اشاراتی در خُلق و خویِ شاعریِ ﻫ. ا. سایه

ایستاده بر قله زَرفامِ شعر


حمیدرضا محمدی
روزنامه‌نگار


ارغوان خاموش است...
ﻫ. ا. سایه
از آخرین‌ها بود. از آخرین بازماندگان نسل طلایی و رؤیایی شعر فارسی معاصر و شاید هم آخرینش و از آن برترین‌‌ها و بهترین‌‌هایشان. برکشیده دوره و دورانی تکرارناشدنی در سپهر فرهنگ ایران که تا هنگام مرگ سرافراز و باشکوه بر قله زرفام شعر ایستاد.
ﻫ. ا. سایه بی‌ هیچ‌ مداهنه شاعری بود کم‌مانند اما بی‌جایگزین. کسی که ذوق و شوق شاعری‌اش و ظرافت و طراوت طبع‌آزمایی‌اش، تا واپسین آنِ حیات در وجودش جاری و ساری بود و ظهور و بروز داشت.
سایه چشمه فیاض شعر بود. وقتی از عشق می‌گفت، غلغله و غوغا به پا می‌کرد. عاشقانه‌هایش برای عاشقان، عشقی تمام و مدام بود و چه بسیاری عشاقی که در این 76 سال شاعری، با عاشقانه‌هایش عاشقی کردند و مگر می‌شد با چنین ابیاتی کیف نکرد:
«مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا/ سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا» یا: «نشود فاش کسی آن‌چه میان من و توست/ تا اشارات نظر نامه‌رسان من توست» یا: «با من بی کسِ تنها شده، یارا تو بمان/ همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان»
به آنچه ایمان داشت، باورمند و وفادار ماند. شاعری آرمان‌گرا که آرمان‌خواه ماند و دمی و قدمی عدول و قصور نکرد و در برابر شخصی و کسی کرنش نکرد اگرچه ناگفته پیداست که هنرش، همگام شدن با زمان بود؛ چه آن زمان که امیدوار بود: «بسان رود که در نشیب درّه سر به سنگ می‌زند/ رونده باش/ امید هیچ معجزی ز مرده نیست/ زنده باش»
و چه آن وقت که نومید شده بود: «برسان باده که غم روی نمود ای ساقی/ این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی»
و همین در ورطه و وادی آرمان زیست کردن، او را به رفقایش و قدمایش دلبسته و وابسته کرد، که اگر نمی‌کرد چنین برایشان، از مرتضی کیوان گرفته تا محمدرضا لطفی، مرثیه‌سرایی نمی‌کرد: «ساحتِ گورِ تو سروستان شد/ ای عزیزِ دلِ من/ تو کدامین سروی؟» یا: «بی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی»/ باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم»
شاعر «ایران ای سرای امید» بسیار به وطن شور و شوق داشت. کفتر جلد خانه پدری بود و البته بسیار یاددارِ مادر اما افسوس که حالا کیلومترها دور از ایران جان به جان‌آفرین تسلیم کرد. اویی که دردِ مردم داشت و همین هم بود که از آنان و برای آنان می‌سرود. «دیگر این پنجره بگشای که من/ به ستوه آمدم از این شب تنگ/ دیرگاهی‌ست که در خانۀ همسایۀ من خوانده خروس/ وین شب تلخ عبوس/ می‌فشارد به دلم پای درنگ»
شعر و سخن او که گمان می‌کردیم شاعر رویین‌تن ایران است، بیش از هفت دهه بر تارک شعر ایران درخشید و اینک در شمار جاودانه‌های ادب پارسی است و البته که چون موسیقی‌دان و موسیقی‌شناسی بارز و مبرز بود، چکامه‌هایش با موسیقی ایران پیوندی وصف‌ناشدنی دارد.
او پهلوان شعر فارسی در زمان و زمانه‌مان بود. خیلی‌هایمان با شعرش برای روز و روزگارمان، خاطره‌سازی و خاطره‌بازی کردیم؛ با «ارغوان»ش، با «تو بمان»ش، با «انتظار»ش، با «آزادی»‌اش، با «گالیا»یش و فراوان شعر دیگر.  امیرهوشنگ ابتهاج برای چند نسل نماد بود و نماد ماند تا همیشه...

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7976/22/622481/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها