روایت هایی از آخرین ساعات حضور در اسارتگاه‌های عراق


قاسم بامدادنیا
رمادی 10

آزادی را باور نمی‌کردیم
آخرین شب اسارت بود. انگار اولین بار بود به آسمان نگاه می‌کردیم. پتوهای وصله‌پینه ‌شده را کف حیاط اردوگاه پهن کرده بودیم، دیگر چه نیازی بهشان داشتیم؟ برای اولین بار خبری از آمار نبود، آسایشگاه قفل نداشت و از نگهبانان قاطع هم خبری نبود. شور و شوق آزادی آمده بود و گرسنگی وتشنگی مفرطمان را، که در طی اسارت همیشه با ما بود، با خودش برد به دوردست‌ها.صبح ساعت هفت کاروان اسرا حرکت کرد. از دور به ساختمان‌هایی که از هر سو در محاصره انواع سیم‌خاردارها و برج‌های نگهبانی و درنهایت دیوارهایی عریض بود، نگاه می‌کردیم. هنوز باور نداشتیم در شرف آزاد شدن هستیم. نگران بودیم که چه خواهد شد... هنوز در خاک عراق بودیم دیگر چیزی نمانده بود برسیم. زندگی جریان داشت.... کودکی که معلوم نبود از کجا سبز شده است، خورد به دیواره اتوبوس. اتوبوس ترمز کرد و محافظان و راننده خارج شدند. مادر آن بچه به‌سرعت وی را بغل کرده و به سوی ده شروع به دویدن کرد.اهالی ده با صدای سیدی عفواً عفواً از راننده و سربازها عذرخواهی می‌کردند. در همین اثنا یکی از زنان کُرد از فرصت استفاده کرده، دستمالی را از شیشه اتوبوس به‌داخل انداخت. دستمال را که باز کردیم در آن نوشته شده بود:« مردم ایران در قلب ما جای دارند.»


سیدفاضل موسوی
اردوگاه 20

قرآن اهدایی صدام را نگرفتم
وقت آزادی رسیده بود. هرگز پیش‌بینی نمی‌کردیم سربازان عراقی که آ‌ن‌همه ما را اذیت می‌کردند، این‌قدر دچار احساسات شوند. لحظه خداحافظی دستشان را روی صورت خود گذاشته بودند و هر سه‌چهار ثانیه یک بار قطرات اشک از چشم آنها سرازیر می‌شد. معلوم بود حسابی به ما وابسته شده‌اند، اما ناراحتی اصلی‌شان به‌خاطر اسارت خودشان بود. با خود می‌گفتند: «اینها آزاد شده‌اند ولی اسیر اصلی ماییم که در دست صدام اسیریم....» نشستیم در اتوبوس و آماده حرکت شدیم. من و آقای جنانی قرآن اهدایی صدام را برنداشتیم. گفتیم یادگاری‌ای که از صدام باشد همان بهتر که آن را نگیریم.مسأله آزادی‌ام هم یک‌جور برایم مشکل‌ساز شده بود. کردها، لرها، قزوینی‌ها و هر دسته‌ای می‌خواستند من با آنها بروم. فکر می‌کنم استخاره کردم. تصمیم گرفتم جایی بروم که صلاح است. قرار شد با زنجانی‌ها باشم. مسیر زیادی را با اتوبوس در مسیر خاکی رفتیم. من پرده‌ها را می‌کشیدم که شادی مردم را نبینم، چون حس می‌کردم خانواده‌های شهدا ناراحت می‌شوند. به زنجان رسیدیم و داخل پادگان شدیم. خیلی از مردم برای استقبال آمده بودند. اسم من دوبار خوانده شده بود. بار اول که اسمم را اعلام کرده بودند، تمام خانواده آمده بودند برای استقبال، اما من نیامده بودم. بار دوم تقریباً آمدنم مخفی بود. چون خانواده فکر می‌کردند بازهم اشتباه شده است، در تنهایی خودم برگشتم.... آیت‌الله موسوی زنجانی هم آمده بود به استقبال ما.


رضا پیرنیا اسکویی
اردوگاه 14

​​​​​​​بعد از دو سال آسمان را دیدیم
عراقی‌ها از ورود صلیبی‌ها با خبر بودند و 24ساعت قبل از تبادل امکاناتی برایمان فراهم کردند، غذای فراوان هم دادند. بعد از دو سال اولین بار بود که آسمان و ستاره‌ها را دیدیم. صلیبی‌ها آن شب اسامی همه ما را نوشتند و گفتند اگر بخواهید می‌توانید به کشور ثالثی هم پناهنده شوید! ما را جدا جدا وارد یک اتاق می‌کردند. زن و مردی از نمایندگان صلیب پشت میز نشسته بودند. کاغذی نارنجی‌رنگ روی میز بود تا اگر کسی بخواهد برود پناهنده شود روی کاغذ مهر سبزرنگ بزنند.
 از گروه ما اصلاً کسی نبود که به جای دیگری پناهنده شود و ما هم نشنیدیم که کسی پناهنده شود. شبی که اسامی مان نوشته شد و قرار شد که از فردا تبادل صورت گیرد خبرچین ها به سمت بچه‌ها می‌آمدند و از همه حلالیت می‌خواستند و می‌گفتند از ما بگذرید، ما مجبور بودیم.... روز موعود فرا رسید و هر روز حدود 900 نفر تبادل می‌کردند ولی از اردوگاه ما سری اول آقای سلطانزاده بود. ایشان که رفتند، ما پشت پنجره‌ها ماندیم و با حسرت رفتنش را دنبال کردیم.
 شب بسیار سختی بود. همه آن شب را برابر با دو سال اسارت می‌دانستند. بالاخره سوار اتوبوس شدیم و از چند شهر گذشتیم. دو دژبان عراقی همراه ما داخل اتوبوس بودند که یکی مسلح بود و دیگری هم از نگهبانانی بودند که در اردوگاه مراقب ما بودند. ما وارد مرز خسروی شدیم. یک طرف ما بودیم و طرف دیگر اسرای عراقی. ما را در چادرهایی اسکان دادند. عده‌ای از بچه‌های عقیدتی سیاسی از ما فیلمبرداری کردند. آن شب شام ما چلومرغ بود. بچه‌ها وحشت‌زده شده بودند، اصلاً انگار تصوری از غذاخوردن نداشتیم!


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7978/18/622728/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها