گفت وگوی «ایران» با «بهرام قربانی»، معلمی که زندگیاش را صرف کتابرسانی کرده است
کتابخوانی مسیر زندگی را تغییر می دهد
مریم شهبازی/ کار فرهنگی و تلاش برای ارتقای بخشهای مختلف آن تنها به بخشنامهها و کارهای سازمانی وابسته نیست؛ بهرام قربانی، کتابرسان یا بهتر است بگوییم مروج کتابخوانی یکی از مصادیق بارز این مدعا است. معلم بازنشستهای که در کنار سالها تدریس دانشآموزان، در وادی دیگری نیز کوشیده است. قربانی از اهالی روستای «گاوسوار» در استان همدان است که سابقه بیش از 30 سال تلاش برای کتابرسانی به علاقهمندان در کارنامه کاریاش درج شده است. به همین بهانه چندی پیش محمدمهدی اسماعیلی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در سفر استانی خود به همدان با این معلم بازنشسته و مروج کتابخوانی دیدار و از او تقدیر کرد. گپ و گفت امروزمان را با این معلم بازنشسته و فعال فرهنگی میخوانید.
قبل از هر سؤالی مختصری درباره خودتان بگویید؟
معلم هستم و ساکن روستای «گاوسوار» از توابع شهرستان «رزن»، در استان همدان. از اواخر دهه شصت، وقتی دوره تربیت معلم را به پایان رساندم، فعالیت در مقاطع مختلف تحصیلی را آغاز کردم. البته کارم را با دوره دبستان شروع کردم چراکه علوم تربیتی خوانده بودم. بعدها در سالهای آخر خدمت، تحصیل در مقطع فوق لیسانس را نیز در همین رشته به پایان رساندم. مدت زیادی نیز به عنوان راهبر در آموزش و پرورش مشغول بودم، به این صورت که یکجا مستقر نمیشدم و به چهلویک روستا سر میزدم.
با عملکردی شبیه بازرسهای آموزش و پرورش که کیفیت آموزشی تدریس معلمان را بررسی میکنند؟
بله، سر کلاسها مینشستم، نقاط قوت تدریس هر معلمی را یادداشت کرده و به مسئولان مربوطه منتقل میکردم. البته به ما راهبر میگفتند، نه بازرس! اوایل این کار را در استان خودمان انجام میدادم. بعدتر دایره جغرافیایی مدارسی که به آنها میرفتم گسترش پیدا کرد و به دیگر نقاط کشور از جمله ارومیه، اردبیل و کردستان هم رفتم. در بیش از یکهزار کلاس شرکت کردم که این رفتوآمدها تجربه بسیار شیرینی را برای من رقم زد.
راستش ماجرا از همین مأموریتها شروع شد. هر چند منشأ این علاقهمندیام به سالها قبل بازمیگردد، به دوران دور کودکی و فضایی که به لطف پدر و مادر بر خانه غالب بود. هنوز وقت مدرسه رفتنم نشده بود که به مکتب فرستاده شدم. سالهای پیش از انقلاب، تقریباً اواسط دهه پنجاه بود.
دهه پنجاه هنوز مکتبخانه دایر بود؟
بله و نقش مهمی هم در دوره کودکیام و شکل گرفتن بخشی از مسیر زندگیام ایفا کرد. شاید فکر کنید روستای ما مدرسه نداشته! اتفاقاً در کنار مکتب، مدرسه هم داشتیم. اما مکتب برای یادگیری علوم دینی، بویژه قرآن کریم بود. من را هم به همین نیت راهی مکتب کردند و وقتی به فهمی نسبی، در حد سن و سالم درباره این کتاب آسمانی دست پیدا کردم دیگر به مدرسه رفتم.
در این بین خانواده چه نقشی داشت؟
خب فضای فرهنگی غالب بر خانوادهمان و اثربخشی آن بسیار پررنگتر بود. پدربزرگم شعر میخواند، حتی به داستانهای شفاهی تسلط داشت و برای ما هم تعریف میکرد. پدرم و برادرهایش نیز اینچنین بودند. شاید باورتان نشود، اما آنقدر سالهای کودکیام به شعر و داستانهای شفاهی گره خورده بود که وقتی قدم به مکتب گذاشتم با اشتیاق آنها را برای بچهها تعریف میکردم.
با این اوصاف از همان کودکی حرفه و مسیر آینده زندگیتان را انتخاب کرده بودید!
بله. معلم مکتب نه تنها از این کار من ناراحت نمیشد، حتی تشویقم هم میکرد. موقعی که برای بچهها شعر یا داستان میخواندم کلاه خودش را بر سرم میگذاشت، حتی گاهی دستش را پدرانه بر شانهام میگذاشت تا با اعتماد به نفس بیشتری ادامه بدهم. روحش شاد، شاید گرمای آن دست یا کلاه بود که من را به دنیای معلمی کشاند.
اما نگفتید که علاقهمندیتان به ترویج کتابخوانی چطور شروع شد!
شروع این علاقهمندیام به سالهای معلمی و همان مأموریتها باز میگردد؛ در آن سالها به نقاط مختلفی از کشورمان سفر کردم و با افراد بسیاری مراوده پیدا کردم. روزانه سراغ چهار- پنج مدرسه میرفتم. در همین رفتوآمدها هرازگاهی همکاران از من درباره برخی کتابها سؤال میکردند، اینکه فلان اثر را میتوانم در مراجعه بعدی به دست آنان برسانم یا نه! این کار را با جان و دل انجام میدادم،بویژه که گاهی بحث دانشآموزان در میان بود و اینکه یکی از نوجوانان محصل برای قبولی در کنکور به کتابی احتیاج داشت که در شهر یا روستای زندگیاش نبود. برخی از این بچهها حتی پول خرید آن کتابها را نداشتند، اینجا بود که عدهای از دوستان همراه من شدند تا یکسری از این آثار را بهطور امانی در اختیار دیگران قرار بدهیم. حتی گاهی که نیاز بوده این کتابها را به جایی مانند تهران هم رساندهام، گاهی هم به کردستان و... حتم دارم که بخشی از آرامش امروز خود و خانوادهام را مدیون دعاهای خیر این بچهها هستم.
فقدان کتابخانه در محل زندگیتان شما را به این مسیر کشاند؟
نه، روستای ما از وقتی که به خاطرم هست کتابخانه داشت! هرچند که تعداد عناوین و کتابهای آن محدود بودند. شاید تعجب کنید اما اهالی این روستا در منطقه همدان به فرهنگ دوستی مشهور هستند. آنقدر که ساکنان دیگر نقاط استان وقتی بحث مردم روستای ما میشود تأکید میکنند که: «گاوسواریها مردمان با فرهنگی هستند.» حتی مسئولان نیروی انتظامی هم معتقدند که در این روستا با مشکلات بسیار کمی روبهرو هستند و گاهی به شوخی و با خنده میگویند که چرا از این روستا هیچ مراجعهکنندهای نداریم!
مصداقی از اینکه میگویند افرادی که کتاب میخوانند سراغ خلاف نمیروند!
بله، این یک واقعیت است. البته فقط هم درباره کتاب صادق نیست، شامل دیگر تولیدات فرهنگی نظیر سینما و تئاتر هم میشود. این ذات فرهنگ است که روح عاشقان خود را صیقل میدهد. آدم را به راه درست هدایت میکند و از ناهنجاریهای اجتماعی و اخلاقی برحذر میدارد. اما بازگردیم به محیط خانواده خودم. از همان دوران کودکیام با آن که در روستا زندگی میکردیم، کتاب در دسترس من و دیگر اهالی خانواده بود. کتابهایی همچون قرآن و نهجالبلاغه و دیوان حافظ که زینت بخش خانه اغلب ما ایرانیان است، اما گذشته از این آثار ارزشمند، کتابهایی نظیر شاهنامه فردوسی و بوستان سعدی هم مورد توجهمان بود. جالب است که مضمون این کتابها حتی به صحبتهای روزانهمان هم راه یافته بود، آنقدر که وقتی عموی من حرف میزد، صحبت خود را با بیتی از آثار بزرگان ادبیات کهن فارسیمان هم درمیآمیخت.
آنطور که گفتید جرقههای آغاز کارتان به عنوان مروج کتابخوانی به همان مأموریتهایی باز میگردد که به عنوان راهبر در آموزش و پرورش انجام میدادید، چطور شد که سر و شکل جدیتری پیدا کرد؟
حس رضایتی که از این کار نصیبم میشد آنچنان لذت بخش بود که کمکم خودم پیشقدم شدم، دیگر منتظر نمیماندم که فلان دوست یا همکار فهرستی از کتابهای مورد نیاز خود را به دستم برساند. گاهی کتابهایی را که میدانستم در جذب مخاطب موفق هستند به افرادی پیشنهاد میدادم که اصلاً اهل مطالعه نبودند. به بعضی از این افراد به شوخی و جدی درباره کتاب خاصی میگفتم و اینکه فلانی محال است آن را بخوانی و خوشت نیاید! اغلب هم خوششان میآمد و عاشق کتابخوانی میشدند. توجه به کتاب و کتابخوانی آنقدر در زندگی هر فردی ضروری است که حتی اگر از منظر دینی هم به آن نگاه کنیم به قرآن میرسیم و اینکه معجزه خاتم الانبیا کتاب بوده است.
واکنش دیگر اهالی روستا به تلاش شما برای تشویق بیشتر به کتابخوانی چطور بود؟
جایی که بحث کودکان و نوجوانان در میان بود والدین هم استقبال و همراهی میکردند. شاید کمی اغراقآمیز به نظر برسد اما همین حالا هم تا ساعتهای پایانی شبانهروز مشغول هستم. روزها برای ترویج کتابخوانی فعالیت میکنم و شبها را به تدریس قرآن اختصاص میدهم. گاهی برخی افراد سالمند که در خوانش قرآن ضعیف هستند از من درخواست میکنند که: «فلانی بیا و به من قرآن خواندن اصولی یاد بده.» میروم و مسیر معلمیام را حتی در این سالهای بازنشستگی اینگونه ادامه میدهم.
این فعالیتهایی که تأکید کردید در برخی از آنها گاهی از همراهی عده دیگری هم برخوردار میشدید سبب جلب توجه دیگر نهادها یا سازمانهای مرتبط به روستای شما و اعطای امکانات بیشتر فرهنگی هم شده؟
متأسفانه چندان نه. هرچند برخی دوستان در اداره کل فرهنگ و ارشاد «رزن» هرازچندی در کنار و همراه ما بودهاند. حتی دوستان فعال در کتابخانهها که من را میشناسند تا جایی که شرایط و امکاناتشان اجازه بدهد همکاری میکنند. البته اینکه وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی از من تقدیر کردند اتفاق مهمی است و قدردان آن هستم. اتفاقاً شخص وزیر محترم در این دیدار وعده تحقق قولهایی را هم دادهاند.
ارگانهایی نظیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در نقاط روستایی به کمک مربیهای خود کارهایی شبیه فعالیت شما را در رساندن کتاب به علاقهمندان انجام میدهند. از سمت آنها پیشنهادی برای همکاری نداشتید؟ تشکلهایی نظیر شورای کتاب کودک نیز در این زمینه فعالیت میکنند.
خوشبختانه با آن دسته عزیزانی که از سوی کانون پرورش فکری یا حتی تشکلهایی نظیر آنچه نام بردید در منطقه ما حضور و فعالیت داشتند هرازگاهی همکاریهای مشترکی داشتهایم. اما همه این همکاریها در همین حد بوده و حمایت بزرگتری رخ نداده است. از حق نگذرم از سوی مردم عادی و خیرین هم با کمکهایی روبهرو شده و میشویم.
در کشورمان فراتر از فعالیتهای سازمانی یا تلاش تشکلها، هرازگاهی با اقدامات خودجوش از سوی خود مردم روبهرو میشویم، نظیر کاری که شما طی 30 سال اخیر انجام دادهاید یا فعالیتهایی که عبدالحکیم بهار در روستای «رمین» از استان سیستان و بلوچستان انجام داده و زنجیره بزرگی از کتابخوانی را میان روستاهای اطراف زادگاهش راه انداخته، چه عاملی را در موفقیت این کارهای فردی مؤثر میدانید؟ بویژه که این کارها حتی اثرگذارتر از برنامهریزیهای سازمانی هستند!
کارهایی که به دور از بخشنامهها باشد و از سر عشق و علاقه انجام شوند اغلب اثرگذاری بیشتری هم دارند.
و سخن آخر؟
روح انسان به غذا نیاز دارد و چه چیزی بهتر از کتاب! آشنایی با کتاب، مسیر پیش روی نسل آینده را تغییر میدهد. وقتی میتوان به وسیله راهی به این دلنشینی آینده را از آن خودمان کنیم چرا آن را از فرزندان و سرزمینمان دریغ کنیم! دنیای همراه با کتاب و درآمیخته با کتابخوانی هیچ قرابتی با ناهنجاری و زشتیهای جهان امروز ندارد، آن را جدی بگیریم.
قبل از هر سؤالی مختصری درباره خودتان بگویید؟
معلم هستم و ساکن روستای «گاوسوار» از توابع شهرستان «رزن»، در استان همدان. از اواخر دهه شصت، وقتی دوره تربیت معلم را به پایان رساندم، فعالیت در مقاطع مختلف تحصیلی را آغاز کردم. البته کارم را با دوره دبستان شروع کردم چراکه علوم تربیتی خوانده بودم. بعدها در سالهای آخر خدمت، تحصیل در مقطع فوق لیسانس را نیز در همین رشته به پایان رساندم. مدت زیادی نیز به عنوان راهبر در آموزش و پرورش مشغول بودم، به این صورت که یکجا مستقر نمیشدم و به چهلویک روستا سر میزدم.
با عملکردی شبیه بازرسهای آموزش و پرورش که کیفیت آموزشی تدریس معلمان را بررسی میکنند؟
بله، سر کلاسها مینشستم، نقاط قوت تدریس هر معلمی را یادداشت کرده و به مسئولان مربوطه منتقل میکردم. البته به ما راهبر میگفتند، نه بازرس! اوایل این کار را در استان خودمان انجام میدادم. بعدتر دایره جغرافیایی مدارسی که به آنها میرفتم گسترش پیدا کرد و به دیگر نقاط کشور از جمله ارومیه، اردبیل و کردستان هم رفتم. در بیش از یکهزار کلاس شرکت کردم که این رفتوآمدها تجربه بسیار شیرینی را برای من رقم زد.
راستش ماجرا از همین مأموریتها شروع شد. هر چند منشأ این علاقهمندیام به سالها قبل بازمیگردد، به دوران دور کودکی و فضایی که به لطف پدر و مادر بر خانه غالب بود. هنوز وقت مدرسه رفتنم نشده بود که به مکتب فرستاده شدم. سالهای پیش از انقلاب، تقریباً اواسط دهه پنجاه بود.
دهه پنجاه هنوز مکتبخانه دایر بود؟
بله و نقش مهمی هم در دوره کودکیام و شکل گرفتن بخشی از مسیر زندگیام ایفا کرد. شاید فکر کنید روستای ما مدرسه نداشته! اتفاقاً در کنار مکتب، مدرسه هم داشتیم. اما مکتب برای یادگیری علوم دینی، بویژه قرآن کریم بود. من را هم به همین نیت راهی مکتب کردند و وقتی به فهمی نسبی، در حد سن و سالم درباره این کتاب آسمانی دست پیدا کردم دیگر به مدرسه رفتم.
در این بین خانواده چه نقشی داشت؟
خب فضای فرهنگی غالب بر خانوادهمان و اثربخشی آن بسیار پررنگتر بود. پدربزرگم شعر میخواند، حتی به داستانهای شفاهی تسلط داشت و برای ما هم تعریف میکرد. پدرم و برادرهایش نیز اینچنین بودند. شاید باورتان نشود، اما آنقدر سالهای کودکیام به شعر و داستانهای شفاهی گره خورده بود که وقتی قدم به مکتب گذاشتم با اشتیاق آنها را برای بچهها تعریف میکردم.
با این اوصاف از همان کودکی حرفه و مسیر آینده زندگیتان را انتخاب کرده بودید!
بله. معلم مکتب نه تنها از این کار من ناراحت نمیشد، حتی تشویقم هم میکرد. موقعی که برای بچهها شعر یا داستان میخواندم کلاه خودش را بر سرم میگذاشت، حتی گاهی دستش را پدرانه بر شانهام میگذاشت تا با اعتماد به نفس بیشتری ادامه بدهم. روحش شاد، شاید گرمای آن دست یا کلاه بود که من را به دنیای معلمی کشاند.
اما نگفتید که علاقهمندیتان به ترویج کتابخوانی چطور شروع شد!
شروع این علاقهمندیام به سالهای معلمی و همان مأموریتها باز میگردد؛ در آن سالها به نقاط مختلفی از کشورمان سفر کردم و با افراد بسیاری مراوده پیدا کردم. روزانه سراغ چهار- پنج مدرسه میرفتم. در همین رفتوآمدها هرازگاهی همکاران از من درباره برخی کتابها سؤال میکردند، اینکه فلان اثر را میتوانم در مراجعه بعدی به دست آنان برسانم یا نه! این کار را با جان و دل انجام میدادم،بویژه که گاهی بحث دانشآموزان در میان بود و اینکه یکی از نوجوانان محصل برای قبولی در کنکور به کتابی احتیاج داشت که در شهر یا روستای زندگیاش نبود. برخی از این بچهها حتی پول خرید آن کتابها را نداشتند، اینجا بود که عدهای از دوستان همراه من شدند تا یکسری از این آثار را بهطور امانی در اختیار دیگران قرار بدهیم. حتی گاهی که نیاز بوده این کتابها را به جایی مانند تهران هم رساندهام، گاهی هم به کردستان و... حتم دارم که بخشی از آرامش امروز خود و خانوادهام را مدیون دعاهای خیر این بچهها هستم.
فقدان کتابخانه در محل زندگیتان شما را به این مسیر کشاند؟
نه، روستای ما از وقتی که به خاطرم هست کتابخانه داشت! هرچند که تعداد عناوین و کتابهای آن محدود بودند. شاید تعجب کنید اما اهالی این روستا در منطقه همدان به فرهنگ دوستی مشهور هستند. آنقدر که ساکنان دیگر نقاط استان وقتی بحث مردم روستای ما میشود تأکید میکنند که: «گاوسواریها مردمان با فرهنگی هستند.» حتی مسئولان نیروی انتظامی هم معتقدند که در این روستا با مشکلات بسیار کمی روبهرو هستند و گاهی به شوخی و با خنده میگویند که چرا از این روستا هیچ مراجعهکنندهای نداریم!
مصداقی از اینکه میگویند افرادی که کتاب میخوانند سراغ خلاف نمیروند!
بله، این یک واقعیت است. البته فقط هم درباره کتاب صادق نیست، شامل دیگر تولیدات فرهنگی نظیر سینما و تئاتر هم میشود. این ذات فرهنگ است که روح عاشقان خود را صیقل میدهد. آدم را به راه درست هدایت میکند و از ناهنجاریهای اجتماعی و اخلاقی برحذر میدارد. اما بازگردیم به محیط خانواده خودم. از همان دوران کودکیام با آن که در روستا زندگی میکردیم، کتاب در دسترس من و دیگر اهالی خانواده بود. کتابهایی همچون قرآن و نهجالبلاغه و دیوان حافظ که زینت بخش خانه اغلب ما ایرانیان است، اما گذشته از این آثار ارزشمند، کتابهایی نظیر شاهنامه فردوسی و بوستان سعدی هم مورد توجهمان بود. جالب است که مضمون این کتابها حتی به صحبتهای روزانهمان هم راه یافته بود، آنقدر که وقتی عموی من حرف میزد، صحبت خود را با بیتی از آثار بزرگان ادبیات کهن فارسیمان هم درمیآمیخت.
آنطور که گفتید جرقههای آغاز کارتان به عنوان مروج کتابخوانی به همان مأموریتهایی باز میگردد که به عنوان راهبر در آموزش و پرورش انجام میدادید، چطور شد که سر و شکل جدیتری پیدا کرد؟
حس رضایتی که از این کار نصیبم میشد آنچنان لذت بخش بود که کمکم خودم پیشقدم شدم، دیگر منتظر نمیماندم که فلان دوست یا همکار فهرستی از کتابهای مورد نیاز خود را به دستم برساند. گاهی کتابهایی را که میدانستم در جذب مخاطب موفق هستند به افرادی پیشنهاد میدادم که اصلاً اهل مطالعه نبودند. به بعضی از این افراد به شوخی و جدی درباره کتاب خاصی میگفتم و اینکه فلانی محال است آن را بخوانی و خوشت نیاید! اغلب هم خوششان میآمد و عاشق کتابخوانی میشدند. توجه به کتاب و کتابخوانی آنقدر در زندگی هر فردی ضروری است که حتی اگر از منظر دینی هم به آن نگاه کنیم به قرآن میرسیم و اینکه معجزه خاتم الانبیا کتاب بوده است.
واکنش دیگر اهالی روستا به تلاش شما برای تشویق بیشتر به کتابخوانی چطور بود؟
جایی که بحث کودکان و نوجوانان در میان بود والدین هم استقبال و همراهی میکردند. شاید کمی اغراقآمیز به نظر برسد اما همین حالا هم تا ساعتهای پایانی شبانهروز مشغول هستم. روزها برای ترویج کتابخوانی فعالیت میکنم و شبها را به تدریس قرآن اختصاص میدهم. گاهی برخی افراد سالمند که در خوانش قرآن ضعیف هستند از من درخواست میکنند که: «فلانی بیا و به من قرآن خواندن اصولی یاد بده.» میروم و مسیر معلمیام را حتی در این سالهای بازنشستگی اینگونه ادامه میدهم.
این فعالیتهایی که تأکید کردید در برخی از آنها گاهی از همراهی عده دیگری هم برخوردار میشدید سبب جلب توجه دیگر نهادها یا سازمانهای مرتبط به روستای شما و اعطای امکانات بیشتر فرهنگی هم شده؟
متأسفانه چندان نه. هرچند برخی دوستان در اداره کل فرهنگ و ارشاد «رزن» هرازچندی در کنار و همراه ما بودهاند. حتی دوستان فعال در کتابخانهها که من را میشناسند تا جایی که شرایط و امکاناتشان اجازه بدهد همکاری میکنند. البته اینکه وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی از من تقدیر کردند اتفاق مهمی است و قدردان آن هستم. اتفاقاً شخص وزیر محترم در این دیدار وعده تحقق قولهایی را هم دادهاند.
ارگانهایی نظیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در نقاط روستایی به کمک مربیهای خود کارهایی شبیه فعالیت شما را در رساندن کتاب به علاقهمندان انجام میدهند. از سمت آنها پیشنهادی برای همکاری نداشتید؟ تشکلهایی نظیر شورای کتاب کودک نیز در این زمینه فعالیت میکنند.
خوشبختانه با آن دسته عزیزانی که از سوی کانون پرورش فکری یا حتی تشکلهایی نظیر آنچه نام بردید در منطقه ما حضور و فعالیت داشتند هرازگاهی همکاریهای مشترکی داشتهایم. اما همه این همکاریها در همین حد بوده و حمایت بزرگتری رخ نداده است. از حق نگذرم از سوی مردم عادی و خیرین هم با کمکهایی روبهرو شده و میشویم.
در کشورمان فراتر از فعالیتهای سازمانی یا تلاش تشکلها، هرازگاهی با اقدامات خودجوش از سوی خود مردم روبهرو میشویم، نظیر کاری که شما طی 30 سال اخیر انجام دادهاید یا فعالیتهایی که عبدالحکیم بهار در روستای «رمین» از استان سیستان و بلوچستان انجام داده و زنجیره بزرگی از کتابخوانی را میان روستاهای اطراف زادگاهش راه انداخته، چه عاملی را در موفقیت این کارهای فردی مؤثر میدانید؟ بویژه که این کارها حتی اثرگذارتر از برنامهریزیهای سازمانی هستند!
کارهایی که به دور از بخشنامهها باشد و از سر عشق و علاقه انجام شوند اغلب اثرگذاری بیشتری هم دارند.
و سخن آخر؟
روح انسان به غذا نیاز دارد و چه چیزی بهتر از کتاب! آشنایی با کتاب، مسیر پیش روی نسل آینده را تغییر میدهد. وقتی میتوان به وسیله راهی به این دلنشینی آینده را از آن خودمان کنیم چرا آن را از فرزندان و سرزمینمان دریغ کنیم! دنیای همراه با کتاب و درآمیخته با کتابخوانی هیچ قرابتی با ناهنجاری و زشتیهای جهان امروز ندارد، آن را جدی بگیریم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه