ماجرایی که از میان زمین فوتبال و از وسط میدان جنگ میگذرد
«پدر از پشت به او نگاه کرد. شانههایش باریک و پاهایش بلند و استخوانی بودند. پدر از آن همه بیاعتنایی دلش گرفت. بعد از پنج سال برنگشته بود که پسرش پشتش را به او بکند و به تماشای ساختمانهای بیرون بایستد، آن هم پنج سال گرسنگی، سرما، شکنجه، پنج سال دلتنگی، تحقیر، انتظار؛ پنج سال اسارت. چوبهای زیر بغلش را برداشت و بلند شد ؛چوبها را که روی زمین گذاشت و سنگینیاش را به آنها داد، چوبها آرام صدا کردند. یوسف تکان خورد، بیآنکه برگردد و نگاه کند، فهمید که پدرش از اتاق بیرون میرود.»
همه داستان «پسران گل» همین است؛ پسری که منتظر است تا پدرش از اسارت برگردد و مربی تیم فوتبال محلهشان شود اما پدر وقتی برمیگردد یک پا ندارد و به سختی با عصا راه میرود. چنین پدری چطور میتواند آرزوهای پسرش را برآورده کند؟
«پسران گل» یکی از آن رمانهای نوجوان قدیمی است. یک نسخه خیلی خیلی قدیمیاش را داشتم که چند صفحهاش سفید چاپ شدهبود و خواهرم کتاب یکی از دوستانش را قرض گرفتهبود و آن چند صفحه را دستنویس کامل کردهبود. اولین بار که خواندمش با چنین نسخهای روبهرو بودم. روی جلدش هم عکس یک پسرک بود که یک واکیتاکی دستش گرفته و پدری که در پایین تصویر با عصا حرکت میکرد. شاید ده-پانزده سال بعد اولین روزی که معلم کتابخوانی شدم این کتاب را به بچههای کلاس معرفی کردم. فکر نمیکردم دیگر منتشر نشود. نشر آموت مجدداً چاپش کردهبود این بار یک جلد سبز داشت و روی جلدش تصویر مردی نشسته روی ویلچر بود. جلد دوم دیگر حال و هوای نوجوانانه نداشت اما جدیدتر بود.
نمیشود گفت که پسران گل یک کتاب کامل و فوقالعادهاست اما ایده جالبی دارد و آن را تقریباً بخوبی هم پیاده کردهاست. ترکیبی از داستان دفاع مقدس و زندگی مردم عادی، پسرهای نوجوان عادی که انتظار پدرهایی را ندارند که بدون یک پا از اسارات برگردند و پدرهایی که بعد از تحمل همه سختیها توقع چنین برخوردی را ندارند.
پدر و پسر در طول داستان کمکم راه زندگی جدید را پیدا میکنند و چنین داستانی برای نوجوانها احتمالاً جذاب و خواندنی است. آنها سردرگمی و حیرت شخصیتهای داستان را درک میکنند و در طول قصه آرزو میکنند که مشکلات بتدریج حل شود. این طور هم میشود. در پایان داستان پدر و پسر کمکم اشتراکتشان را پیدا میکنند. اشتراکاتی که از وسط زمین فوتبال میگذرد.
همه داستان «پسران گل» همین است؛ پسری که منتظر است تا پدرش از اسارت برگردد و مربی تیم فوتبال محلهشان شود اما پدر وقتی برمیگردد یک پا ندارد و به سختی با عصا راه میرود. چنین پدری چطور میتواند آرزوهای پسرش را برآورده کند؟
«پسران گل» یکی از آن رمانهای نوجوان قدیمی است. یک نسخه خیلی خیلی قدیمیاش را داشتم که چند صفحهاش سفید چاپ شدهبود و خواهرم کتاب یکی از دوستانش را قرض گرفتهبود و آن چند صفحه را دستنویس کامل کردهبود. اولین بار که خواندمش با چنین نسخهای روبهرو بودم. روی جلدش هم عکس یک پسرک بود که یک واکیتاکی دستش گرفته و پدری که در پایین تصویر با عصا حرکت میکرد. شاید ده-پانزده سال بعد اولین روزی که معلم کتابخوانی شدم این کتاب را به بچههای کلاس معرفی کردم. فکر نمیکردم دیگر منتشر نشود. نشر آموت مجدداً چاپش کردهبود این بار یک جلد سبز داشت و روی جلدش تصویر مردی نشسته روی ویلچر بود. جلد دوم دیگر حال و هوای نوجوانانه نداشت اما جدیدتر بود.
نمیشود گفت که پسران گل یک کتاب کامل و فوقالعادهاست اما ایده جالبی دارد و آن را تقریباً بخوبی هم پیاده کردهاست. ترکیبی از داستان دفاع مقدس و زندگی مردم عادی، پسرهای نوجوان عادی که انتظار پدرهایی را ندارند که بدون یک پا از اسارات برگردند و پدرهایی که بعد از تحمل همه سختیها توقع چنین برخوردی را ندارند.
پدر و پسر در طول داستان کمکم راه زندگی جدید را پیدا میکنند و چنین داستانی برای نوجوانها احتمالاً جذاب و خواندنی است. آنها سردرگمی و حیرت شخصیتهای داستان را درک میکنند و در طول قصه آرزو میکنند که مشکلات بتدریج حل شود. این طور هم میشود. در پایان داستان پدر و پسر کمکم اشتراکتشان را پیدا میکنند. اشتراکاتی که از وسط زمین فوتبال میگذرد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه