روایت خانم آقای او

نوجوانی‌ هم عجیب روزگاری‌ است‌ها


ریحانه ابراهیم‌زادگان
شاعر و طنزپرداز

​​​​​​​والا ما با عیال همسایه حشر و نشری نداشتیم تا خودشان وعده کردند یک‌بار با آقا پسر نوجوان‌شان عصرانه‌ای میهمانشان باشیم. ‌تیشان فیشان کردیم به قاعده، برویم جهت تقدیم فیض میزبانی!
پشت در منتظر ماندیم آقای پسر نزول اجلال کند، آمد خانه‌ خرابمان کرد. لباس ملون و معیوبی پوشیده بود ناسور. هی وراندازش می‌کردیم هی می‌گفتیم لابد باد سخریه -لودگی افتاده به سرش، دیدیم نه! به جد البسه گزین کرده. چه خوش خیال بودیم گفتیم بزرگ می‌شود غم لباس پوشیدنش از دلمان سبک می‌شود.
به ظنمان آقازاده‌ همسایه قدری بزرگ‌تر از آقا پسرمان بود. به ضرب زور و غر و پچ‌‌پچه‌ تهدید و نشگون والده، به هیأت آدمک‌های بادیِ کنار دکان‌ شوهرعمه‌ آقای پسر، دست‌هایش را بین زمین و هوا، آلاخون‌ والاخون رها کرده می‌آمد، گفتیم الان‌هاس تکه از کتف دربروند که الحمدلله‌ العالم به کل خطره، به کرسی رسیده جلوس کرد. حال و احوالش جویا شدیم، یک صداهای مجهول و گنگی از منخرینش خارج شد، به حسن‌ظن، شکر و امتنان استماع کردیم.  دیدیم والده‌ بخت‌ برگشته‌اش هی رنگ عوض می‌کند و سرخ و سفید می‌شود گفتیم جو را عوض کنیم. حاق سکوت جو، یک وزوزی از ماسماسک همراهش بیخ گوشش متفرق می‌شد پی‌جو شدیم چه استماع می‌کنی، قدری زل زد بهمان، پا شد ماسماسک را گرفت سمتمان، خوف کردیم رنگمان پرید. ماسماسک را گرفتیم یک نگاهی به اوضاع زار و نزار و چرک و چول درز و دورزهایش انداختیم دل‌آشوبه شدیم، همان دم گوشمان نگه داشتیم. بلانسبت شما گلاب به رویتان یک خواننده‌ای از مادر قهر کرده جلوس کرده بود آن‌ور ماسماسک، به گمانم کمابیش فشاری هم به کلیه‌هایش بود به تعجیل چرند و پرندی سرهم می‌کرد. ما با این هوش و ذکاوت و فهم و کمالات تا می‌آمدیم قبلی را بفهمیم، بعدی را هم نمی‌فهمیدیم! به سرگدا افتاده ماسماسک عودت دادیم.
عیال همسایه چایی نبات هم زد به خوردمان داد حالمان جا آمد. همین‌جور که چای نبات را جرعه جرعه می‌نوشیدیم از لبه فنجان، پسر عیال همسایه را می‌پاییدیم بفهمیم این چه جور جانوری‌ است که عیال همسایه سقلمه‌ای حواله پسرش کرد و گفت: با آقازاده خانم‌آقای او بروید اتاق، گپ بزنید و پی‌اس بازی کنید.
ما را می‌گویی؟ کانهو دانه ذرت ته دیگ داغ، ناغافل از جا پریدیم که: ای داد بیداد غذا روی اجاق مانده، چه حواس‌پرتی‌ شدیم‌ها! روزی‌تان بلند باشد چه خوش بودیم در جوارتان، نوبه بعد شما قدم رنجه بفرمایید منزل ما... و به تعجیل دوتا ماچ در هوا حواله‌شان کردیم و کفشمان نوک پنجه انداخته آقای‌پسر را که مسحور وجنات نداشته‌ پسر عیال همسایه شده بود پس سرمان‌کشان کشان بردیم و خودمان را انداختیم داخل خانه، در را سه قفله کردیم یک نفس راحت کشیدیم.
نوجوانی‌ هم عجیب روزگاری‌ است‌ها! آقای‌پسر تازه‌ وارد نوجوانی‌ است، هنوز به قاعده از احوال و اعمال نوجوانی مستحضر نیستیم.هول و خوف افتاد به دلمان. گفتیم توی این ماسماسک وامانده پی‌جو شویم از احوالات نوجوانی سر در بیاوریم. به قلت چرخیدیم به کثرت دستمان آمد کارمان درآمده. غلط نکنیم این آدم فضایی‌‌ها از یک سنی به بعد بچه‌‌های ما را می‌برند، بچه‌های خودشان را جایگزین می‌کنند، ناغافل یک‌جوری ناشناخته و مجهول می‌شوند آدم از فهم‌شان درمانده می‌شود.  فی‌المثل، متصل بیم و توهم دارند احدی دوستشان ندارد، لاکن خودشان به نحو و سیاقی آدم را سیر می‌کنند، آدم خیال برش می‌دارد حکماً حساب و کتابی از جد و پدرجدشان به گرده‌مان مانده، بدهی داشتیم تسویه نکردیم، خونی از کس و کارشان به گردنمان است....
نه به سنجیدگی جوانی رسیده‌اند بشود امورشان به خودشان سپرد، نه طفل صغیرند بشود امورشان را به عهده گرفت. به هیبت همان آدمک بادی دم دکان شوهرعمه‌ آقای پسر، همین‌جور پا در هوا مانده‌اند. مکتب می‌روند از دوست و غریبه هزار جور مطلب ناجور و قوس و قزح یاد می‌گیرند می‌آیند ماهواره و فیلترشکن مطالبه می‌کنند. می‌فرستیمشان‌ تا سر کوچه، فکر و خیال امانمان می‌برد که اگر گیر لات و قمه‌کش و نااهل افتاد چه؟ اگر زهرماری گذاشتند گوشه لبش گفتند: دود کن!» چه؟ اگر رفیق ناخلف و ناباب پیدا کرد چه؟در خانه نگهشان می‌داریم می‌چپند توی اتاقشان، درش مهر و موم می‌کنند آدم خوف می‌کند چه سر و سری دارند پشت درهای بسته.
با این اوضاع، پای تلویزیون هم نمی‌شود تنهایشان گذاشت، دو فقره بخش خبری ببینند ناغافل عجوزه‌ای برهنه می‌پرد وسط، باسانسور بی‌سانسور، بچه بی‌وقت چشم و گوشش باز شده، سیاه بخت می‌شویم.
علی ایحال، نوجوان‌داری، کیاست و درایتی علیحده‌ای می‌طلبد که من‌فضل‌ربی، خوبش را داریم. لاکن دلمان شور عیال همسایه را می‌زند، بلند شویم پنبه‌الکل ببریم بدهیم ماسماسک پسرشان طهارت بدهند گوش بچه عیب نکند، بپرسیم ببینیم خواننده مادرمرده آنقدر عجله داشت، نمی‌شد نوبه دیگری سر صبر بخواند لااقل بفهمیم چه می‌گوید؟


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/8044/24/632143/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها