حق اشتباه ندارم


بهاءالدین مرشدی
داستان‌نویس

انگاری امروز قرار است هوشنگ ابتهاج به ایران بیاید و فردا هم از کنار درخت ارغوان تشییع شود. این روزها حرف و حدیث زیاد بود و دعوا بین طرفداران و منتقدین بالا گرفته بود. من اما هیچ کاری به دعوا ندارم و نمی‌گویم کدام درست می‌گوید و کدام غلط. یعنی اصلاً بلد هم نیستم قضاوت کنم اما می‌خواهم از یک بعد زیبایی بگویم که اسمش غزل است و هوشنگ ابتهاج هم یکی از سردمداران غزل معاصر بود در کنار دیگرانی چون سیمین بهبهانی و حسین منزوی.
این نوشته را هم به بهانه انتشار کتاب غزلی دارم می‌نویسم که تازه چند روز است به بازار آمده. نشر «کتاب آبی» زیر عنوان «غزل فردا» کتابی منتشر کرده با نام «بیست‌ و هشتم اسفند» که مجموعه غزلی است از سعید رضادوست. پیش‌تر اما رضادوست کتاب غزل منتشر کرده بود اما این غزل‌ها که حتی تاریخ 1401 را هم بر خود دارند تازه‌ترین آنهاست.
برای من غزل یعنی لطافت. یعنی اینکه یک وقتی غزل بخوانم تا روح‌ و روانم تازه شود. کارکرد عجیبی دارد. چه غزل‌های قدیم و چه برخی از غزل‌هایی که جدید منتشر شده است. جدیدهای کلاسیک مثل همان‌هایی که در بالا گفتم و جدیدهای جدید هم عین همین کتابی که بیست‌وهشت غزل در خودش دارد.
این است که وقتی با بیت‌هایی اینچنینی روبه‌رو می‌شوی خیلی چیزها در خاطرت راه می‌رود و به آنها فکر می‌کنی وقتی که در این کتاب می‌خوانیم: «در من حضور دوزخی صد زبانه است / آری عزیز! گرمی تهران بهانه است.» بعد است که به گرمی تهران فکر می‌کنم به اینکه همین حالا از خیابان‌های تهران عبور کرده‌ام و به سر کار رسیده‌ام و دارم این غزل‌ها را می‌خوانم. غزل‌هایی که عاشقانه است و اجتماعی و توأمان این عشق و اجتماع در غزل معاصر بیداد می‌کند. می‌توانید رد این توأمانی را در بسیاری از غزل‌های معاصر ببینید. اصلاً اگر غزل از امروز حرف نزند نمی‌تواند کارکرد داشته باشد. البته کارکردگرایانه به هنر نگاه نمی‌کنم. یعنی می‌گویم چه فایده دارد غزلی که در امروز جریان نداشته باشد وگرنه سعدی مرا بس است.
اما چه می‌شود که سیمین و منزوی را خوب می‌خوانم؟ دلیلش همین معاصر بودن آنهاست. این‌که وقتی غزل می‌گویند انگار همان شعر نیما است به لحاظ محتوایی اما در قالب غزل. بخشی از نیما را در خودش دارد و بخشی از قدما را در خودش اندوخته است.
شناخت سعید رضادوست از شعر کلاسیک و معاصر آن‌قدر زیاد است که وقتی پا به شعرهایش می‌گذارید هم قدما را می‌بینید و هم معاصرین را. مثلاً این دو خط را ببینید: «به آستان نگاه تو آه راه ندارم / پلنگ عاشقم اما دریغ ماه ندارم» و بعد ذهن دقیقاً می‌رود همان‌جایی که ماه و پلنگ هست و بعد در دو خط بعدی می‌گوید: «شبیه شمس‌ام و از خوان خویش رانده شدستم / تبار و یار و دیاری و خانقاه ندارم» که این هم همه آنچه از قدماست در خودش دارد. یا اصلاً آن شعر حافظ را ببینید: «روشنی طلعتِ تو ماه ندارد» یا بعدترش که در همین شعر رضادوست پای عقاب‌ را هم به شعر می‌کشد: «در آسمان تخیل عقاب بودم و اما / از آن شکوه نشانی به قدر کاه ندارم.»
همین شعر بالا را اگر کامل بخوانیم کلی ارجاعات در خودش دارد که می‌شود گفت تاریخ منظومی است شعر ایران. یا وقتی با چنین تصویری روبه‌رو می‌شویم که: «دهان گشوده هیولای عمر از پس و پیشم / در این میانه هلا! حق اشتباه ندارم.»
و البته در این میانه غزل، شاعران حق اشتباه ندارند چون اگر به هر سمتی بلغزند چیزی از شعر یا از معاصر بودن‌شان از دست می‌رود و  هلا که  حق اشتباه ندارند.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7981/24/623115/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها