فاصله از حکیم تا هنرمند
محسن نفر
آهنگساز ، ردیفدان و نوازنده
تفاوت حکیم با جاهل، تفاوت ماهوی است. حکیم و جاهل، ماهیتاً با هم متفاوتند. نحوه وجودشان با هم متفاوت است. عالم، در ماهیت با حکیم تفاوت ندارد، زیرا هر دو در گام نخست جویای آگاهی هستند. در گام دوم است که با هم تفاوت میکنند و آن، فهم آگاهی است. دانستن آنچه را که بدان علم یافتهاند، یعنی معلوم و دانستن علمی که بدان دست یافتهاند. در دانستن معلوم، مشترکند ولی در دانستن علم، متفاوت. اما حکیم و جاهل، در نحوه و چگونه بودن، باهم متفاوتند و این تفاوت ماهوی است. در این میان، هنر چیست و هنرمند چه وضعی دارد؟ هنر، وضعی عجیب دارد. علم، دانایی و آگاهی است. دانایی از چیزی و آگاهی به چیزی. یعنی آگاهی سطحی! از ظاهر چیزی باخبر شدن. مثل شنیدن خبر بیماری! اطلاع از بیمار، اما اطلاع سطحی! حکمت، اما اطلاع سطحی و عمقی است! حکیم هم از بیمار خبر دارد و هم از بیماری و مهمتر اینکه درمان آن را هم میداند. یعنی هم علم دارد، هم به علم خود علم دارد و هم به چرایی آن علم دارد! چرایی علم، درمان است. نسبت علم و حکمت، نسبت ماده و صورت است. نسبت مجاز و حقیقت است. اما هنر چه؟ هنر، اطلاع از باطن و جان هر چیز است. هنر، از باطن موضوعات و حقایق خبر میدهد.
هنر، احساسی را که در هر چیز هست احضار میکند. هنر، احساس حقایق را توصیف میکند. احساس، به مثابه جان است. احساس هر چیز، جان آن است. هنر با این کار دارد. با احساس هرچیز. نسبت علم و هنر، نسبت ظاهر و باطن است. اشتراکی میان علم و هنر نیست. آن از ظاهر و این از باطن حکایت دارد. عدهای جویای آن و عدهای طالب این. متاع کفر و دین بیمشتری نیست. یکی آن را یکی این را پسندد. اما نسبت هنر و حکمت، عام و خاص یا عموم و خصوص مطلق است.
اهمیت حکمت، به نوعی است که ضمناً با علم هم، همین نسبت را دارد. ظاهری که در علم است، در حکمت هست به علاوه باطن و باطنی که در هنر هست در حکمت هست به علاوه ظاهر. منتها یک تفاوت ماهوی میان حکمت و هنر است و آن اینکه حکیم، از حقیقت میگوید و هنرمند آن را نشان میدهد. حکیم حقیقت را رؤیت کرده و آن را میسراید، هنرمند حقیقت را رؤیت کرده و آن را مینماید. یک تفاوت عمده دیگر میان حکیم و هنرمند است. حکیم حقیقت را فهمیده و آن را میگوید. هنرمند حقیقت را نفهمیده و آن را نشان میدهد. چطور میتوان از چیزی که فهم نشده، نشانی داد؟ همانگونه که از آن بدون فهم، میشود آگاهی داد! عالم و هنرمند، در یک چیز مشترکند و آن اینکه از آنچه میگویند و مینمایند، فهمی ندارند. تفاوت عالم و هنرمند، تفاوت علمالیقین و عین الیقین است ولیکن حکیم در مقام حق الیقین نشسته است. پس ترتیب رتبی آنان، علم، هنر، حکمت است. به تعبیر دیگر، عالم، هنرمند و حکیم، به ظاهر حکیم در رتبه برتری نسبت به آنها قرار دارد. زیرا آنچه را که عالم میداند، حکیم میداند. آنچه را که هنرمند میبیند، حکیم هم میبیند. برتریاش نسبت به عالم و هنرمند، در دیدن و دانستن است. آنچه را عالم نمیبیند، حکیم میبیند و آنچه را که هنرمند، نمیداند، حکیم میداند. حکیم جامع عالم و هنرمند است. اما جامع علم و هنر نیست؟ چرا؟ چون مگر میتوان جامع علم و هنر نبود ولی جامع عالم و هنرمند بود؟! آری. چون هر چه را عالم نمیبیند، میبیند و هر چه را هنرمند نمیداند، میداند! اما جامع عالم و هنرمند نیست؟ چرا؟ چون البته جامع عالم است ولی هنرمند نه! زیرا هنرمند، نشان می دهد و حکیم میسراید. هنرمند احساس را احضار میکند و حکیم آن را اِخبار! پس حکیم در نقصی با هنرمند هم سطح است؛ نقص ناتوانی. هنرمند، نقص فهم دارد و حکیم نقص ارائه. هنرمند دیده است بیآنکه بفهمد. آنچه را دیده، ارائه میدهد. اما حکیم دیده و فهمیده ولی ناتوان در ارائه است و تنها آنچه را که دیده روایت و حکایت میکند. به همین دلیل مشتریان هنر، بیشتر از حکمت است. حکمت رؤیت اختصاصی و اظهار خصوصی است. اما هنر رؤیت اختصاصی و اظهار عمومی است. اینکه هنرمند تا چه حد درست اظهار میکند، به درست دیدنش باز میگردد. اما این مهم است که 1- چه دیده است 2- چقدر تأثیر گذاشته است! هنرمند در چه بینی، دستش باز است. همه چیز میبیند. اعم از نیک و بد. ولی حکیم، فقط خوب میبیند اما، بد را فقط میداند. شنیدن کی بود مانند دیدن. تأثیر دیدن از شنیدن به مراتب بیشتر است. بلکه قابل مقایسه نیست! ممکن است با این توصیف بگویی، هنرمند وسعت عمل و عرصه اقدامش بیشتر است پس اهمیت بیشتری دارد.
آهنگساز ، ردیفدان و نوازنده
تفاوت حکیم با جاهل، تفاوت ماهوی است. حکیم و جاهل، ماهیتاً با هم متفاوتند. نحوه وجودشان با هم متفاوت است. عالم، در ماهیت با حکیم تفاوت ندارد، زیرا هر دو در گام نخست جویای آگاهی هستند. در گام دوم است که با هم تفاوت میکنند و آن، فهم آگاهی است. دانستن آنچه را که بدان علم یافتهاند، یعنی معلوم و دانستن علمی که بدان دست یافتهاند. در دانستن معلوم، مشترکند ولی در دانستن علم، متفاوت. اما حکیم و جاهل، در نحوه و چگونه بودن، باهم متفاوتند و این تفاوت ماهوی است. در این میان، هنر چیست و هنرمند چه وضعی دارد؟ هنر، وضعی عجیب دارد. علم، دانایی و آگاهی است. دانایی از چیزی و آگاهی به چیزی. یعنی آگاهی سطحی! از ظاهر چیزی باخبر شدن. مثل شنیدن خبر بیماری! اطلاع از بیمار، اما اطلاع سطحی! حکمت، اما اطلاع سطحی و عمقی است! حکیم هم از بیمار خبر دارد و هم از بیماری و مهمتر اینکه درمان آن را هم میداند. یعنی هم علم دارد، هم به علم خود علم دارد و هم به چرایی آن علم دارد! چرایی علم، درمان است. نسبت علم و حکمت، نسبت ماده و صورت است. نسبت مجاز و حقیقت است. اما هنر چه؟ هنر، اطلاع از باطن و جان هر چیز است. هنر، از باطن موضوعات و حقایق خبر میدهد.
هنر، احساسی را که در هر چیز هست احضار میکند. هنر، احساس حقایق را توصیف میکند. احساس، به مثابه جان است. احساس هر چیز، جان آن است. هنر با این کار دارد. با احساس هرچیز. نسبت علم و هنر، نسبت ظاهر و باطن است. اشتراکی میان علم و هنر نیست. آن از ظاهر و این از باطن حکایت دارد. عدهای جویای آن و عدهای طالب این. متاع کفر و دین بیمشتری نیست. یکی آن را یکی این را پسندد. اما نسبت هنر و حکمت، عام و خاص یا عموم و خصوص مطلق است.
اهمیت حکمت، به نوعی است که ضمناً با علم هم، همین نسبت را دارد. ظاهری که در علم است، در حکمت هست به علاوه باطن و باطنی که در هنر هست در حکمت هست به علاوه ظاهر. منتها یک تفاوت ماهوی میان حکمت و هنر است و آن اینکه حکیم، از حقیقت میگوید و هنرمند آن را نشان میدهد. حکیم حقیقت را رؤیت کرده و آن را میسراید، هنرمند حقیقت را رؤیت کرده و آن را مینماید. یک تفاوت عمده دیگر میان حکیم و هنرمند است. حکیم حقیقت را فهمیده و آن را میگوید. هنرمند حقیقت را نفهمیده و آن را نشان میدهد. چطور میتوان از چیزی که فهم نشده، نشانی داد؟ همانگونه که از آن بدون فهم، میشود آگاهی داد! عالم و هنرمند، در یک چیز مشترکند و آن اینکه از آنچه میگویند و مینمایند، فهمی ندارند. تفاوت عالم و هنرمند، تفاوت علمالیقین و عین الیقین است ولیکن حکیم در مقام حق الیقین نشسته است. پس ترتیب رتبی آنان، علم، هنر، حکمت است. به تعبیر دیگر، عالم، هنرمند و حکیم، به ظاهر حکیم در رتبه برتری نسبت به آنها قرار دارد. زیرا آنچه را که عالم میداند، حکیم میداند. آنچه را که هنرمند میبیند، حکیم هم میبیند. برتریاش نسبت به عالم و هنرمند، در دیدن و دانستن است. آنچه را عالم نمیبیند، حکیم میبیند و آنچه را که هنرمند، نمیداند، حکیم میداند. حکیم جامع عالم و هنرمند است. اما جامع علم و هنر نیست؟ چرا؟ چون مگر میتوان جامع علم و هنر نبود ولی جامع عالم و هنرمند بود؟! آری. چون هر چه را عالم نمیبیند، میبیند و هر چه را هنرمند نمیداند، میداند! اما جامع عالم و هنرمند نیست؟ چرا؟ چون البته جامع عالم است ولی هنرمند نه! زیرا هنرمند، نشان می دهد و حکیم میسراید. هنرمند احساس را احضار میکند و حکیم آن را اِخبار! پس حکیم در نقصی با هنرمند هم سطح است؛ نقص ناتوانی. هنرمند، نقص فهم دارد و حکیم نقص ارائه. هنرمند دیده است بیآنکه بفهمد. آنچه را دیده، ارائه میدهد. اما حکیم دیده و فهمیده ولی ناتوان در ارائه است و تنها آنچه را که دیده روایت و حکایت میکند. به همین دلیل مشتریان هنر، بیشتر از حکمت است. حکمت رؤیت اختصاصی و اظهار خصوصی است. اما هنر رؤیت اختصاصی و اظهار عمومی است. اینکه هنرمند تا چه حد درست اظهار میکند، به درست دیدنش باز میگردد. اما این مهم است که 1- چه دیده است 2- چقدر تأثیر گذاشته است! هنرمند در چه بینی، دستش باز است. همه چیز میبیند. اعم از نیک و بد. ولی حکیم، فقط خوب میبیند اما، بد را فقط میداند. شنیدن کی بود مانند دیدن. تأثیر دیدن از شنیدن به مراتب بیشتر است. بلکه قابل مقایسه نیست! ممکن است با این توصیف بگویی، هنرمند وسعت عمل و عرصه اقدامش بیشتر است پس اهمیت بیشتری دارد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه