هم درد دارد و هم چیزی هست...


صدیقه عاشوری
روان شناس

​​​​​​​ساعت چهار صبح بود و من تنها پشت در اتاق اسکن ریه منتظر بودم تا مسئول اسکن بیاید. ایشان30 دقیقه تأخیر داشت‌. ضعف و بی‌حالی امانم را بریده بود. بغضم ترکید. گریه‌ام گرفت و کم‌کم گریه به هق هق تبدیل شد. آقای منشی بخش اسکن روبه‌رویم نشسته بود. با لحنی اعتراض گونه گفت: ترس نداره. در پاسخ گفتم: نمی‌ترسم، فقط حالم خوش نیست. آقای منشی دوباره گفت: «هیچی نیست، این همه گریه نداره.» ناراحت شدم که احساساتم را انکار می‌کند. با ناراحتی گفتم: «هر زمان که جسم و حال بد من را داشتید، آن وقت می‌توانید بگویید چیزی هست یا نه.»
این بار آقای منشی با لحنی که از حالت اعتراض خارج شده بود، گفت: «فقط می‌خواستم کمکت کنم.» من که حال خرابی داشتم و به‌شدت ضعیف شده بودم، با جدیت به او گفتم: «یعنی فکر می‌کنید اگر مدام تکرار کنید که ترسی ندارد، به من کمک کرده‌اید؟!»
ساعت به پنج صبح رسید، ناراحت بودم از اینکه با انسانی اینگونه صحبت کرده‌ام. به بخش اسکن برگشتم و از ایشان عذرخواهی کردم. آقای منشی دوباره تأکید کرد که فقط می‌خواستم کمکتان کنم. تشکر کردم و به ایشان گفتم که نیتشان بسیار ارزشمند و قابل احترام است ولی در جایگاه یک بیمار وقتی می‌بینم که به جای همدلی به نوعی از من خواسته می‌شود احساسم را سرکوب کنم، حس می‌کنم درک نمی‌شوم.
در واقع این دقیقاً همان رفتاری است که در جامعه با کودکان انجام می‌شود. وقتی قرار است آمپول بزنند و... به آنها می‎گوییم: چیزی نیست، درد ندارد. در حالی که هم درد دارد و هم در دنیای کودکانه چیزی هست.
حالا با خودم فکر می‌کنم آقای منشی راست می‌گفت. واقعاً دلش می‌خواست کمک کند، اما روش مناسب همدلی کلامی را نمی‌دانست و مصداق آن مثل معروف بود که کسی می‌خواست ابرو را درست کند ولی ناخواسته چشم را کور کرد. ایشان هم متأسفانه مثل بیشتر مردم در فرهنگی زیسته و رشد کرده بود که از کودکی احساسات سرکوب می‌شوند و شیوه‌های پاسخ همدلانه به‌درستی در جامعه آموزش داده نمی‌شود. همان فرهنگی که به پسران از کودکی می‌گوید: مرد که گریه نمی‌کند!
شاید بهتر باشد کمی گسترده‌تر به مسأله نگاه کنیم، تصور کنید وقتی پذیرش احساس دیگری، که اولین مرحله همدلی است، درست پیش نرود، چه اتفاقی برای سایر مراحل ارتباطی بین انسان‌ها می‌افتد؟ همسرانی که احساسات یکدیگر را انکار می‌کنند، والدینی که احساسات کودکشان را به رسمیت نمی‌شناسند، کارمند و ارباب رجوعی که همدیگر را درک نمی‌کنند، کادر درمانی که موفق به برقراری رابطه متناسب با حال روحی بیمار نمی‌شوند و...
در واقع شناسایی احساسات خود و دیگران، پذیرش آنها و واکنش سنجیده و مناسب، از پایه‌های مهم سلامت روان در جامعه است و از آنجایی که آموزش بسنده در جامعه وجود ندارد، ضروری است که متصدیان فرهنگی کشور به آموزش مهارت‌های زندگی برای تمام اقشار جامعه فارغ از سن و جنسیت اقدام کنند.




آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/8004/24/626735/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها