برخی در پنهان با آن همراه بودند. به عنوان مثال، پدر من، در جلسههای بسته و در خلوت خود، هم بهخاطر تأیید موضع «اتحاد شوروی»، درباره قطعنامه و هم براساس محاسبه موازنه قوا میان طرفین، بر این باور بود که بهتر است قطعنامه تقسیم پذیرفته شود. به یاد دارم که پدر در سال ۱۹۴۵ یا ۱۹۴۶، مرا با خود به سینما برد و فیلمی را درباره نبرد و محاصره «استالینگراد» و «استالین» و برگزاری جشن پیروزی در حضور رهبر «شوروی»، دیدیم. آن هنگام، ارتش «شوروی» و نمایش پیروزیاش در پایان جنگ، بسیار اعجاب مرا برانگیخت.
پدرم توجه زیادی به «[کارل] فون کلاوزویتس» [نویسنده کتاب معروف «ماهیت جنگ»] داشت و معتقد بود کشورهای عربی در وضعیت آن هنگام خود، نمیتوانند بجنگند. ضمن اینکه از نظر او، فلسطینیها نیز به دلایل کاملاً نظامی، نمیتوانستند به رویارویی ادامه دهند. بعدتر که در دبیرستان درس میخواندم، با پدر بحث میکردم، چون بهطور نسبی تحت تأثیر فضای عمومی مردمی و موضع دانشآموزانی بودم که مخالف «قطعنامه تقسیم» بودند و به همین خاطر، نظر پدرم، حداقل بهطور کامل، برای من قانع کننده نبود.
پدرم، هنگامی که سخن از مداخله ارتشهای عربی به میان آمد، با محاسبه موازنه قوا میان دو طرف جنگ، ارزیابیاش این بود که ارتشهای عربی نمیتوانند بجنگند، در حالی که صهیونیستها ارتش «هاگانا» را داشتند و در جنگ جهانی دوم، با جنگیدن در صفوف لشکرهای «متفقین»، تجربه دیده بودند و سلاحهای پیشرفتهتر و برتری نسبت به مجموعه فلسطینیها و عربها داشتند. همچنین بریتانیاییها به صهیونیستها تانک و هواپیما داده و سلاحهای دیگری نیز از خارج دریافت کرده بودند. چکها هم در تسلیح صهیونیستها مشارکت داشتند. پدرم، با ارزیابی که از قوای طرفین جنگ داشت، بر این باور بود که بهتر است فلسطینیها و عربها «قطعنامه تقسیم» را بپذیرند. ایدهای که بسیاری، بعدتر آن را مطرح کردند.
این البته تنها موضع نظری پدرم بود و در عمل، جنگجویان فلسطینی، از باغچه خانه ما به سوی طرف مقابل که صهیونیستها بودند، شلیک میکردند. خانواده ما به مبارزان فلسطینی توجه و همدلی محکمی با انقلاب و نیروهای مقاومت داشت و پدر با آنها همراهی داشت، اما نگران نقص موجود در سلاحها و توانایی دفاعی آنها بود.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه