به بهانه سالگرد شهادت علیرضا موحد دانش فرمانده تیپ سیدالشهدا

فرمانده جسور مأموریت‌های غیرممکن


مرجان قندی
خبرنگار

بسمه تعالی
23/6/1361
از فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
به علیرضا موحد دانش
موضوع:
بدین‌وسیله جنابعالی به سمت فرماندهی تیپ سیدالشهدا منصوب می‌شوید. امید است که در سایه امام زمان(عج) و با رهبری امام امت خمینی کبیر و با رعایت تشکیلات، مقررات و ضوابط سپاه و نیز سلسله مراتب فرماندهی بتوانید در راه خدمت به اسلام و مسلمین موفق باشید.
فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

​​​​​​​این متن حکم محرمانه‌ای بود که شهریور سال ۱۳۶۱ به فرمانده جوانی داده شد تا تیپ سیدالشهدا(ع) را تشکیل بدهد، به علیرضا موحد دانش که آن روزها ۲۴ سال بیشتر نداشت و تقدیر بر این بود که مرداد سال بعد وقتی که به عنوان یک رزمنده عادی در حاج عمران می‌جنگید به شهادت برسد و پیکرش را نیروهای سابقش بردارند و تا بهشت زهرا بیاورند تهران، تا شهری که علیرضا ۲۴ سال پیش در آن متولد شده بود.
علیرضا پسر بزرگ خانه بود، بعد از او برادرش محمدرضا و خواهرش بودند. آنها سرمایه زندگی پدر و مادرشان بودند. علیرضا با همه شیطنتی که داشت اما درسش خوب بود. کنکور داد و دانشگاه تبریز قبول شد اما نرفت، می‌خواست در تهران همراه انقلابیون باشد اما چون دانشگاه نرفته بود مجبور شد به سربازی برود. هنوز یک سال از خدمتش نگذشته بود که امام دستور داد سربازها از پادگان‌ها فرار کنند. علیرضا هم به تهران آمد و از همان روز سرباز امام شد. شب و روز نداشت. امام برگشته بود و انقلاب داشت به روزهای پیروزی نزدیک می‌شد. علیرضا حواسش جمع بود و موقع گرفتن پادگان جمشیدیه و آزاد کردن زندانی‌ها، نصیری و هویدا را حین فرار دستگیر کرد. آن روزها در حال و هوای پیروزی انقلاب عده‌ای باید حواس‌شان به بعضی‌ها می‌بود، بنابراین علیرضا رفت و عضو کمیته شد. کارش پیدا کردن قاچاقچی‌ها و فراری‌ها شده بود.
سال ۱۳۵۸ بود که عضو سپاه شد. گفتند باید بروی و در پادگان امام حسین(ع) آموزش نظامی ببینی. به آنجا رفت اما هنوز دوره آمـــــوزشـــی‌اش تمام نشده بود که از او خواستند به عنوان مربی تاکتیک به بقیه آموزش بدهد. این بود که بعد از مدتی علیرضا یکی از مربی‌های پادگان امام حسین(ع) شد. اما او عادت نداشت در پادگان بماند. اولین گردان سپاه تهران که تشکیل شد به پادگان ولیعصر رفت و فرمانده گروهان شد تا اینکه خبر رسید سنندج در آستانه سقوط است.
 علیرضا همراه 90 نیروی دیگر به کردستان رفتند، جایی که ضدانقلاب قدرت گرفته بود. شهرهای کوچک مدام بین آنها و بچه‌های سپاه دست به دست می‌شد و این اتفاق داشت برای سنندج بزرگترین شهر کردستان هم رخ می‌داد. بعد از مدتی اوضاع و احوال سنندج که آرام گرفت دوباره به تهران برگشت. رفت‌و‌آمد بین تهران و کردستان یکی دو بار دیگر رخ داد تا اینکه عراق به ایران حمله کرد. علیرضا به همراه گروهانش مدتی را در سرپل‌ذهاب، خرمشهر و آبادان جنگید تا اینکه گردان نهم سپاه تشکیل شد و از او هم خواسته شد به همراه این گردان به سرپل ذهاب برود. قرار بود سپاه و ارتش عملیات مشترکی را برای گرفتن تنگه کورک انجام بدهند اما عملیات با شکست مواجه شد و تلخی این شکست باعث شد تا ۱۵ روز بعد عملیات بازی دراز انجام شود؛ عملیاتی که با هدف گرفتن ارتفاعات 1050، 1100 و 1150 انجام شد. سه ارتفاع مهمی که نیروهای عراقی روی آن مستقر بودند و از آنجا روی منطقه سرپل ذهاب اشراف کامل داشتند. در فروردین ماه ۱۳۶۰ وی در خلال اجرای این عملیات، یک دست خود را از دست داد و جانباز شد. عملیات بعدی، اردیبهشت ماه ۱۳۶۰ آغاز شد. عملیات سخت و غیرممکنی که بالاخره با گرفتن ارتفاع ۱0۵۰ مرحله اول آن به پایان رسید اما عراقی‌ها بلافاصله پاتک زدند و علیرضا و همه بچه‌هایی که به قله رسیده بودند در محاصره نیروهای عراقی گرفتار شدند. سال۶۱ ، سال عملیات‌های بزرگ و پیروزی‌های بزرگ بود. سال فتح‌المبین و بیت‌المقدس، دو عملیات بزرگی که علی موحد در هر دو فرمانده گردان بود. فرمانده گردانی که در عملیات فتح‌المبین نیروهایش را تا ۱۰ کیلومتر پشت عراقی‌ها جلو برد و توانست با کمک محسن وزوایی توپخانه عراق را تصرف کنند اما عملیات بیت‌المقدس برای علیرضا سخت بود، پیروزی‌های بزرگ داشت اما سخت بود؛ رسیدن به جاده اهواز- خرمشهر و نگه داشتن خط و بالاخره شنیدن خبر شهادت محمدرضا برادر کوچکش. خرداد سال ۶۱ بعد از پیروزی‌های ایران در عملیات‌ها، عراق دنبال فرصتی می‌گشت تا نیروی از دست رفته‌اش را بازسازی کند. اسرائیل این فرصت را برایش فراهم کرد و به جنوب لبنان حمله کرد. نیروهای سپاه راهی سوریه شدند تا از آنجا به لبنان بروند و با اسرائیل بجنگند. تابستان همان سال بود که فرمانده سپاه دستور تشکیل تیپ سیدالشهدا را صادر کرد و فرماندهی این تیپ تازه تأسیس را به علی موحد دانش سپرد. هنوز یکی دو ماه نگذشته بود که از طرف حاج همت فرمانده قرارگاه ظفر دستور طراحی و اجرای عملیاتی روی شهر مندلی عراق صادر شد.
علیرضا به شیوه همیشگی خودش شناسایی‌هایش را شروع کرد و در نهایت اعلام کرد این عملیات موفق نخواهد شد. او در دوراهی سختی قرار گرفته بود، دستور فرماندهی قرارگاه و مسئولیتی که برعهده داشت. چاره‌ای نداشت باید یکی را انتخاب می‌کرد؛ از این‌رو واسطه‌ای را پیش امام فرستاد و پرسید: «چه باید بکنیم؟» امام گفته بودند: «اگر اطمینان دارید، عمل نکنید.» همین برای علیرضا کافی بود. معاونش را به عنوان کسی که توانایی اداره تیپ را دارد معرفی کرد و استعفایش را نوشت. توضیحاتش را به دادستانی سپاه داد تا شائبه‌ای در ذهن کسی نماند. آنها هم ابتدا جست‌و‌جو کرده و بعد حرف‌هایش را تأیید کردند. علیرضا رفت و در تیپی که خودش تأسیس کرده بود به عنوان یک رزمنده عالی و یک مشاور خوب در کنار دوستان قدیمی‌اش در عملیات‌های والفجر مقدماتی و والفجر یک جنگید. 13 مرداد ماه سال 1362 قرار شد عملیات والفجر ۲ در منطقه حاج عمران انجام بشود. علیرضا همراه گردان حضرت علی‌اصغر به خط زدند. عملیات سختی بود که در ارتفاعات کردستان انجام شد. علیرضا تجربه عملیات بازی دراز و جنگیدن با دشمنی را که در ارتفاعات صعب‌العبور مستقر شده بودند داشت البته جسارت او در انجام مأموریت‌های غیرممکن هم بی‌تأثیر نبود و این موضوع به بچه‌های گردان علی‌اصغر خیلی کمک کرد؛ گردانی که تا پیش از این دو بار برای تصرف منطقه آمده و شکست خورده بودند، این‌بار عملیات را با موفقیت به سرانجام رساندند. در این عملیات پیمانه عمر علی پر شده بود و شهادت مزد جهادش بود.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7969/18/621448/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها