سر به سر سعدی
بهارستان جامی
محمد اسدی
با عنایت به نامه شدیداللحن جناب آقای ابومحمّد مُشرفالدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف، معروف به سعدی، مورخ 23 تیر 1401 خطاب به سردبیر هفتهنامه فخیم طنز ایران و اعتراض ایشان نسبت به ستون طنز «سربهسر سعدی» بهصورت موقت شوخی با آثار ایشان متوقف میشود. بنابراین در این هفته سراغ بهارستان جناب آقای جامی رفتهایم و بهصورت همزمان مذاکرات با جناب آقای سعدی را آغاز میکنیم.
اصل حکایت/ موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: «این مور را ببینید که بار به این گرانی (سنگینی) چون میکشد؟»
مور چون این بشنید، بخندید و گفت: «مردان بار را به نیروی همّت و بازوی حمیت کشند، به قوّت تن.»
فراصوت/ موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: «این مور را ببینید که بار به این گرانی (سنگینی) چون میکشد؟»
مور چون این بشنید، بخندید و گفت: «%#$%#$^$^%$^%$^%$&^&&^*#@#$&**&*%%$^»
یاران گفتند: «پس چرا این مورچه گستاخ جواب نمیدهد؟»
حکیم گفت: «بازه شنوایی انسان بین 20 هرتز تا 20 هزار هرتز است و صدای مورچه فراصوت است و ما از شنیدن آن ناتوانیم.»
یاران همگی ناله برآوردند و مورچه و ملخ را زیر پا له کردند و رفتند.
مور بیاعصاب/ موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: «این مور را ببینید که بار به این گرانی (سنگینی) چون میکشد؟»
مور چون این بشنید، گفت: «به جای این حرفهای مفت، بیایید یه کمک بدید کمرم شکست!»
یاران بسرعت به یاری مور شتافتند و فهمیدند که نباید سر به سر مورچههای بیاعصاب بگذارند.
مور بازرگانی!/ موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: «این مور را ببینید که بار به این گرانی (سنگینی) چون میکشد؟»
مور چون این بشنید، بخندید و گفت: «اینها همه از معجزه نوشیدنی انرژیزا است!»
جمله یاران بفهمیدند که وسط یک پیام بازرگانی هستند!
مور رد داده!/ موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: «این مور را ببینید که بار به این گرانی (سنگینی) چون میکشد؟»
مور چون این بشنید، گفت: «میازار موری که ملخ میکشد!»
یاران بگفتند: «داداش این دیالوگ واسه اینجا نبودا!»
مور گفت: «که جان دارد و جان شیرین خوش است!»
یاران فهمیدند که سنگینی ملخ، به مور فشار آورده و رد داده است!
مور دلّال!/ موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: «این مور را ببینید که بار به این گرانی (سنگینی) چون میکشد؟»
مور چون این بشنید، ملخ را رها کرد و گفت: «ناموساً این ده برابر منه؟ پس به خاطر همینه من دیسک کمر گرفتم.»
بعد از آن، مورچه کار کردن را رها کرد و به مشاغل کاذب همچون دلالی دلار و سکه روی آورد.
با عنایت به نامه شدیداللحن جناب آقای ابومحمّد مُشرفالدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف، معروف به سعدی، مورخ 23 تیر 1401 خطاب به سردبیر هفتهنامه فخیم طنز ایران و اعتراض ایشان نسبت به ستون طنز «سربهسر سعدی» بهصورت موقت شوخی با آثار ایشان متوقف میشود. بنابراین در این هفته سراغ بهارستان جناب آقای جامی رفتهایم و بهصورت همزمان مذاکرات با جناب آقای سعدی را آغاز میکنیم.
اصل حکایت/ موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: «این مور را ببینید که بار به این گرانی (سنگینی) چون میکشد؟»
مور چون این بشنید، بخندید و گفت: «مردان بار را به نیروی همّت و بازوی حمیت کشند، به قوّت تن.»
فراصوت/ موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: «این مور را ببینید که بار به این گرانی (سنگینی) چون میکشد؟»
مور چون این بشنید، بخندید و گفت: «%#$%#$^$^%$^%$^%$&^&&^*#@#$&**&*%%$^»
یاران گفتند: «پس چرا این مورچه گستاخ جواب نمیدهد؟»
حکیم گفت: «بازه شنوایی انسان بین 20 هرتز تا 20 هزار هرتز است و صدای مورچه فراصوت است و ما از شنیدن آن ناتوانیم.»
یاران همگی ناله برآوردند و مورچه و ملخ را زیر پا له کردند و رفتند.
مور بیاعصاب/ موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: «این مور را ببینید که بار به این گرانی (سنگینی) چون میکشد؟»
مور چون این بشنید، گفت: «به جای این حرفهای مفت، بیایید یه کمک بدید کمرم شکست!»
یاران بسرعت به یاری مور شتافتند و فهمیدند که نباید سر به سر مورچههای بیاعصاب بگذارند.
مور بازرگانی!/ موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: «این مور را ببینید که بار به این گرانی (سنگینی) چون میکشد؟»
مور چون این بشنید، بخندید و گفت: «اینها همه از معجزه نوشیدنی انرژیزا است!»
جمله یاران بفهمیدند که وسط یک پیام بازرگانی هستند!
مور رد داده!/ موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: «این مور را ببینید که بار به این گرانی (سنگینی) چون میکشد؟»
مور چون این بشنید، گفت: «میازار موری که ملخ میکشد!»
یاران بگفتند: «داداش این دیالوگ واسه اینجا نبودا!»
مور گفت: «که جان دارد و جان شیرین خوش است!»
یاران فهمیدند که سنگینی ملخ، به مور فشار آورده و رد داده است!
مور دلّال!/ موری را دیدند که به زورمندی کمر بسته و ملخی را ده برابر خود برداشته. به تعجب گفتند: «این مور را ببینید که بار به این گرانی (سنگینی) چون میکشد؟»
مور چون این بشنید، ملخ را رها کرد و گفت: «ناموساً این ده برابر منه؟ پس به خاطر همینه من دیسک کمر گرفتم.»
بعد از آن، مورچه کار کردن را رها کرد و به مشاغل کاذب همچون دلالی دلار و سکه روی آورد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه