درمان بیماریِ روزمرگی


رامتین ایمانی نوبر
روانشناس 

​​​​​​​یکـــــــــــــــــــی از بزرگترین چالش‌های انسان در سایه روشن‌های زندگی، گلاویز شدن با بیماری روزمرگی است. در جنگیدن با ملال و مرارت و تکرار مکررات، در سرسپردگی به طنین سازی که دیگر گوشنواز نیست، در خیره ماندن به منظره‌ای که دیگر چشم‌نواز نیست، در لمیدن بر روی تخت زهوار در رفته کلبه درون و دویدن هراسناک در سیاه بیشه دنیای بیرون. آن هم برای بقا، نه برای زیستن. نه برای کشف حقیقتی که انسان را می‌‌تواند از تمام آن مرارت و ملال‌ها نجات دهد. بنابراین او در گوشه‌ای بیواره و آواره به دنبال درمان بیماری‌ای می‌‌گردد که دچارش شده، تا از آن رها گردد. از این رو، مرهم بیماری روزمرگی، با الهام از مرهم جاودانی مانند کتاب که لازمه درمان تمام بیماری‌ها است، نگریستن به زندگی و سایه روشن‌هایش، با چشم‌هایی جدید است. به آن چیزهایی که می‌‌توانستند دیدنی باشند، اما نادیدنی شده‌اند. به اینکه انسان آگاه شود از اینکه ناآگاه است. بنابراین چنین نگرشی می‌‌تواند از پرداختن به ساده‌ترین مضامین آغاز شود. مثل نگریستن به یک گُل تا گشتن در مضامین اسرارآمیزی که می‌‌تواند لامپ  خرد را در سقف خانه تاریک ذهن روشن کند. در واقع هر پاسخ و کشف تازه‌ای، مانند تکه‌های پازلی است که یافتن تک تک شان به تکمیل پازل کمک می‌‌کند. به عبارتی دیگر، نگریستن به یک گُل از منظری دیگر، می‌‌تواند واکاوی یکایک عواملی باشد که به آن ماهیت و زندگانی داده اند. مثل نور خورشید که عاملی حیاتی برای گل است. از این رو می‌‌توان پرسید: چرا گل به خورشید نیازمند است؟ انسان نیز همین طور، چرا؟ اصلاً خورشید کجاست؟ اگر به جای شرق از غرب طلوع می‌‌کرد چه می‌‌شد؟ اگر یک میلیمتر از زمین نزدیک‌تر  یا دورتر بود چه اتفاقی رخ می‌‌داد؟ و به همین صورت هزار و یک چرا و اما و اگر و مگر و پرسش‌های دیگر. در واقع هر کدام از این پرسش‌ها می‌‌تواند به طور زنجیروار و از پلی به پل دیگر، انسان را وارد قلمرو جدیدی کند که علاوه بر غرابت، قرابت با سایر مضامین نیز دارد تا دریچه تازه‌ای را به هزارتوی نگاه وی به خویش و پیرامونش بگشاید. درنتیجه، دستاوردی که برای او به ارمغان خواهد آورد، نجات یافتن از بیماری روزمرگی و قرار گرفتن در مسیر جست وجوی حقیقت است، آنچه که نیچه در «زایش تراژدی» در ستایش اش نوشت: «جست وجوی حقیقت از خود آن ارزشمندتر است.» سپس کاتالیزوری که به این مرهم وقار می‌‌دهد، عشق ورزیدن به زیبایی یا همان هنر می‌‌باشد که مالامال از طراوت، لطافت و ملاحت است. حتی زمان‌هایی که پژواکی از تراژدی است، باز هم وسیله‌ای برای گذر از همان تراژدی است! پارادوکسی نامتعارف که ویژگی شگفت انگیزش است. درواقع هنر با قدرت یگانه‌اش می‌‌تواند انسان را تا کرانه‌های نامتناهی مخیله‌اش که هیچ حد و مرزی ندارد، رهسپار کند تا او از دمیدن نسیم تازگی بر ریه جانش، از تتمه داشته‌هایش که در زندگی مشقت‌زا برایش باقی مانده، لذت ببرد. از این رو آنچه  در گذر زمان برای آدمی هویداتر می‌‌گردد، پی بردن به این واقعیت است که نگریستن حقیقت، ریشه در سیرت دارد تا در صورت. همان طور که آنتوان دوسنت اگزوپری از زبان روباه در «شازده کوچولو» نوشت: «بدان که جز با چشم دل نمی‌توان خوب دید. آنچه اصل است از دیده پنهان است.» بنابراین می‌‌توان گفت، آنچه در بیرون دیده می‌‌شود، طنین آن چیزی است که ابتدا از درون مشاهده می‌‌گردد. با این تفاصیل، چنین شخصی دیگر نه تنها منفعل و ناظرِ منظره، بلکه می‌‌تواند فاعل و جزئی از آن منظره باشد، تا از مرارت و ملالت بیماری روزمرگی‌ها و گوش‌خراشی و چشم خراشی‌هایش رها شود، تا دیگر آن تماشاگری نباشد که ریلکه در ادامه مرثیه‌اش نوشت: «و ما: تماشاگرها، همیشه ناظرِ این منظره‌ایم و هیچ گاه جزئی از منظره نیستیم!»

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7964/24/620850/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها