و قلم را لختی بر وی بگریانم...
ارمغان بهداروند
نویسنده و شاعر
اگر چه مرثیهنویسی در ادبیات فارسی پیشینه روشنی دارد اما شرایط سیاسی و سلیقه مذهبی دستگاههای حکومتی وقت، چندان روی خوشی به مراثی علوی نشان ندادهاند و اندک نشانههای نظم و نثر نیز مرهون هنرمندی شاعران و نویسندگانی است که با استعانت از شخصیتها و شأنیت تاریخی، متون خود را به ملاحت و با ملاطفت با رویدادهایی همچون کربلا گره زدهاند و تعلق و تمایل خود را پنهان و پیدا ابراز داشتهاند. نشانههایی مستور که به مرور رمزگشایی شدهاند و در اکنون ادبیات فارسی کاربردی فراتر از روزگار خلق خویش پیدا کردهاند. تورقی در کارنامه نظم و نثر فارسی این چیرگی قدرت و ناچاری شاعران و نویسندگان را یادآور خواهد بود. تقطیع وجه رسانهای ادبیات، مهمترین رویکرد حاکمان و دستگاههای دولتی وقت بوده است و از همین رو واقعهای عظیم همچون کربلا را در متون ادبی جز در اشارات و استعارات نمیتوان لمس کرد و به آنچه از آن با عنوان کارکرد آگاهانه ادبیات یاد میکنند دست یافت. فقدان مورخ مؤلفی همچون ابوالفضل بیهقی در آن جنگ نابرابر چنان خسرانبار است و خسرانبارتر آنکه از پس سالیان دور و نزدیک هم قلمی چون بیهقی بر این ماجرا لختی نگریسته است یا بهتر بگویم رخصت نداشته است که بگرید. با این همه گاه برخی کدها و کلیدها ما را متوجه شباهتآفرینیهای فردی و تشابهات جمعی در ادوار تاریخی میکند. در فصل بر دار کردن حسنکوزیر در تاریخ بیهقی، در آخرین حسابرسیهای وزیر معزول، صحنهای به گونهای چیده شده است که یادآور رجزخوانیهای قهرمانان دو سوی میدان در طلیعه لشکرهاست. یک سوی این رجزخوانی بوسهلزوزنی است که با بسیار مردان نگهبان و امرای دیوانی و برپای دارندگان صحنه به سپهسالار لشکر یزید میماند و دیگر سوی «حسنک وزیر» است که از بدعهدی و منافقت روزگار و بیباکی و آزادهخواهی خویش، بینشان از اباعبدالله نیست و خاصه آنکه بیهقی گویا به عمد این جمله را از زبان او نقل میکند که: «بزرگتر از حسین علی نیم» و دیگر آنکه جمله سرلشکران سپاه یزید، پیشتر از این نبرد، مدیحتگوی فرزند پیامبر بودهاند. همچنان که حسنک نیز با تأسف در بوسهل مینگرد و میگوید که: «این خواجه که مرا این میگوید، مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است...» و آن آزادگی حسنک گویی به عمد یادآور عبارت «هیهات من الذله» قرار داده شده است.
اگر چه نمیتوان به قطعیت بر این هم سرانجامی ادبی رأی داد اما هیچ دلیلی هم نمیتوان یافت که تأثیرپذیری شاعران و نویسندگان و شرح نهفته ماجرای کربلا را در لایههای نمایان و نهان متون انکار کرد.
خواجه بزرگ روی به حسنک کرد و گفت: خواجه چون میباشد و روزگار چگونه میگذارد؟ گفت: جای شکر است. خواجه گفت: دل شکسته نباید داشت که چنین حالها مردان را پیش آید... و تا جان در تن است امید هزار راحت است و فرج است.بوسهل را طاقت برسید، گفت: خداوند را کرا کند که با چنین سگ قرمطی که بردار خواهند کرد به فرمان امیرالمؤمنین، چنین گفتن؟ خواجه به خشم در بوسهل نگریست.حسنک گفت «سگ ندانم که بوده است، خاندان من و آنچه مرا بوده است، از آلت و حشمت و نعمت جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است، اگر امروز اجل رسیده است کس باز نتواند داشت که بر دار کشند یا جز دار، که بزرگتر از حسین علی نیم. این خواجه که مرا این میگوید (روزی) مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است...»
نویسنده و شاعر
اگر چه مرثیهنویسی در ادبیات فارسی پیشینه روشنی دارد اما شرایط سیاسی و سلیقه مذهبی دستگاههای حکومتی وقت، چندان روی خوشی به مراثی علوی نشان ندادهاند و اندک نشانههای نظم و نثر نیز مرهون هنرمندی شاعران و نویسندگانی است که با استعانت از شخصیتها و شأنیت تاریخی، متون خود را به ملاحت و با ملاطفت با رویدادهایی همچون کربلا گره زدهاند و تعلق و تمایل خود را پنهان و پیدا ابراز داشتهاند. نشانههایی مستور که به مرور رمزگشایی شدهاند و در اکنون ادبیات فارسی کاربردی فراتر از روزگار خلق خویش پیدا کردهاند. تورقی در کارنامه نظم و نثر فارسی این چیرگی قدرت و ناچاری شاعران و نویسندگان را یادآور خواهد بود. تقطیع وجه رسانهای ادبیات، مهمترین رویکرد حاکمان و دستگاههای دولتی وقت بوده است و از همین رو واقعهای عظیم همچون کربلا را در متون ادبی جز در اشارات و استعارات نمیتوان لمس کرد و به آنچه از آن با عنوان کارکرد آگاهانه ادبیات یاد میکنند دست یافت. فقدان مورخ مؤلفی همچون ابوالفضل بیهقی در آن جنگ نابرابر چنان خسرانبار است و خسرانبارتر آنکه از پس سالیان دور و نزدیک هم قلمی چون بیهقی بر این ماجرا لختی نگریسته است یا بهتر بگویم رخصت نداشته است که بگرید. با این همه گاه برخی کدها و کلیدها ما را متوجه شباهتآفرینیهای فردی و تشابهات جمعی در ادوار تاریخی میکند. در فصل بر دار کردن حسنکوزیر در تاریخ بیهقی، در آخرین حسابرسیهای وزیر معزول، صحنهای به گونهای چیده شده است که یادآور رجزخوانیهای قهرمانان دو سوی میدان در طلیعه لشکرهاست. یک سوی این رجزخوانی بوسهلزوزنی است که با بسیار مردان نگهبان و امرای دیوانی و برپای دارندگان صحنه به سپهسالار لشکر یزید میماند و دیگر سوی «حسنک وزیر» است که از بدعهدی و منافقت روزگار و بیباکی و آزادهخواهی خویش، بینشان از اباعبدالله نیست و خاصه آنکه بیهقی گویا به عمد این جمله را از زبان او نقل میکند که: «بزرگتر از حسین علی نیم» و دیگر آنکه جمله سرلشکران سپاه یزید، پیشتر از این نبرد، مدیحتگوی فرزند پیامبر بودهاند. همچنان که حسنک نیز با تأسف در بوسهل مینگرد و میگوید که: «این خواجه که مرا این میگوید، مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است...» و آن آزادگی حسنک گویی به عمد یادآور عبارت «هیهات من الذله» قرار داده شده است.
اگر چه نمیتوان به قطعیت بر این هم سرانجامی ادبی رأی داد اما هیچ دلیلی هم نمیتوان یافت که تأثیرپذیری شاعران و نویسندگان و شرح نهفته ماجرای کربلا را در لایههای نمایان و نهان متون انکار کرد.
خواجه بزرگ روی به حسنک کرد و گفت: خواجه چون میباشد و روزگار چگونه میگذارد؟ گفت: جای شکر است. خواجه گفت: دل شکسته نباید داشت که چنین حالها مردان را پیش آید... و تا جان در تن است امید هزار راحت است و فرج است.بوسهل را طاقت برسید، گفت: خداوند را کرا کند که با چنین سگ قرمطی که بردار خواهند کرد به فرمان امیرالمؤمنین، چنین گفتن؟ خواجه به خشم در بوسهل نگریست.حسنک گفت «سگ ندانم که بوده است، خاندان من و آنچه مرا بوده است، از آلت و حشمت و نعمت جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است، اگر امروز اجل رسیده است کس باز نتواند داشت که بر دار کشند یا جز دار، که بزرگتر از حسین علی نیم. این خواجه که مرا این میگوید (روزی) مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است...»
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه