موسیقی؛عبور از غفلت
گفتیم هیاهو و سرسام زندگی موجب ستوه و فرسایش جسم و روح است و فرار از این هیاهو و فرسایش، راه نجات است.
این فرار، گاهی از چاله درآمدن و در چاه افتادن است که همان غفلت مذموم است. اصلاً غفلت چیست؟ بی توجهی و ناآگاهی و ناهشیاری نسبت به امور و مسائل! حال این بی توجهی گاهی ناخواسته و طبیعی است که همان ناآگاهی است و گاهی خواسته و اختیاری است که میشود بی اعتنایی. در کلمات قصار و هدایتبخش آمده است نسبت به هدف شمردن دنیا، بی اعتنا باشیم و این یعنی غفلت ممدوح. البته نزد بعضی هدف قرار دادن دنیا، با خود دنیا، مورد غفلت قرار گرفته و این تبدیل به یک اشتباه تاریخی شد تا ملل مسلمان به آباد کردن دنیای خود نپردازند و در نهایت برای ضروریات و مایحتاج عمومی و یومیه خویش، محتاج اغیار و گاهی اعدا شوند.
خود دنیا، مخلوق حق تعالی و گذرگاهی دلنشین و دل آرا است. اشکال و ایرادی نه در خلقت آن است و نه در هدف آن و خلقتش! اشکال در فهم و نگاه ما نسبت به آن است که آن را هدف شمردهایم و زندگی در آن را آخرالامر. این اشتباه و غفلت، موجب دنیا دوستی به نحوی که مرگ و جدایی از آن فوق طاقت شده است و از سوی دیگر بی اعتنایی و غفلت از آن موجب تنگدستی و نیازمندی و بیچارگی شده است. پس اگر دنیا، هدف زندگی باشد، غفلت و اگرنه بیاعتنایی باشد، باز هم غفلت است. مفهوم گذرگاه برای دنیا، خود رفع غفلتهاست. گذرگاه، یعنی محلی که باید از آن گذر و عبور کرد. یعنی منزل نیست. یعنی نمی توان در آن اقامت کرد. تنها جای اطراق است! یعنی توقفگاه است. محلِ توقف موقت. نه اقامت. در اقامت، مفهوم ماندگاری و ماندن و بودن، مستتر است. اما در اطراق، توقف موقت مراد است! پس توقف موقت، نمیتواند هدف زندگی باشد و اقامت دائم که عالم باقی است، مورد غفلت قرار گیرد! اگر هدف، اقامت دائم باشد،آزار دنیا و دست اندازی بر آن و نابودی طبیعت و اتلاف و انهدام ذخایر و سرمایههای آن که سهم نسلهای آتی هم هست، در دستور فعالیتهای خرد و کلان، قرار نمیگیرد. اما اگر هدف زندگی خود دنیا باشد، اینها همه مقدمهای است برای آن هدف.یعنی در اختیار داشتن دنیا.
اما از سوی دیگر اگر دنیا گذرگاه تلقی شود، باید غافل نبود از اینکه این گذرگاه امن و آباد و هموار و نافع باشد!
گذرگاهی پر خطر، خطر آسیب و سقوط و هلاک در پی دارد. فقر، عقبماندگی که شامل فرهنگ، اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت، بهداشت، رفاه، توسعه، پیشرفت و... میشود، بزرگترین خطرهای غفلت از دنیا و این گذرگاه است.
پس غفلت سوم این است که دنیا را به درستی گذرگاه بدانیم. اما به گذرگاه و امنیت و آبادانی و اهمیت آن، غفلت داشته باشیم! پس میبینیم که حلقههای غفلت، یکی پس از دیگری از راه میرسند! باید بفهمیم که از چاهی به چاهی دیگر و از غفلتی به غفلتی دیگر، در نغلتیم!
حکایت موسیقی هم از همین قبیل است. کنار گذاشتنش، تنها گذاشتن آدمی است، در تنگناهای هولناک و دل آزار زندگی که غفلت از آنها سبک کردن بار اندوهشان است. بهکار گرفتنش هم ابتلا به غفلتی نورسیده است که عوارض خطرناک تعلیم و تربیت، آداب و معاشرت، اخلاق، روابط اجتماعی، روابط خانوادگی و شخصی و بسیاری مشکلات دیگر دربر دارد. حال چه کنیم؟ آن را به کار گیریم و از آن بهره بریم یا نه؟
درنگ و تردید در استفاده از آن غفلت و بهکارگیری تمام عیار آن هم، غفلت است. باید بدانیم و باور کنیم برای رهایی از کسالتها، ملالتها و افسردگیهای ناشی از زندگی و تزاحمات در آن، موسیقی مهم و راهگشا است. اما چطور میشود به ابتذال درنغلتید؟! با خروج از این غفلت که موسیقی پناهگاه مناسبی برای خروج از تألمات و تکدرات زندگی است. موسیقی تنها یک برون رفت از مشکلات زندگی است نه خود زندگی! غفلت اعظم این است که ما موسیقی را خود زندگی بدانیم. موسیقی برای زندگی است نه خود زندگی. همچنین است سایر حِرَف و مشاغل و رشتههای دیگر. اگر هر کدام برای زندگی باشند ممدوح و اگر خود، زندگی باشند مذموم است. حال چطور ممکن است هر کدام و مثلاً موسیقی، خود زندگی باشند؟! این طور که شغل و حرفه و تخصص باشند! مگر شغل و حرفه تخصصی، میتواند خود زندگی باشد؟ آری. هر قدر امری شاخ و برگ بگیرد و پیچیدهتر شود و مهارت بیشتری بطلبد، نیاز به وقت و نیروی بیشتری دارد و هر قدر وقت و نیروی آدمی، مصروف آن شود، زندگی در آن خلاصه میشود!
بسیار کسان که برای تأمین معاش و قوت لایموت، از پگاه تا شامگاه مشغول کار و تلاش معاش هستند و زندگیشان همان شده است! یعنی زندگی برای آنها در پیشه و حرفه شان خلاصه شده و اصلاً کار و حرفه،برای آنها زندگی شده!
اینها مواردی است که برای تأمین ملزومات و ضروریات زندگی رخ میدهد و تبدیل به زندگی شده است. اما هنر و موسیقی، مهارت و پیشهای است که از فرط جذابیت و دلپسندی، از روی اختیار تبدیل به زندگی میشوند.
موسیقی برای عدهای، خود زندگی است نه برای زندگی! تمام اوقات و فکر و ذکر و هّم و غمشان، موسیقی است! همه وجود و نیرو و تواناییشان مصروف آن میشود! در واقع زندگیشان آن است و با میل و خودخواسته به آن میپردازند نه اجباراً و بنا بر ناچاری! پس در این صورت معنای زندگی تغییر میکند و چیزی که مقدمه و برای آن است، با خود آن عوض میشود و این یعنی غفلت! چگونه امری جای زندگی را میگیرد! یا جایگزین زندگی میشود؟ همان طور که قبلاً اشاره شد، به این دلایل:
1- فقر و تلاش برای رفع آن!
2- علاقه وافر و بیش از حد به چیزی. به طوری که تمام فکر و ذکر را اشغال کند!
3- هدفهای بزرگ و خاص که عمر و توان زیادی را صرف میکند و نیل به آنها زمان زیادی میطلبد!
4- مشاغلی که مأموریتها و مسئولیتهای مهم و بزرگی با خود به همراه دارند!
5- اموری که تأمین مایحتاج زندگی و ضروریات آن، بدانها وابسته است!
این فرار، گاهی از چاله درآمدن و در چاه افتادن است که همان غفلت مذموم است. اصلاً غفلت چیست؟ بی توجهی و ناآگاهی و ناهشیاری نسبت به امور و مسائل! حال این بی توجهی گاهی ناخواسته و طبیعی است که همان ناآگاهی است و گاهی خواسته و اختیاری است که میشود بی اعتنایی. در کلمات قصار و هدایتبخش آمده است نسبت به هدف شمردن دنیا، بی اعتنا باشیم و این یعنی غفلت ممدوح. البته نزد بعضی هدف قرار دادن دنیا، با خود دنیا، مورد غفلت قرار گرفته و این تبدیل به یک اشتباه تاریخی شد تا ملل مسلمان به آباد کردن دنیای خود نپردازند و در نهایت برای ضروریات و مایحتاج عمومی و یومیه خویش، محتاج اغیار و گاهی اعدا شوند.
خود دنیا، مخلوق حق تعالی و گذرگاهی دلنشین و دل آرا است. اشکال و ایرادی نه در خلقت آن است و نه در هدف آن و خلقتش! اشکال در فهم و نگاه ما نسبت به آن است که آن را هدف شمردهایم و زندگی در آن را آخرالامر. این اشتباه و غفلت، موجب دنیا دوستی به نحوی که مرگ و جدایی از آن فوق طاقت شده است و از سوی دیگر بی اعتنایی و غفلت از آن موجب تنگدستی و نیازمندی و بیچارگی شده است. پس اگر دنیا، هدف زندگی باشد، غفلت و اگرنه بیاعتنایی باشد، باز هم غفلت است. مفهوم گذرگاه برای دنیا، خود رفع غفلتهاست. گذرگاه، یعنی محلی که باید از آن گذر و عبور کرد. یعنی منزل نیست. یعنی نمی توان در آن اقامت کرد. تنها جای اطراق است! یعنی توقفگاه است. محلِ توقف موقت. نه اقامت. در اقامت، مفهوم ماندگاری و ماندن و بودن، مستتر است. اما در اطراق، توقف موقت مراد است! پس توقف موقت، نمیتواند هدف زندگی باشد و اقامت دائم که عالم باقی است، مورد غفلت قرار گیرد! اگر هدف، اقامت دائم باشد،آزار دنیا و دست اندازی بر آن و نابودی طبیعت و اتلاف و انهدام ذخایر و سرمایههای آن که سهم نسلهای آتی هم هست، در دستور فعالیتهای خرد و کلان، قرار نمیگیرد. اما اگر هدف زندگی خود دنیا باشد، اینها همه مقدمهای است برای آن هدف.یعنی در اختیار داشتن دنیا.
اما از سوی دیگر اگر دنیا گذرگاه تلقی شود، باید غافل نبود از اینکه این گذرگاه امن و آباد و هموار و نافع باشد!
گذرگاهی پر خطر، خطر آسیب و سقوط و هلاک در پی دارد. فقر، عقبماندگی که شامل فرهنگ، اقتصاد، سیاست، تعلیم و تربیت، بهداشت، رفاه، توسعه، پیشرفت و... میشود، بزرگترین خطرهای غفلت از دنیا و این گذرگاه است.
پس غفلت سوم این است که دنیا را به درستی گذرگاه بدانیم. اما به گذرگاه و امنیت و آبادانی و اهمیت آن، غفلت داشته باشیم! پس میبینیم که حلقههای غفلت، یکی پس از دیگری از راه میرسند! باید بفهمیم که از چاهی به چاهی دیگر و از غفلتی به غفلتی دیگر، در نغلتیم!
حکایت موسیقی هم از همین قبیل است. کنار گذاشتنش، تنها گذاشتن آدمی است، در تنگناهای هولناک و دل آزار زندگی که غفلت از آنها سبک کردن بار اندوهشان است. بهکار گرفتنش هم ابتلا به غفلتی نورسیده است که عوارض خطرناک تعلیم و تربیت، آداب و معاشرت، اخلاق، روابط اجتماعی، روابط خانوادگی و شخصی و بسیاری مشکلات دیگر دربر دارد. حال چه کنیم؟ آن را به کار گیریم و از آن بهره بریم یا نه؟
درنگ و تردید در استفاده از آن غفلت و بهکارگیری تمام عیار آن هم، غفلت است. باید بدانیم و باور کنیم برای رهایی از کسالتها، ملالتها و افسردگیهای ناشی از زندگی و تزاحمات در آن، موسیقی مهم و راهگشا است. اما چطور میشود به ابتذال درنغلتید؟! با خروج از این غفلت که موسیقی پناهگاه مناسبی برای خروج از تألمات و تکدرات زندگی است. موسیقی تنها یک برون رفت از مشکلات زندگی است نه خود زندگی! غفلت اعظم این است که ما موسیقی را خود زندگی بدانیم. موسیقی برای زندگی است نه خود زندگی. همچنین است سایر حِرَف و مشاغل و رشتههای دیگر. اگر هر کدام برای زندگی باشند ممدوح و اگر خود، زندگی باشند مذموم است. حال چطور ممکن است هر کدام و مثلاً موسیقی، خود زندگی باشند؟! این طور که شغل و حرفه و تخصص باشند! مگر شغل و حرفه تخصصی، میتواند خود زندگی باشد؟ آری. هر قدر امری شاخ و برگ بگیرد و پیچیدهتر شود و مهارت بیشتری بطلبد، نیاز به وقت و نیروی بیشتری دارد و هر قدر وقت و نیروی آدمی، مصروف آن شود، زندگی در آن خلاصه میشود!
بسیار کسان که برای تأمین معاش و قوت لایموت، از پگاه تا شامگاه مشغول کار و تلاش معاش هستند و زندگیشان همان شده است! یعنی زندگی برای آنها در پیشه و حرفه شان خلاصه شده و اصلاً کار و حرفه،برای آنها زندگی شده!
اینها مواردی است که برای تأمین ملزومات و ضروریات زندگی رخ میدهد و تبدیل به زندگی شده است. اما هنر و موسیقی، مهارت و پیشهای است که از فرط جذابیت و دلپسندی، از روی اختیار تبدیل به زندگی میشوند.
موسیقی برای عدهای، خود زندگی است نه برای زندگی! تمام اوقات و فکر و ذکر و هّم و غمشان، موسیقی است! همه وجود و نیرو و تواناییشان مصروف آن میشود! در واقع زندگیشان آن است و با میل و خودخواسته به آن میپردازند نه اجباراً و بنا بر ناچاری! پس در این صورت معنای زندگی تغییر میکند و چیزی که مقدمه و برای آن است، با خود آن عوض میشود و این یعنی غفلت! چگونه امری جای زندگی را میگیرد! یا جایگزین زندگی میشود؟ همان طور که قبلاً اشاره شد، به این دلایل:
1- فقر و تلاش برای رفع آن!
2- علاقه وافر و بیش از حد به چیزی. به طوری که تمام فکر و ذکر را اشغال کند!
3- هدفهای بزرگ و خاص که عمر و توان زیادی را صرف میکند و نیل به آنها زمان زیادی میطلبد!
4- مشاغلی که مأموریتها و مسئولیتهای مهم و بزرگی با خود به همراه دارند!
5- اموری که تأمین مایحتاج زندگی و ضروریات آن، بدانها وابسته است!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه