مبدأ تاریخ سینمای مدرن
حمید ناصریمقدم
فیلمساز
یادم میآید اولین فیلمنامهای که در زندگی خواندم، «ماجرا»ی آنتونیونی بود. تصورش سخت است، کسی که هیچ فیلمنامهای نخوانده با متنی وارد این قالب نوشتاری شود که منتقدان زمان خودش هم در موضعگیری و واکنش خود به فیلم مشکل داشتند. یعنی داستان آنطور نبود که تا آن موقع فهمیده بودم، کلاسیک نبود. توی شهرستان دری به تخته خورده و فیلمنامهای به دست من رسیده بود. یکی از شخصیتهای اصلی گم میشود بعد نویسنده بیخیال پیگیری او میشود. بعد یک ماجرای عاشقانه را پیش میکشد. آدم با خودش فکر میکند: خب قرار است بالاخره بیفتیم داخل ماجرا. ولی خبر نداری که ماجرا شروع شده و تو داخل آن هستی و در حقیقت داری غرق میشوی. اگر قرار بود ناامید شوم همان موقع وقتش بود، چون طرف همان ماجرای عاشقانه را هم بیخیال میشود. بعدها که چهار تا کتاب خواندیم و فیلم دیدیم و گپ زدیم، فهمیدیم این یعنی متن مدرن. در سینما شد: فیلمنامه مدرن و فیلم ماجرا، تاریخ سینما را به دو قسمت قبل و بعد از خودش تقسیم کرد. حالا اگر این جمله آخر خیلی کلیشهای باشد اما در اینکه فیلم ماجرا مبدأ تاریخ سینمای مدرن محسوب میشود، اتفاق نظر وجود دارد. مدتی بعد از خواندن فیلمنامه، فیلم را دیدم و به مفهوم انطباق فرم و محتوا پی بردم. آنتونیونی در کارگردانی هم کارهایی کرده بود که در سینمای کلاسیک نه تنها نمیدیدیم بلکه منکر و منحوس و حرام بودند. کادرهایی که نقاط طلایی را رعایت نمیکنند، نامتعارفاند و شخصیتها به گوشهها پرتاب شدهاند. میزانسنهایی که به نقاط چرخش در فیلمنامه بیتوجه هستند و دقیقاً آن موقع که نباید، زاویه دوربین عوض میشود. نگاه شخصیتها طوری است که نگاه مخاطب را به بیرون کادر منتهی میکند. پشت به هم و عمود به هم میایستند. در سینمای کلاسیک که نداریم اینها را. بله نداریم چون قرار نیست داستانی سرراست داشته باشیم. قرار نیست روایتی سرراست داشته باشیم. حرف مؤلف هم چیز دیگری است، از جنس دیگری؛ گاهی تعبیر میکنیم به روشنفکری. اما حالا به نظرم دیگر خیلی روشنفکری و دور نیست. عدم ارتباط، از خود بیگانگی، بیمعنایی، بیهودگی، پریشانی، تنهایی، جستوجوی معنا و... مفاهیمی هستند که مردم عادی هم آن را درک میکنند. آنتونیونی بعداً این مسیر را در فیلمهای دیگرش نیز پی گرفت. در «شب»، «کسوف»، «صحرای سرخ»، «آگراندیسمان»، «حرفه: خبرنگار» و... و طبیعی است که وسعت تأثیرگذاری او گسترده شده و بیشتر هم شد، اما شاید مهمترین فیلمسازی که از او تأثیر گرفته و او را بسیار ستایش میکند «ویم وندرس» باشد و شاهکار ماندگارش: «پاریس، تگزاس» ماجرا در بسیاری از لیستهای نظرسنجی حاضر است و معمولاً جزو همان دهتای اول. فیلمی که تهیهکننده اولیه و عدهای از عوامل، پروژه را رها کردند و بقیه با سختی ادامه دادند تا تهیهکننده جدید به کار بپیوندد. بازیگران با آقای کارگردان ماندند و مهمترینشان، مونیکا ویتی که در فیلمهای بعدی آنتونیونی نیز یار او باقی ماند. الهه محبوب آنتونیونی که همکاریاش با استاد را با ماجرا آغاز کرد، ستاره سینما شد و مهمترین ستاره سینمای مدرن. فیلم را در کن هو کردند اما فیلم جای خودش را باز کرده بود. خودش را در کنار همشهری کین نشاند و چیزهای زیادی به زبان سینما اضافه کرد.
فیلمساز
یادم میآید اولین فیلمنامهای که در زندگی خواندم، «ماجرا»ی آنتونیونی بود. تصورش سخت است، کسی که هیچ فیلمنامهای نخوانده با متنی وارد این قالب نوشتاری شود که منتقدان زمان خودش هم در موضعگیری و واکنش خود به فیلم مشکل داشتند. یعنی داستان آنطور نبود که تا آن موقع فهمیده بودم، کلاسیک نبود. توی شهرستان دری به تخته خورده و فیلمنامهای به دست من رسیده بود. یکی از شخصیتهای اصلی گم میشود بعد نویسنده بیخیال پیگیری او میشود. بعد یک ماجرای عاشقانه را پیش میکشد. آدم با خودش فکر میکند: خب قرار است بالاخره بیفتیم داخل ماجرا. ولی خبر نداری که ماجرا شروع شده و تو داخل آن هستی و در حقیقت داری غرق میشوی. اگر قرار بود ناامید شوم همان موقع وقتش بود، چون طرف همان ماجرای عاشقانه را هم بیخیال میشود. بعدها که چهار تا کتاب خواندیم و فیلم دیدیم و گپ زدیم، فهمیدیم این یعنی متن مدرن. در سینما شد: فیلمنامه مدرن و فیلم ماجرا، تاریخ سینما را به دو قسمت قبل و بعد از خودش تقسیم کرد. حالا اگر این جمله آخر خیلی کلیشهای باشد اما در اینکه فیلم ماجرا مبدأ تاریخ سینمای مدرن محسوب میشود، اتفاق نظر وجود دارد. مدتی بعد از خواندن فیلمنامه، فیلم را دیدم و به مفهوم انطباق فرم و محتوا پی بردم. آنتونیونی در کارگردانی هم کارهایی کرده بود که در سینمای کلاسیک نه تنها نمیدیدیم بلکه منکر و منحوس و حرام بودند. کادرهایی که نقاط طلایی را رعایت نمیکنند، نامتعارفاند و شخصیتها به گوشهها پرتاب شدهاند. میزانسنهایی که به نقاط چرخش در فیلمنامه بیتوجه هستند و دقیقاً آن موقع که نباید، زاویه دوربین عوض میشود. نگاه شخصیتها طوری است که نگاه مخاطب را به بیرون کادر منتهی میکند. پشت به هم و عمود به هم میایستند. در سینمای کلاسیک که نداریم اینها را. بله نداریم چون قرار نیست داستانی سرراست داشته باشیم. قرار نیست روایتی سرراست داشته باشیم. حرف مؤلف هم چیز دیگری است، از جنس دیگری؛ گاهی تعبیر میکنیم به روشنفکری. اما حالا به نظرم دیگر خیلی روشنفکری و دور نیست. عدم ارتباط، از خود بیگانگی، بیمعنایی، بیهودگی، پریشانی، تنهایی، جستوجوی معنا و... مفاهیمی هستند که مردم عادی هم آن را درک میکنند. آنتونیونی بعداً این مسیر را در فیلمهای دیگرش نیز پی گرفت. در «شب»، «کسوف»، «صحرای سرخ»، «آگراندیسمان»، «حرفه: خبرنگار» و... و طبیعی است که وسعت تأثیرگذاری او گسترده شده و بیشتر هم شد، اما شاید مهمترین فیلمسازی که از او تأثیر گرفته و او را بسیار ستایش میکند «ویم وندرس» باشد و شاهکار ماندگارش: «پاریس، تگزاس» ماجرا در بسیاری از لیستهای نظرسنجی حاضر است و معمولاً جزو همان دهتای اول. فیلمی که تهیهکننده اولیه و عدهای از عوامل، پروژه را رها کردند و بقیه با سختی ادامه دادند تا تهیهکننده جدید به کار بپیوندد. بازیگران با آقای کارگردان ماندند و مهمترینشان، مونیکا ویتی که در فیلمهای بعدی آنتونیونی نیز یار او باقی ماند. الهه محبوب آنتونیونی که همکاریاش با استاد را با ماجرا آغاز کرد، ستاره سینما شد و مهمترین ستاره سینمای مدرن. فیلم را در کن هو کردند اما فیلم جای خودش را باز کرده بود. خودش را در کنار همشهری کین نشاند و چیزهای زیادی به زبان سینما اضافه کرد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه