یک کلمه از یک گفتوگو
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
آنوقتها که در روزنامه کار میکردم باید میرفتم و از آدمهای مهم خبرساز مصاحبه میگرفتم. یکی از کارهای دردناک برای من پرسیدن سؤال از دیگران است. اصلاً نمیدانم چرا باید آدمها سؤال از هم بپرسند. یا فکر میکنم اگر لازم است کسی چیزی به من بگوید خودش میگوید. اینکه بگویی فلان مقوله چی شد به نظر من خیلی کار بیخودی است، اما بالاخره دنیا پر است از همین بیخودیها یا اصلاً درست همانجایی که نیما میگوید: «زردها بیخود قرمز نشدهاند.» حتماً حرف درستی است. بیخود هم کلمهای عجیب است. مثلاً به یکی میگوییم تو بیخود کردهای این حرف را زدهای. یا مثلاً میگوییم فلانی آدم بیخودی است.
تا بهحال از نزدیک با کلمه بیخود برخورد نکرده بودم تا همین حالایی که دارم این جملهها را مینویسم. یا مثلاً میگوییم چنان از خود بیخود شده بود که نگو! این همه معنی دارد یک کلمه بیخود. خودش چیز جذابی است. کاربرد کلمات در جملات همیشه برایم حیرتآور بوده است. مثلاً همین کلمه «ها» که خیلی از ما جنوبیها میگوییم و با آن میتوانیم هزار تا معنی در بیاوریم. حتی همینها میتواند پرسش باشد. یا میتوان پاسخی طولانی باشد به پرسشی که از شما میشود. توی همین لطیفههای روزمرهای که دست به دست میشود یک وقتی به همین کلمهها برخوردم که یکی آمده بود همهجورها را در معنیهای مختلف بهکار برده بود. برای منی که هیچ ویدیویی را تا ته نمیبینم جالب بود و دیدمش.
حالا کلمههای دیگری را هم میتوانید به خاطر بیاورید که چنین کاربردهایی دارد. کلمات عجیب هستند و پیچیده. زندگی اما پر است از پیچیدگی. یک پیچیدگی در اتفاقاتی است که میافتد و یک پیچیدگی در کلماتی است که بهکار میبریم. حالا دوباره میخواهم به یکی از گفتوگوهایی که در آن سالها کردم برگردم. بازیگر و کارگردان تئاتری که با او مصاحبه میکردم چند وقت بعد از مصاحبه مرد. ستاره یک وقت از تلویزیون ایران بود. وقتی داشت از کارنامهاش برایم میگفت یک جمله گفت که در ذهنم باقی ماند. گفت: «وقتی فلان سریال را بازی کردم و جوان اول فیلم بودم یخم گرفت.» بعد همانجا به این کلمه «یخم گرفت» فکر کردم که یعنی چی؟ یعنی که موفق شد.
سالهای سال به این کلمه فکر کردم و هنوز هم به این کلمه فکر میکنم. آن بازیگر را هم با همین کلمه به یاد دارم. اما یک وقتی سر کلاس داشتم یک چیزی میگفتم از این کلمه استفاده کردم و یکی از بچهها گفت: «یعنی چی؟» گفتم: «یعنی کارش گرفت.» گفت: «شاید منظورش یخش آب شد بوده.» گفتم: «نه.» و بعد بود که بین ما بحث مختصری پیش آمد که این کلمه معنی میدهد یا نمیدهد.
من که میگویم معنی میدهد. یعنی طرف آب را گذاشته یخ بزند و یخ زده. یعنی به نتیجه رسیده است. نمیدانم چقدر میتواند دور از ذهن یا نزدیک به ذهن باشد این جمله اما هرچه هست سالهاست دارم به آن فکر میکنم. حتی همین دیشب که داشتم از چهارراه رد میشدم هم به این عبارت فکر کردم.
اما واقعاً حتی اگر عبــارت خودساخته باشد هم جملهای بیخود نیســـت. یعنی میشود از آن استفاده کرد در همان معنیای که آن بازیگر استفاده کرده بود. حالا که دارم به گذشته نگاه میکنم میبینم از آن گفتوگو هشت سال گذشته است و خیلی وقتها به عبارت «یخم گرفت» فکر میکنم و یک کلمه از یک گفتوگو برایم مانده است.
داستاننویس
آنوقتها که در روزنامه کار میکردم باید میرفتم و از آدمهای مهم خبرساز مصاحبه میگرفتم. یکی از کارهای دردناک برای من پرسیدن سؤال از دیگران است. اصلاً نمیدانم چرا باید آدمها سؤال از هم بپرسند. یا فکر میکنم اگر لازم است کسی چیزی به من بگوید خودش میگوید. اینکه بگویی فلان مقوله چی شد به نظر من خیلی کار بیخودی است، اما بالاخره دنیا پر است از همین بیخودیها یا اصلاً درست همانجایی که نیما میگوید: «زردها بیخود قرمز نشدهاند.» حتماً حرف درستی است. بیخود هم کلمهای عجیب است. مثلاً به یکی میگوییم تو بیخود کردهای این حرف را زدهای. یا مثلاً میگوییم فلانی آدم بیخودی است.
تا بهحال از نزدیک با کلمه بیخود برخورد نکرده بودم تا همین حالایی که دارم این جملهها را مینویسم. یا مثلاً میگوییم چنان از خود بیخود شده بود که نگو! این همه معنی دارد یک کلمه بیخود. خودش چیز جذابی است. کاربرد کلمات در جملات همیشه برایم حیرتآور بوده است. مثلاً همین کلمه «ها» که خیلی از ما جنوبیها میگوییم و با آن میتوانیم هزار تا معنی در بیاوریم. حتی همینها میتواند پرسش باشد. یا میتوان پاسخی طولانی باشد به پرسشی که از شما میشود. توی همین لطیفههای روزمرهای که دست به دست میشود یک وقتی به همین کلمهها برخوردم که یکی آمده بود همهجورها را در معنیهای مختلف بهکار برده بود. برای منی که هیچ ویدیویی را تا ته نمیبینم جالب بود و دیدمش.
حالا کلمههای دیگری را هم میتوانید به خاطر بیاورید که چنین کاربردهایی دارد. کلمات عجیب هستند و پیچیده. زندگی اما پر است از پیچیدگی. یک پیچیدگی در اتفاقاتی است که میافتد و یک پیچیدگی در کلماتی است که بهکار میبریم. حالا دوباره میخواهم به یکی از گفتوگوهایی که در آن سالها کردم برگردم. بازیگر و کارگردان تئاتری که با او مصاحبه میکردم چند وقت بعد از مصاحبه مرد. ستاره یک وقت از تلویزیون ایران بود. وقتی داشت از کارنامهاش برایم میگفت یک جمله گفت که در ذهنم باقی ماند. گفت: «وقتی فلان سریال را بازی کردم و جوان اول فیلم بودم یخم گرفت.» بعد همانجا به این کلمه «یخم گرفت» فکر کردم که یعنی چی؟ یعنی که موفق شد.
سالهای سال به این کلمه فکر کردم و هنوز هم به این کلمه فکر میکنم. آن بازیگر را هم با همین کلمه به یاد دارم. اما یک وقتی سر کلاس داشتم یک چیزی میگفتم از این کلمه استفاده کردم و یکی از بچهها گفت: «یعنی چی؟» گفتم: «یعنی کارش گرفت.» گفت: «شاید منظورش یخش آب شد بوده.» گفتم: «نه.» و بعد بود که بین ما بحث مختصری پیش آمد که این کلمه معنی میدهد یا نمیدهد.
من که میگویم معنی میدهد. یعنی طرف آب را گذاشته یخ بزند و یخ زده. یعنی به نتیجه رسیده است. نمیدانم چقدر میتواند دور از ذهن یا نزدیک به ذهن باشد این جمله اما هرچه هست سالهاست دارم به آن فکر میکنم. حتی همین دیشب که داشتم از چهارراه رد میشدم هم به این عبارت فکر کردم.
اما واقعاً حتی اگر عبــارت خودساخته باشد هم جملهای بیخود نیســـت. یعنی میشود از آن استفاده کرد در همان معنیای که آن بازیگر استفاده کرده بود. حالا که دارم به گذشته نگاه میکنم میبینم از آن گفتوگو هشت سال گذشته است و خیلی وقتها به عبارت «یخم گرفت» فکر میکنم و یک کلمه از یک گفتوگو برایم مانده است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه