در حاشیه رنگ آمیزی سؤال برانگیز سردر دانشگاه تهران

تعدی به ساحت یک اثر هنری


مظاهر آذرپی
نقاش
سی‌وچهار سال پیش برای اولین‌بار از آنجا گذشتم. در واقع اگر بهتر بخواهم بگویم باید این‌طور تصویرش کنم: «از زیرش رد شدم.» برایم باورکردنی نبود. عکس پشت اسکناس پنجاه تومانی حالا اینجا، درست در برابر چشم‌هایم عظیم و باشکوه ایستاده بود. انگار بی‌اعتنا به هزاران دانشجویی که با هزاران امید از طریق آن به دانشگاه وارد شده بودند و قرار بود بشوند، شخصیت مستقلی بود برای خودش. چهره عریان سیمان، نماد قرن بیستم، دروازه‌ای گشوده از تاریخ به مدرنیته، به تهران. اما از این سردر تاریخی و دانشگاه تهران و هنر استوارش بسیار می‌شود گفت. یکی این که این سردر نمونه‌ای باشکوه، بی‌نقص و بی‌نظیر از تجلی اوج هنر در معماری است. شاهکاری از کوروش فرزامی که روح زمان خود را در آن دمیده است. سردر دانشگاه تهران با آن فرم‌ها و فضاهای پر و خالی خیال‌انگیز که چشم بیننده را با قوس‌های خمارش تا گنبد مسجد شاه اصفهان می‌بُرد و سطح خاکستری سیمانی ماتِ دانه‌دانه‌اش که تخت جمشید بود، تالار صد ستون بود، آتشکده خورهه بود، ایستاده بر دروازه علم و دانش و فرهنگ و هنر.
از اینها گذشته، سردر دانشگاه تهران، اگر چه در ظاهر فقط سردر ورودی اصلی دانشگاه تهران است اما در طول پنجاه و چند سالی که از ساختش می‌گذرد، به نماد دانشگاه در ایران بدل شده و در کنار برج‌های میلاد و آزادی، به‌عنوان یکی از نمادهای اصلی تهران و ایران شناخته می‌شود. حالت محراب‌‌گونه‌اش به آن قداستی خدشه‌ناپذیر می‌دهد. حرمت دارد، احترام دارد، نباید بی‌وضو سطل رنگ را برداشت و آن را رنگ‌مالی کرد.
مثل یک زیرخاکی باستانی، متخصصی باید آن را مرمت کند؛ گویی آن را دوباره کشف کرده است. وقتی بعد از سی‌و‌چهار سال خسته و گرمازده از آن‌طرف خیابان، از روبه‌رویش رد می‌شدم، چشمم را گرداندم سمت‌اش تا همچون یک آشنای قدیمی یا یکی از استادانم، پدرم یا قاب عکسی از دوست شهیدم نگاه و سلامش کنم و خاطرات تلخ و شیرین دورانی که هر روز از سرم می‌گذشت را دوباره مزه‌مزه کنم اما یکهو پایم از رفتن بازماند، گلویم خشک شد... با دقت و حیرت دوباره نگاهش کردم.‌ نه؛ اشتباه نمی‌دیدم. رنگش کرده بودند. رنگ روغنی براق! چیزی بین طوسی و کرم. آن بافت سیمانی با همه سنگینی‌اش بخار شده بود و رفته بود و من به قول بامداد: «از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم...»
تا آنجا که من می دانم و شنیده ام این سازه (سردر دانشگاه تهران) در ید اختیار و تحت مسئولیت شهرداری منطقه 6 تهران است. البته که دانشگاه تهران حتماً رئیس دارد و حتماً رئیس تحصیلات بالایی هم دارد و حتماً واقف است به جریان. مگر می‌شود خبر نداشته باشد یا ندیده باشد؟ یا اینکه خدا نکند هر روز که به دفتر کارش می‌رود، توی دلش قند آب شود که «دادم رنگش کردند! کهنه شده بود!  سی‌وسه پل را، تخت جمشید را، ارگ کریمخان را، همه را! دادم طوسی مایل به کرم کردند!» خدا نکند.


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7946/24/618531/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها