سرزمینی به نام دلتنگی
رامتین ایمانی نوبر
روانشناس
آندره برینک در پایان رمان «لحظهای در باد» مینویسد: «سرزمینی که در درون ما رخ داده است را هیچ کس نمیتواند دوباره از ما بگیرد، حتی خودمان.» Homesickness در زبان انگلیسی به معنای دلتنگی- بویژه در غربت- است، نکته قابل توجه آن است که در این اسم، کلمه Home (خانه) به کار رفته است. این نوع دلتنگی میتواند به احساس اضطراب یا استرسی اطلاق شود که هنگام دور بودن از خانه پیش میآید، از خانواده و دوستان نزدیک گرفته تا حتی نانوایی سرکوچه! خانه پناهگاهی است که انسان همواره در آنجا احساس امنیت، آرامش و هویت میکند؛ اولین جامعهای که آدمی در آن قرار میگیرد، تا بهترین حامیانی که در زندگی داشته و دارد و خواهد داشت. در واقع دلتنگی آمیزهای از دو هیجان عشق و غم است. احساس قریب و غریبی که به بیان ساده در غیاب تعلقات خاطری است که میتواند شخص، شیء، موقعیت یا هر چیزی باشد که بنا به دلایلی برای مدتی یا برای همیشه از آن دور مانده تا سبب اندوهش گردد. بنابراین دور شدنهایی مانند مهاجرت، سبب میشود که فرد با از دست دادن خانه، خانه بزرگتر (میهن) و متعلقاتش مواجه شود، با از دست دادن آن حامیان و آرامش دهندگان عزیز، آنچه که سرانجام به دلتنگی میانجامد. علاوه بر این، گاهی اوقات دلتنگی در قواره «Nostalgia» نیز عیان میشود، اصطلاحی که در آن هم کلمه خانه دیده میشود. ترکیبی از واژههای یونانی Nostos به معنای «بازگشت به خانه» و Algos به معنای «درد و رنج ادامهدار» است که در سال 1688 توسط یوهانس هوفر دانشجوی پزشکی سوئیسی ابداع شد. بنابراین نوستالژی باعث میشود انسان با حسرت بیشتری به خاطرات و روزگار خوش گذشته که به آن عشق میورزد نظری بیفکند؛ خاطراتی که در ابتدا و اغلب، در ایام کودکی و نوجوانی شروع شده، دورانی که فرد همچنان در خانه پدریاش به سر میبُرد. با این حال گاهی این احساس از نوستالژی هم فراتر میرود تا جامه Saudade را بر تن کند، اصطلاحی برگرفته از زبان پرتغالی در قرن سیزدهم است که به حالتی فرانوستالژی (عمیقتر و شدیدتر از نوستالژی) اشاره دارد. یعنی فرد افسوس شخص، فرصت، مکان یا احساس شادیآوری را میخورد که از دست داده اما همچنان امید به بازگشتش دارد، هرچند که از طرفی هم با نگرانی به آینده، احتمال میدهد که هرگز باز نگردد. بنابراین «سوداد» یک حالت روانی دوگانه، متضاد و تلفیقی از غم و شادی است که در زبان انگلیسی به معنای تلخ و شیرین ترجمه شده. از این رو گوته با ظرافت در نمایشنامه فاوست، دلتنگی، نوستالژی و سوداد را توصیف کرد: «...روزگار نوجوانیام را به من بازگردان که در آن من هنوز جز امیدی در آینده نبودم؛ به من بازگردان آن سالهای پربار از نغمههای خوش آهنگ را که چشمانم از دیدن تباهیهای جامعه به وحشت نیفتاده بود و، دور از نام و مقام، دلم شیفته چیزی جز گلها، این گنجهای دلفریب درههای سیراب، نبود! من در رؤیاهای زرّین خود سرودخوان میرفتم؛ هیچ چیز نداشتم و با این همه خوشبخت بودم! تو آن آرزوها را که زندگیام را خسته میکردند به من بازگردان، آن اندوههای دلخراش را که اکنون در حسرت آنم، جوانیام را... در یک کلمه، کاری کن که در من نیروی کین داشتن و توان عشق ورزیدن از نو زنده شود!» بنابراین شناختِ درست از دلتنگی، مشتقات و چراییهایش و علم به اینکه احساسی طبیعی است، هرچند گریزی از آن نیست و شاید هم به مشکلات اضطرابی، سازگاری یا افسردگی بینجامد، میتواند به فرد کمک کند تا با یافتن دلایل آن چراییها، در حد ممکن با آن کنار بیاید و حتی از آن به عنوان وسیلهای برای ارزشمندتر کردن روابطش با دیگران استفاده کند تا سبب گردد اهمیت ثانیههای با هم بودن را بیشتر بداند، ارزش حال را و لذت بردن از آن را درک کند. بنابراین «سرزمینی که در درون ما رخ داده است را هیچکس نمیتواند دوباره از ما بگیرد، حتی خودمان»، فاخر خواهد بود اگر مالامال باشد از صداقت، لطافت، طراوت و البته، محبت. تا دلتنگی، سرزمین باشکوهی شود برای فردایی که آن نیز، روزی، به دیروز، تبدیل خواهد شد.
روانشناس
آندره برینک در پایان رمان «لحظهای در باد» مینویسد: «سرزمینی که در درون ما رخ داده است را هیچ کس نمیتواند دوباره از ما بگیرد، حتی خودمان.» Homesickness در زبان انگلیسی به معنای دلتنگی- بویژه در غربت- است، نکته قابل توجه آن است که در این اسم، کلمه Home (خانه) به کار رفته است. این نوع دلتنگی میتواند به احساس اضطراب یا استرسی اطلاق شود که هنگام دور بودن از خانه پیش میآید، از خانواده و دوستان نزدیک گرفته تا حتی نانوایی سرکوچه! خانه پناهگاهی است که انسان همواره در آنجا احساس امنیت، آرامش و هویت میکند؛ اولین جامعهای که آدمی در آن قرار میگیرد، تا بهترین حامیانی که در زندگی داشته و دارد و خواهد داشت. در واقع دلتنگی آمیزهای از دو هیجان عشق و غم است. احساس قریب و غریبی که به بیان ساده در غیاب تعلقات خاطری است که میتواند شخص، شیء، موقعیت یا هر چیزی باشد که بنا به دلایلی برای مدتی یا برای همیشه از آن دور مانده تا سبب اندوهش گردد. بنابراین دور شدنهایی مانند مهاجرت، سبب میشود که فرد با از دست دادن خانه، خانه بزرگتر (میهن) و متعلقاتش مواجه شود، با از دست دادن آن حامیان و آرامش دهندگان عزیز، آنچه که سرانجام به دلتنگی میانجامد. علاوه بر این، گاهی اوقات دلتنگی در قواره «Nostalgia» نیز عیان میشود، اصطلاحی که در آن هم کلمه خانه دیده میشود. ترکیبی از واژههای یونانی Nostos به معنای «بازگشت به خانه» و Algos به معنای «درد و رنج ادامهدار» است که در سال 1688 توسط یوهانس هوفر دانشجوی پزشکی سوئیسی ابداع شد. بنابراین نوستالژی باعث میشود انسان با حسرت بیشتری به خاطرات و روزگار خوش گذشته که به آن عشق میورزد نظری بیفکند؛ خاطراتی که در ابتدا و اغلب، در ایام کودکی و نوجوانی شروع شده، دورانی که فرد همچنان در خانه پدریاش به سر میبُرد. با این حال گاهی این احساس از نوستالژی هم فراتر میرود تا جامه Saudade را بر تن کند، اصطلاحی برگرفته از زبان پرتغالی در قرن سیزدهم است که به حالتی فرانوستالژی (عمیقتر و شدیدتر از نوستالژی) اشاره دارد. یعنی فرد افسوس شخص، فرصت، مکان یا احساس شادیآوری را میخورد که از دست داده اما همچنان امید به بازگشتش دارد، هرچند که از طرفی هم با نگرانی به آینده، احتمال میدهد که هرگز باز نگردد. بنابراین «سوداد» یک حالت روانی دوگانه، متضاد و تلفیقی از غم و شادی است که در زبان انگلیسی به معنای تلخ و شیرین ترجمه شده. از این رو گوته با ظرافت در نمایشنامه فاوست، دلتنگی، نوستالژی و سوداد را توصیف کرد: «...روزگار نوجوانیام را به من بازگردان که در آن من هنوز جز امیدی در آینده نبودم؛ به من بازگردان آن سالهای پربار از نغمههای خوش آهنگ را که چشمانم از دیدن تباهیهای جامعه به وحشت نیفتاده بود و، دور از نام و مقام، دلم شیفته چیزی جز گلها، این گنجهای دلفریب درههای سیراب، نبود! من در رؤیاهای زرّین خود سرودخوان میرفتم؛ هیچ چیز نداشتم و با این همه خوشبخت بودم! تو آن آرزوها را که زندگیام را خسته میکردند به من بازگردان، آن اندوههای دلخراش را که اکنون در حسرت آنم، جوانیام را... در یک کلمه، کاری کن که در من نیروی کین داشتن و توان عشق ورزیدن از نو زنده شود!» بنابراین شناختِ درست از دلتنگی، مشتقات و چراییهایش و علم به اینکه احساسی طبیعی است، هرچند گریزی از آن نیست و شاید هم به مشکلات اضطرابی، سازگاری یا افسردگی بینجامد، میتواند به فرد کمک کند تا با یافتن دلایل آن چراییها، در حد ممکن با آن کنار بیاید و حتی از آن به عنوان وسیلهای برای ارزشمندتر کردن روابطش با دیگران استفاده کند تا سبب گردد اهمیت ثانیههای با هم بودن را بیشتر بداند، ارزش حال را و لذت بردن از آن را درک کند. بنابراین «سرزمینی که در درون ما رخ داده است را هیچکس نمیتواند دوباره از ما بگیرد، حتی خودمان»، فاخر خواهد بود اگر مالامال باشد از صداقت، لطافت، طراوت و البته، محبت. تا دلتنگی، سرزمین باشکوهی شود برای فردایی که آن نیز، روزی، به دیروز، تبدیل خواهد شد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه