روایت یک دانشجوی ایرانی مقیم پاریس از یک بام دو هوای مسئولان فرانسوی


فائزه آشتیانی
دانشجوی فلسفه
«وعده دیدار ما شنبه ساعت 14 خیابان تروکدِرو» پیامش را که خواندم یک لحظه تصور کردم وسط تهرانم و دارم قرار تجمع در خیابان انقلاب را می‌‌خوانم. از ابتدای ورودم به فرانسه فهمیده‌ام که اینجا کشور هفتادودو ملت است. اینقدر که در هر جا پا می‌گذاری انواع و اقسام رنگ‌ها و ملیت‌ها را می‌بینی. شاهد مثالش هم کلاس کوچک‌مان در ترم اول تحصیلی‌ام که بیست و چند دانشجو از هشت کشور مختلف دور هم جمع شده بودیم. جهانی کوچک که قاره‌‌های پنجگانه را پوشش می‌داد. در نگاه اول همه چیز بی‌نقص و هم‌راستا با حقوق انواع بشر به نظر می‌رسد. آدم‌ها با فرهنگ و قومیت‌های گوناگون کنار هم زندگی می‌کنند و مشکلی هم برای کسی پیش نمی‌آید. خوش و خرم. اما قضیه اینقدرها هم ساده نیست...

صلحی که همه صلح‌‌ها را بر باد داد!
از همان زمان که دو کشور ملوس فرانسه و انگلیس به جان ویرانه‌های امپراطوری عثمانی افتادند و به مثابه ارثی اجدادی، حدود و ثغورش را به نام خودشان سند زدند، مصیبت‌های جنوب غرب آسیا شروع شد. واقعیت این است که دست‌کم در جای جای تاریخ صد سال اخیر هیچگاه ما (بخوانید مردم مشرق زمین) و چشم آبی‌‌های مغرب زمین با هم یکی نبودیم. هر چقدر هم که بخواهند با شعارهای آزادمنشانه منحرف‌مان کنند، بی‌فایده است. این را وقتی فهمیده‌ام که میان همین کشور هفتادودو ملت، مراکشی، الجزایری، تونسی و اروپایی را کنار هم دیده‌ام. اینکه کشورت سال‌‌ها زیر چنگال‌‌ خصمانه یک خون‌آشام محبوس شده باشد، وحشیانه‌‌ترین جنایات را تجربه کند و کسی تحت تأثیر این فجایع و محرومیت از زندگی به ناچار به مهاجرت تن داده باشد فرق می‌‌کند تا اینکه به دلخواه و با میل و برنامه قبلی به کشوری سفر کند. تجربه‌‌ای که چندین نسل در کشورهای آفریقا با آن روزگار سپری کرده‌‌اند. حالا که این را گفتم اجازه بدهید ذکر خیری هم بکنیم از کتاب «صلحی که همه صلح‌‌ها را بر باد داد». شرح قصه پرغصه چگونگی قرارداد واژه‌ای به نام «خاورمیانه» و ثمرات بعد از آن. «قدرت‌های اروپایی در آن زمان بر آن بودند که باید نوعی حکومت نظامی مصنوعی در خاورمیانه به وجود آورند تا اساس موجودیت سیاسی آسیای مسلمان را تغییر دهند.»، «عراق و کشوری را که اکنون اردن نام دارد انگلیسی‌ها اختراع کردند؛ مرزها را سیاستمداران انگلیسی، بعد از جنگ جهانی اول، در نقشه‌ای خالی کشیدند. حدود عربستان و کویت و عراق را یک کارمند دولت انگلیس در سال ۱۹۲۲ تعیین کرد و مرزهای میان مسلمانان و مسیحیان را فرانسه بین سوریه و لبنان، و روسیه بین ارمنستان و آذربایجان شوروی، کشید.» این هم چند خط از کتابی که به عقیده این قلم لازم است در طول زندگی حداقل یک دور شمرده و با تأمل بلندخوانی شود. تمام!

مجهز به سلاح قیچی!
داشتم در مورد اعتراضات ایرانیان مقیم خارج از ایران که از جمله آن همین پاریس خودمان است حرف می‌زدم که داغ دل تازه شد و سخن به درازا کشید. برگردیم تروکدِرو، حوالی برج ایفل کنار ایرانیان شریفی که آخر هر هفته کار نداشته را رها می‌کنند و قرار می‌گذارند تا شعاری بدهند و... باید بگویم که متأسفانه یا خوشبختانه دوز ایران‌دوستی هموطنان در خارج از کشور آنقدر بالاست که تصور قناعت به تجمعات اعتراضی و چند شعار ساده از اساس باطل است. عزیزان‌مان عزم جزم کرده‌اند که نقطه‌ای در این کره خاکی بدون موضع‌گیری نماند پس میدان رپوبلیک (جمهوری) و دانشگاه فرقی نمی‌کند. دیپلماسی خرد و کلان هم معنایی ندارد. همه برای یکی، یکی برای همه! این می‌شود که خانم دکتر استاد علم‌ روانشناسی شروع می‌کند به آغاز پویش هشتگ زدن به در و دیوار ساختمان‌های اداری، علمی و تاریخی و با استقبال کم‌نظیر متولیان مواجه می‌شود. و با همین فرمان «دانشجو می‌میرد ذلت نمی‌پذیرد» با کمی تغییر و تصرف به سالن‌های دانشگاه سوربن هم کشیده می‌شود و مسئولان امر از این رخداد چنان به وجد می‌‌آیند که اطلاعیه برگزاری نمایشگاهی تحت عنوان پر طمطراق «زن، زندگی، آزادی» منتشر می‌‌کنند. داستان به اینجا ختم نمی‌شود و صدر تا ذیل مقامات کشوری و لشکری بسیج می‌شوند تا حمایت خود را با قیچی و امثالهم به رخ ما بکشند. خانم شهردار پاریس که در حرکتی خودجوش، بی‌‌سابقه و طی مراسمی رسمی چندین تار موی سرش را فدای ایران کرد، نمونه خوبی است که عمیقاً بفهمیم چقدر در این عالم هواخواه داشتیم و بی‌خبر بودیم. دست مریزاد بانو، دست مریزاد!

مرغ همسایه غاز است؟
اگر تا اینجای مطلب را همراه بودید بیایید در ادامه کمی خاطره بخوانیم. حدود هفت ماه پیش یعنی اواسط آوریل و اواخر فروردین‌ ماه در بحبوحه برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه، به دلیل مخالفت مردم با نماینده هر دو حزب نامزد انتخابات تظاهرات متعددی در شهرهای مختلف برگزار شد. معترضان مقابل مکان‌های پربازدید تجمع می‌کردند و علیه دو نامزد شعار می‌دادند. مثل همیشه و طبق قانونی نانوشته از جمله مکان‌‌های معترض‌خیز همه جای عالم دانشگاه‌ها هستند و خب در این میان دانشکده ادبیات سوربن جایگاه ویژه‌ای را به خودش اختصاص می‌دهد. القصه اینکه طبق پیش‌بینی جمعیت کثیری از معترضین مقابل دانشگاه حاضر می‌شوند، حراست دانشگاه با وجود تلاش برای مقابله با آنها و ممانعت‌ از ورود موفق نمی‌شود و پیش از بستن در، افراد به داخل محوطه هجوم می‌آورند. طنز ماجرا آنجاست که آن روزها دو هفته آخر برگزاری کلاس‌ها بود و اکثراً مشغول ارائه پروژه‌ها و ارائه‌های پایان دوره بودند. ازجمله این حقیر که درست ساعتی بعد از این اتفاق شوم باید تحقیقی ارائه می‌دادم که خدا را صدمرتبه شکر بین رفتن به کتابخانه یا ماندن در خانه دومی را انتخاب کردم و از محبوس شدن پشت درهای بسته در امان ماندم. بعدتر فهمیدیم شورشیان بعد از ورود به دانشگاه در سالن آمفی‌تئاتر گعده‌ای برگزار کرده و با شعار «رئیس‌جمهور حیا کن مملکت رو رها کن» خواستار لغو انتخابات شدند! بعد از آن به صورت سازماندهی شده به طبقات مختلف بنای تاریخی دانشکده دسترسی یافته و با اسپری رنگ دیوارهای نازنین چند صد ساله را شعارکوب کردند. حتی به این حد راضی نشده و شیشه تابلو اعلانات گروه‌های آموزشی را خرد و خمیر کردند. از آن طرف هم نیروهای امنیتی رسیدند و ساختمان را تحت کنترل گرفتند. حالا همه درها قفل شده و دانشجو و معترض راهی برای خروج ندارند. بیست و چهار ساعت این ماجرا ادامه داشت تا نهایتاً با ارائه کارت شناسایی و ثبت چهره، آزاد شدند. بعد از آن‌ هم دانشگاه تعطیل شد و تا چند هفته نیروی امنیتی اطراف ساختمان و خیابان‌های اطراف تردد داشت. اینها را گفتم که بگویم همه این فعالان بین‌الملل کذا و امثال خانم شهردار به وقت اینجور وقایع کجا هستند؟ نمی‌شود که گهی پشت به زین و گهی زین به پشت! آزادی‌خواهی گزینشی نیست. در هم بردارید.

به خانه برمی‌گردیم
ما قطعاً بی‌نقص‌ترین حکومت تاریخ بشر نیستیم اما با همه کوتاهی‌ها و کم‌کاری‌هایمان، برای رشد و تعالی به هیچ‌کس جز خودمان نباید اتکا کنیم. من دنیادیده می‌گویم کسی در این عالم نیست که ما را به خاطر خودمان بخواهد تا وقتی که منفعتی برایش نداشته باشد کوچکترین ارزشی برای ما قائل نمی‌شود، بعد هم که کارش با ما تمام شد بی‌توجه به اینکه چه بلایی سرمان می‌آید، گوشه‌ای رهایمان می‌کند. اول و آخرش خودمان هستیم و قوه‌ای که باید به فعلیت برسانیم و شکوفا کنیم، این صد البته همت مضاعف مسئولان را می‌‌طلبد و حمایت بیش از پیش‌شان را. راستش را بخواهید چند ماهی ا‌ست به واسطه عضویت در گروهی که عنوانش «مهاجرت معکوس» است به آینده ایران امیدوارتر شده‌ام. آدم‌‌های بسیاری را شناختم که بعد از سالیان متمادی زندگی در غرب به کشور بازگشته‌اند یا در حال فراهم کردن مقدمات بازگشت‌شان هستند. آدم‌های بی‌نام و نشان بسیاری که بی‌توجه به این هیاهو در گوشه‌ای مشغول به کار هستند و تا رسیدن به نتیجه و حاصلی که منتظرش بودند از پا نمی‌نشینند. کف روی آب اگرچه به ظاهر پرخروش‌ است ولی از بین رفتنی است، وقتی فرومی‌نشیند آب زلال، شفاف و رونده رخ می‌‌نماید و دریا شود آن رود که پیوسته روان است...

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/8055/9/633422/1
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها