رعایت پروتکل‌های بهداشتی از سوی سالمندان، گاه رنگ افراط می‌گیرد

پدرم با ماسک می‌خوابد


مریم طالشی
گزارش نویس

کالسکه بچه را به سختی میان جمعیت جلو می‌‌برد. بچه پاها را تکان می‌‌دهد و در همان حال جغجغه کوچکش را روی زمین می‌‌اندازد. زن متوجه نمی‌‌شود و بچه جیغ می‌‌کشد. سر آخر می‌‌فهمد و خم می‌شود تا جغجغه را از زمین بردارد. در همان حال کیف دستی بزرگ از روی دوشش می‌‌افتد و پخش زمین می‌‌شود. ظاهراً مادربزرگ بچه است و کس دیگری هم اطراف او دیده نمی‌‌شود. زن بالاخره وسایل را از روی زمین برمی‌‌دارد و بلافاصله دست و جغجغه بچه را ضدعفونی می‌‌کند و دوباره راه می‌‌افتد. هر از گاهی هم می‌‌ایستد و ماسک را پایین می‌‌کشد تا نفسی تازه کند اما معلوم است از حجم جمعیت وحشت می‌‌کند چون بلافاصله ماسک را بالا می‌‌کشد.
 اینجا در بازار تهران شاید بشود گفت نیمی از جمعیت ماسک ندارند و این شکل تردد دیگر تقریباً به چشم همه عادی شده است. در این میان اما کمتر سالمندی را می‌شود دید که ماسک بر چهره نداشته باشد. اگر هم ماسک را پایین داده، مثل مادربزرگی که وصفش را خواندید، تنها برای چند لحظه است.
دانـــه‌‌هـــای درشــــــت عـــــرق روی پیشانی‌‌اش زیر نور چراغ برق می‌‌زند. هر‌از گاهی دست می‌‌کند توی موهای سفید تُنُک که از گرما به سرش چسبیده است. حدوداً 70 ساله به نظر می‌‌رسد و در بازار بزرگ حجره‌‌دار است. 50 سال است هر روز از خانه راهی بازار می‌شود و به قول خودش در زندگی‌اش هیچ روزی نبوده که کار نکرده باشد غیر از زمانی که کرونا بازار را تعطیل کرد. «ما که آن روزهای تعطیلی بازار توی خانه بودیم دائم؛ هم خودم و هم خانمم. ممنوع کرده بودم که بچه‌‌ها اصلاً نیایند چون مادرشان ریه‌‌اش مریض است. فشار ریه‌‌اش همین‌جوری بالاست، دیگر خدا نکند کرونا هم بگیرد. خیلی مراعات کردیم و هنوز هم مراعات می‌‌کنیم. توی این گرما اصلاً ماسک را برنمی‌‌دارم مگر برای غذا خوردن که آن را هم خیلی رعایت می‌‌کنم. بیشتر هم به خاطر خانمم می‌‌ترسم نه خودم. واکسن‌مان را هم زده‌‌ایم؛ هر چهار دوز را. خدا را شکر در این دو سال و خرده‌‌ای کرونا هم نگرفته‌‌ایم. با اینکه هر روز می‌‌آیم بازار و می‌‌روم فکر می‌‌کنم چون مراعات می‌‌کنم مریض نشده‌‌ام. حتی خفیف هم نگرفته‌‌ایم.»دو خانم مسن توی پارک کنار هم روی نیمکت نشسته‌‌اند. هر دو ماسک به‌صورت دارند و با اینکه هوای آزاد جریان دارد اما در همان حال ماسک زده با هم گفت‌و‌گو می‌‌کنند. می‌گویم اینجا که نیاز نیست ماسک بزنید، چرا ماسک را برنمی‌‌دارید؟ یکی از زن‌‌ها جواب می‌‌دهد: «مگر آمار را نمی‌‌بینید؟! بالاخره اینها که فوت می‌‌کنند هم لابد واکسن زده‌‌اند، شاید هم نزده باشند اما به هرحال باید مراقب باشیم. ما دیگر سن‌مان جوری است که اگر کرونا بگیریم خیلی به دردسر می‌‌افتیم و برایمان سخت ‌‌است. من خودم دلم نمی‌‌خواهد مشکلی برای کسی ایجاد کنم و بچه‌‌هایم به دردسر بیفتند چون اگر مریض شوم آنها باید دنبال نگهداری و مراقبت از من باشند و این را نمی‌‌خواهم. یکی از دوستانم که اخیراً مبتلا شده هم توصیه‌‌اش این است که تا می‌توانید تلاش کنید کرونا نگیرید چون برای سن ما خیلی عوارض دارد و سخت است. می‌‌گوید شب‌‌ها از سرفه خوابم نمی‌‌برد و چون کمرش را هم تازه عمل کرده، سرفه کردن باعث می‌شود کمرش هم اذیت شود. ما که جوان نیستیم بگوییم دو سه روز می‌‌افتیم و بعد بلند می‌‌شویم. یک جایمان که مشکل پیدا کند، هزار جای دیگر هم به روغن سوزی می‌‌افتد.»
این را با خنده می‌‌گوید و دوستش ادامه می‌‌دهد: «پارسال همین موقع بود که واکسن دوز اول را زدیم. من خودم سه ساعت توی صف بودم تا نوبتم بشود. خیلی‌‌ها اسم نوشته بودند و رفته بودند. حداقل دو ساعت معطلی داشت. همه همسن و سال بودیم. من کسی در سن و سال بالا ندیدم که واکسن نزده باشد یا نخواهد واکسن بزند. همان موقع هم از صف‌‌های طولانی چند ساعته معلوم بود که همه می‌‌خواهند واکسن بزنند. یادم است نوبت واکسن ما متولدین دهه  30 که بود، خانمی را آورده بودند که 90 ساله بود و تعجب کردیم که چرا قبلاً واکسن نزده که نوه‌‌اش گفت کسی نبوده او را برای واکسن زدن ببرد و همه‌‌اش هم توی خانه بوده اما به محض اینکه فرصتی پیدا شده بود، آورده بودند واکسن بزند. می‌‌خواهم بگویم ما به هرحال همه کارهایی را که گفته بودند انجام دادیم و هر چقدر هم گفتند واکسن زدیم برای همین برای‌مان مهم است که همچنان مراعات کنیم تا بیمار نشویم. من از یک خانمی که همان‌جا توی صف بود شنیدم که فامیل‌شان در آلمان گفته واکسن نمی‌زند و سن و سالش هم بالاست اما اینجا من که کسی را ندیدم در سن بالا واکسن نزند. اتفاقاً همه پیگیر هستند و هروقت اعلام می‌شود باید دوز جدید بزنند خیلی زود مراجعه می‌‌کنند. هرکه را من دیده‌‌ام و می‌‌شناسم همین‌طور است.»
رعایت پروتکل‌‌ها از سوی سالمندان اما گاهی به‌صورت وسواس گونه هم درمی‌‌آید و حالتی افراطی به خود می‌‌گیرد. مثل روایت مردی جوان از پدر 71 ساله‌‌اش: «پدرم از اول کرونا همیشه حتی در خانه هم ماسک می‌‌زند. حتی وقتی می‌‌خوابد هم ماسک روی صورتش است به‌طوری که الان پشت گوشش رد ماسک کاملاً باقی مانده. خیلی به او می‌‌گوییم حداقل موقع خواب ماسک را بردار اما گوش نمی‌‌دهد و این‌جوری خیالش راحت است و می‌تواند آرام بخوابد. مانده‌‌ام چطوری توی خواب نفسش نمی‌‌گیرد. فکر می‌‌کنم دیگر به وجود همیشگی ماسک عادت کرده. 
وقتی خانه پدر و مادرم می‌‌رویم، مادرم ماسک نمی‌‌زند اما پدرم در همه حال ماسک زده است. فقط موقع غذا خوردن و وضو گرفتن ماسک را درمی‌‌آورد. گاهی یک ماسک را چند روز متوالی به‌صورت دارد و به او می‌‌گویم حداقل ماسکت را عوض کن ولی پدرم قواعد خودش را دارد. این کار بیشتر برایش حالت روانی دارد و خیالش را راحت می‌‌کند. هر چهار دوز واکسن را هم زده و دوز چهارم را بلافاصله بعد از اینکه اعلام شد زد. حتی به ما نگفت دارد می‌‌رود واکسن بزند. پدرم هرجا می‌‌رود کارت واکسنش را با افتخار نشان می‌‌دهد و می‌‌گوید ببینید من چهار دوز واکسنم را زده‌‌ام. حتی خانه ما هم که می‌آید کارت واکسنش را درمی‌آورد و به دختر کوچکم نشان می‌دهد.»گذشته از افراط در رعایت پروتکل‌ها، بیشتر سالمندانی که همه‌مان در اطراف خودمان می‌‌شناسیم، بدون آنکه از آنها خواسته شود به اصطلاح مراقب سلامتی خودشان هستند. به گواه چند نفر از دست‌‌اندرکاران خانه‌‌های بهداشت، بیشترین مراجعه کنندگان برای تزریق دوز چهارم واکسن، سالمندان هستند. همچنین افراد ضد واکسن را معمولاً در گروه سالمندان نمی‌توان پیدا کرد. شاید برای این است که سالمندان قدر زندگی را بیشتر می‌‌دانند و برای آن ارزش بیشتری قائل هستند.در حین نوشتن این گزارش مدام به مادربزرگم فکر می‌‌کردم که گرچه عمرش به دوره کرونا قد نداد اما اگر می‌‌بود مطمئناً یکی از کسانی بود که شاید حتی به‌صورت افراطی از خودش مراقبت می‌‌کرد و حتماً همه واکسن‌‌ها را بموقع می‌‌زد و ماسک را از صورتش برنمی‌‌داشت. او سال‌ها بود که به خاطر آرتروز خانه‌‌نشین شده بود و تمام دلخوشی‌‌اش پنجره‌‌ای بود که کنارش روی صندلی می‌‌نشست و از پشت آن کوچه را تماشا می‌‌کرد. می‌‌گفت رفت و آمد آدم‌‌ها را می‌‌بینم و فکر می‌‌کنم خودم جای آنها هستم. توی خیالش با زن میانسالی که کیسه بزرگ سبزی را به خانه می‌‌برد، از پله‌‌ها بالا می‌‌رفت و در خانه را باز می‌‌کرد و پای بساط سبزی پاک کنی   و چای بعدش می‌‌نشست. با خانواده پنج نفره ساکن آپارتمان روبه‌رویی سوار ماشین می‌‌شد و به پارک می‌‌رفت و به تماشای بازی بچه‌‌ها می‌‌نشست. در قالب دختر جوانی می‌‌رفت که همیشه دم در بند کفشش را می‌‌بست و توی شرکتی کار می‌‌کرد که به او حقوق خوبی نمی‌‌دادند و پدرش می‌‌گفت رفتن ندارد اما دختر می‌‌خواست پول دربیاورد و دستش توی جیب خودش باشد.
مادربزرگ همه را می‌‌دید و خودش را می‌‌گذاشت توی داستان‌‌های زندگی معمولی آن آدم‌‌ها. او زندگی را خیلی دوست داشت و شاهدش اینکه از وقتی شنیده بود سالمندان باید روزانه کلسیم مصرف کنند و سه لیوان شیر بخورند، شیر روزانه‌اش ترک نمی‌‌شد و به همه هم توصیه می‌‌کرد همین کار را بکنند. او راستی راستی عاشق زندگی بود و آنقدر زندگی کرده بود که ارزش واقعی آن را بداند.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7975/15/622357/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها