چهار روایت از سفر معاون اول رئیس جمهور به شیراز

پشیمان می‌شوند، مطمئن باشید!


محمد مخبر، معاون اول رئیس جمهور در سفری یک روزه بعد از حادثه تروریستی در حرم شاهچراغ(ع) به شیراز رفت تا اوضاع را از نزدیک بررسی کند و به خانواده‌های داغدار تسلیت بگوید. این گزارش چهار روایت از این سفر کوتاه ولی پرفراز و نشیب است.
روایت اول؛ شهر میهمان‌پذیر
خبرنگاران و عکاسان حاضر در فرودگاه منتظر وزیرکشور هستند اما ناگهان معاون اول رئیس جمهور را هم در کنار خود می‌بینند. تشریفات خاصی در میان نیست. آنها در همان بدو ورود از زبان محمد مخبر می‌شنوند که: پاسخ سختی به آنها خواهیم داد. فرودگاه شیراز همانگونه که میهمانانی را استقبال می‌کند، میهمان دیگری را بدرقه. او سید فریدالدین معصومی، مدیرعامل جوان هلدینگ برق و انرژی غدیر است؛ یکی از زواری که در حادثه تروریستی به شهادت رسید.او که برای پیگیری روند پیشبرد پروژه‌های برق و انرژی غدیر در استان فارس، به شیراز سفر کرده بود، پس از جلسات کاری و همزمان با نماز جماعت مغرب و عشا، در جوار ضریح نورانی حضرت احمد بن موسی شاهچراغ(ع) حضور یافته بود که در کنار دیگر شهیدان این حادثه، توسط فرد تروریست به شهادت می‌رسد. حالا پیکر او از فرودگاه شیراز در حال انتقال به تهران است که معاون اول رئیس جمهور از راه می‌رسد.
روایت دوم؛ بابا بیداری؟
مجروحان حادثه تروریستی در بیمارستان‌های شیراز پراکنده‌اند. برخی ترخیص شده‌اند و برخی دیگر همچنان بستری هستند. به یکی از بیمارستان‌ها می‌رویم. بر در یکی از اتاق‌ها خانواده‌ای پریشان و ملتهب است. طفلی در بستر خوابیده است. آشفته حالی خانواده باعث می‌شود تا محمد مخبر از جمع همراهان بخواهد تا به تنهایی بر بالین مجروح حادثه حاضر شود. همین می‌شود و خانواده هم آرامشی می‌یابند.
در اتاقی دیگر خانمی تیر خورده. حالش رو به بهبودی است. همه دعا می‌کنند. در بخش مراقبت‌های ویژه هم چند نفری بستری هستند. یکی حال خوبی ندارد. پیرمردی هم در حال استراحت است و هوشیار. از شب حادثه می‌گوید که چطور خودش را نجات داده. می‌گوید این خرابکاری‌ها باعث نمی‌شود تا آنها از این نظام دست بکشند. می‌خواهد سلامش را معاون اول به رهبری و رئیس جمهور برساند. درخواستش اجابت می‌شود.
صحنه تکان دهنده اما بر بالین کودکی مجروح شکل می‌گیرد. تصور می‌کنیم بیهوش است. پزشک بر بالین می‌آید و توضیحاتی می‌دهد و تصور ما را باطل می‌کند. محمد مخبر صدایش می‌زند: «بابا بیداری؟» چشم هایش را باز می‌کند. کمی تب دارد اما گویا از خطر گذشته است.
روایت سوم؛ شرمنده شاه چراغ
به شاه چراغ می‌رویم، جایی که داغدار حادثه است. چهره‌ها نگران و غم آلود است. همه مرثیه می‌خوانند. برخی از خدام در حال آویزان کردن چادرهای خون آلود شهدا بر سر در ورودی هستند. سلامی می‌دهیم و وارد می‌شویم. صدای عزاداری به سقف بلند حرم می‌رسد. چشم‌ها کم کم نم دار می‌شود و دست‌ها محکم‌تر بر سینه می‌خورد: عزا عزاست امروز...
در گوشه‌ای از حرم یکی از فرماندهان سپاه استان زانوی غم بغل کرده و داغ دلش تازه شده. می‌گوید یگان تحت فرماندهی او پنج دقیقه بعد از شلیک اولین گلوله به مهاجم رسیده‌اند و جلوی کشتار را گرفته‌اند اما شرمنده آقا احمد بن موسی الرضا است:»...شرمنده‌ام. هم نتوانستم جلوی شهادت یک طفل معصوم را بگیرم که از من کمک می‌خواست و هم با کفش داخل حرم دویدم...»
بعداز عزاداری، زیارت و نماز، شورای تأمین استان هم در ساختمان اداری آرامگاه شاهچراغ(ع) تشکیل می‌شود. پیش از آنکه جلسه با حضور معاون اول و وزیر کشور وارد شور و بررسی قضایا شود، اسلحه تروریست را می‌آورند. کارشناس مربوطه توضیحاتی می‌دهد. گویا 143 فشنگ روی دست تروریست باقی مانده، که اگر موفق به شلیک آنها می‌شد و پایش به محل برگزاری نماز جماعت می‌رسید، حجم تلفات چندین و چند برابر می‌شد.
روایت چهارم؛ عزا پیش از عروسی
پاسی از شب گذشته و چیزی به زمان پرواز بازگشت نمانده. اما کسی نمی‌تواند قصه «آرتین» را بشنود و برای دیدن او مقاومت کند. به بیمارستان نمازی می‌رویم. جایی که آرتین بستری است، بازمانده‌ای که پدر، مادر و برادرش را در این حادثه دلخراش از دست داده. روی تخت خوابیده و در بهت ماجراست. همه چیز را یادش هست. با دیدن او کسی نمی‌تواند جلوی گریه‌اش را بگیرد. خواهرش بر بالین اوست و در میان گریه‌های بی‌امان، حرف‌هایش مثل تیر بر دل آدم می‌نشیند:»...هفته بعد عروسی مان بود. بابا و مامان رفته بودند برای خرید عروسی. الان آرتین می‌خواهد به خانه برود آنها را ببیند. به او چه بگویم؟» همسرش معلم است در تهران. کمی دلداری‌اش می‌دهد و خواسته‌هایی را مطرح می‌کند. همه آنها مورد پذیرش معاون اول است و دستور می‌دهد هر خواسته خانواده بدون معطلی برآورده شود. شماره‌شان را می‌گیرند برای پیگیری‌های بعدی.
زمانی به پرواز نمانده، اما در مسیر می‌شود سری به خانواده یکی از شهدا زد. محسن کشاورز جوانی است که حجله‌اش در محله کوزه گری شیراز خودنمایی می‌کند. کوچه شلوغ است و با حضور معاون اول شلوغ‌تر هم می‌شود. پدربزرگ آرتین هم خودش را به آنجا می‌رساند. دو پدر شهید در حضور محمد مخبر صدای گرفته شان کمی وا می‌شود: باید انتقام شهدا را بگیرید و پاسخ چنین است: پشیمان می‌شوند، مطمئن باشید.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/8038/3/631395/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها