ابوالفضل زهرهوند، دیپلمات پیشین در گفتوگو با «ایران» درباره سرانجام ناکامی غرب در جنگ روانی علیه کشورمان مطرح کرد
امریکا مجبور است به دیپلماسی بازگردد
گروه سیاسی/ بیانیه مشترک سران امریکا و فرانسه در حمایت از تداوم اغتشاشات در ایران، از شکستی حکایت میکند که جبهه غرب در تحقق اهداف زیادهطلبانه خود متحمل شده است. ابوالفضل زهرهوند، دیپلمات پیشین کشور در گفتوگو با «ایران» به بررسی این تحولات پرداخته و از هدف بلندمدت ایالات متحده در روند تقابلجویانه خود علیه ایران رمزگشایی کرده است.
مذاکرات رفع تحریمها در نقطه توقف قرار گرفته است و به نظر میرسد امریکا بیش از توجه به این فرایند، برای تحقق اهدافش، چشم به نقطه دیگری یعنی حمایت از اغتشاشات ایران دوخته است. چنان که بیانیه مشترک اخیر «جو بایدن» و «امانوئل مکرون» از این امر حکایت میکند. نظر شما چیست؟
حمایت غرب به رهبری امریکا از آشوبهای اخیر ایران به موازات طرحی صورت گرفته که امریکا سالها پیش با پرونده سازی بر سر فعالیتهای صلحآمیز هستهای ایران کلید زده است. طرح بزرگی که موضوعات متعددی را در دستور کار داشت تا در یک فرایند تدریجی، ایران را به مذاکرات درباره آنها وادار کند. در این مسیر، موضوع هستهای گام نخست به شمار میآمد که پس از طی دورهای فشار و تحریم و مذاکره به توافق 2015 منجر شد. اما این در حالی بود که امریکا با وجود این توافق که به نوعی در دولت پیشین به ایران تحمیل شد، همچنان امکان این را برای خود دید که آن را به شکل ناقصی اجرا کند و وقتی هم که با تصمیم دولت پیشین از آن خارج شد، تلاش کرد با تصویب قریب به 3 هزار تحریم به بهانههای دیگر، فشار بر ایران را به سطحی برساند که فازهای بعدی یعنی زمینه برای مذاکره درباره موضوعات دیگر و پیوند دادن آن به توافق 2015 و به وجود آوردن یک توافق جامع را کلید بزند.
توافق جامع ناظر به موضوعاتی همچون نقش منطقهای و فعالیتهای موشکی ایران؟
بله؛ از اول طرح ادعاها علیه فعالیتهای هستهای ایران بخشی از پروژه بزرگتر امریکا علیه امنیت ملی کشورمان بود. قرار بود این پروژه با برجام هستهای شروع شود سپس به نقطه بعدی و مذاکرات جامع برسد. بنابراین امریکاییها در مذاکرات اخیر به ایران اعلام کردند که اگر فقط بر موضوع هستهای متمرکز شود و از امریکا تضمین بخواهد، این کشور تضمینی نمیدهد. به همین دلیل مذاکرات متوقف شد. از این رو امریکاییها تمرکز خود را بر پیش بردن عملیات روانی علیه ایران قرار دادند. البته این در حالی است که به وجود آمدن عوامل دیگر هم مشکلات داخلی آنها را تشدید کرد؛ یعنی اگر امریکا تصور میکرد اقدامات تحریک برانگیزش سبب میشود تا روسیه واکنش متناسب نشان دهد که باعث بحران نظامی در اوکراین شود، این اقدامات را انجام نمیداد. الان امریکا و متحدانش در ناتو وضعیت صفر و یک دارند. این وضعیت، موقعیت آنها را در پیگیری اهداف خود در قبال ایران هم متزلزل کرده است. از این رو آنها اینک توجه خاصی به اتفاقات داخل ایران دارند.
دولت سیزدهم ناظر به چنین پیشینهای مبنی بر بدعهدی غیر قابل انکار امریکا و شرکای اروپاییاش به این نتیجه رسید نقطه تمرکز سیاست خارجی خود را از توافقی که عملاً برایش کار نمیکرد بردارد و ضمن پیگیری هوشمندانه مذاکرات، عرصههای دیگر سیاست خارجی خود را تقویت کند. این امر چه اندازه بر رویکرد دولت «بایدن» که دستکم در مواضع اعلامیاش خواستار بازگشت به این توافق بود، اثرگذاشت؟ صرفاً شکست سیاست فشار حداکثری باعث بازگشت به دیپلماسی شد یا همچنان نگه داشتن روزنههای دیپلماسی جهت دستیابی به توافق جامعی که اشاره کردید؟
دستیابی به توافق 2015 تنها یکی از چند پلن امریکا برای رسیدن به هدف بزرگتر خود در قبال ایران بود. امریکاییها به موازات این رویکرد، یک پروژه ضد امنیتی را نیز در قبال ایران به اجرا درآوردهاند که در بطن خود تجزیه ژئوپلیتیکی و فروپاشی نظام سیاسی ایران را هدف قرار داده است اما برای اقناع و توجیه افکار عمومی جهت اجرای این پروژه نیاز دارند که در مواضع اعلامی، خود را همچنان به دیپلماسی با ایران پایبند اعلام کنند و مرتب تأکید بر آمادگی بر مذاکره داشته باشند. اما لایه پنهان و اصلی این سیاست نمایشی، همان طرحی است که آنها در سالها و ماههای اخیر از طریق آژانس بینالمللی انرژی اتمی از یک سو و حمایت سازماندهی شده از ناآرامیهای داخل ایران دنبال میکنند.
نباید فراموش کرد که امریکاییها پیش از این تنها از طریق تحریم برای رسیدن به اهداف سیاسی خود به دنبال فرصتسازی بودند اما نتوانستند به نتایج لازم برسند از این رو تمرکز اصلی خود را بر زمینهسازی جهت اجماع سیاسی علیه ایران در فضاهایی مانند شورای حکام آژانس و همچنین مجمع عمومی سازمان ملل و پیگیری قطعنامههای حقوق بشری گذاشتهاند. در حقیقت دلیل اصلی تمرکز کنونی امریکا بر جنگ نرم با ایران به دلیل فقدان ظرفیت مواجهه سخت با کشورمان از طریق تحریم و رویکرد نظامی بوده است. یعنی اگر به این اطمینان میرسیدند که امکان تحقق خواستههای خود را از طریق یک جنگ نظامی دارند، این کار را میکردند اما به درستی به این ارزیابی رسیدند چنین ظرفیتی را ندارند و به این ترتیب جنگ روانی علیه ایران را در ابعاد وسیعتری دنبال کردند.
در رویارویی با این سیاست، دولت سیزدهم در عین تمرکز بر تقویت سیاست خارجی خود در سایر حوزهها تلاش کرد سر رشته دیپلماسی در مذاکرات را حفظ کند. در روند همین مذاکرات هم بود که امریکا به دنبال رسیدن به سطح جدیدی از مذاکره یعنی پیگیری مذاکرات جامع بود اما به رغم همه تلاشهای کارشکنانه و پرفشار خود با سد محکمی روبهرو شد و دولت آقای رئیسی با افزوده شدن موضوعات دیگری به مذاکرات وین به مخالفت برخاست.
چنان که اشاره کردید فشار امریکا بر آژانس هم بخشی از پازل جنگ روانی این کشور به شمار میآید. این فشار با وجود همکاری سازنده ایران با آژانس چه اندازه میتواند نتیجه بخش باشد؟
آژانس که همیشه ابزار دست غرب در برهههای مختلف بوده است. اما امریکا و شرکای اروپاییاش آژانس را فرصتی میبینند تا برای مثال پرونده ایران را به شورای امنیت بکشانند یا اجماع سیاسی علیه آن شکل دهند و در سطحی بالاتر ایران را ذیل بند 41 فصل 7 قرار دهند؛ یعنی آنها آژانس را فرصتی برای بسترسازی سیاسی علیه ایران میدانند. اما مسأله اینجاست که کارت همراهی روسیه و چین را ندارند و بدون این دو کشور نمیتوانند هیچ کاری بکنند اما فعلاً در حال بسترسازی هستند.
در این روند به نظر میرسد حمایت از اغتشاشات در کانون جنگ نرم قرار گرفته است. درست است؟
بله؛ اغتشاشات بستری بود که امریکا و شرکای اروپاییاش حمایت از آن را در دو بعد مورد توجه قرار دادهاند؛ از یک سو تلاش میکنند با آوردن نیروهای خارجی همچون کومله، دموکرات و منافقین و سلطنتطلبان سوخت اولیه را برای اغتشاشات فراهم کنند. هدفشان از این راهکار هم تعمیق آشوبها و فعال کردن لایه خاکستری ساکت در ایران است تا پس از آن با سوء استفاده از فضای پیرامونی ایران، جنگهای نیابتی را ذیل هدف فروپاشی و تجزیه سرزمینی ایران کلید بزنند. این امر با هوشیاری و تدبیر نیروهای امنیتی ایران در مدیریت فضا شکست خورده است. «ویلیام برنز»، رئیس سازمان CIA، مدیر این پروژه است و سنتکام مرکزیت و بخش نظامی و امنیتی مسئول اجرای این پروژه است که در همکاری تنگاتنگ با مقامهای صهیونیستی آن را دنبال میکنند. این در حالی است که غرب میبایستی این سناریو را در کوتاه مدت به اجرا درآورد اما برخلاف تصورشان بتدریج نشانههای شکست این محاسبه اشتباه در حال پدیدار شدن است. بعد دیگری که امریکا و دیگر کشورهای غربی در حال اجرای آن در بستر آشوبها هستند، ایجاد اجماع سیاسی در فضای بینالملل و در عرصههایی همچون سازمان ملل متحد است. نمونه آن هم قطعنامه اخیر شورای حقوق بشر بود که با آرای شکننده به تصویب رسید.
چنان که اشاره کردید نشانههای شکست امریکا در سناریوی سازماندهی اغتشاشات پدیدار شده است بنابراین چه آلترناتیوی را میتوان برای این کشور در قبال جمهوری اسلامی متصور بود؟
تردیدی وجود ندارد که امریکاییها در صحنه عملیات روانی در بستر آشوبسازی شکست خوردهاند اما مشکل این کشور این است که الان استراتژی امریکا در قبال ایران با راهبرد تلآویو همخوان نیست. مقامهای صهیونیستی تلاش میکنند همچنان امریکا را برای حمله نظامی علیه ایران ترغیب کنند اما واشنگتن با وقوف به این واقعیت که جنگ با ایران بسیار پرهزینه است و آن را دچار فرسایش و شکست در سیاست خاورمیانهای خود میکند، تمایلی به این همراهی ندارند. هدف امریکا از مذاکره با ایران بازیابی اعتبار از دست رفتهاش در صحنه بینالملل و مهار چین و روسیه است و تاکنون هم نتوانسته از طریق تحریم و تشدید عملیات روانی به بهانه اغتشاشات آن را محقق سازد.
از این رو معتقدم اگر در نهایت به نقطه بنبست برسد تنها گزینهای که برای آن باقی میماند، این است که وارد تعامل بازدارنده با ایران شود؛ یعنی نه امریکا به ایران کاری داشته باشد و نه ایران به امریکا. در این صورت باید ایران را به عنوان یک پارادایم مستقل غیروابسته به هیچ کشوری از جمله چین و روسیه در نظر بگیرند. تنها در این صورت امکان دستیابی به یک توافق پایدار و قابل اعتماد با ایران را دارند. مذاکرهای که در آن موضوع ادعاهای هستهای و برجام دو و سه مطرح نیست. بویژه که راهبرد اصلی امریکا خروج تدریجی از خاورمیانه است و نمیخواهد هزینه زیادی بابت مواجهه با ایران بپردازد. از این رو برای واشنگتن این نیاز وجود دارد یا از طریق جنگ نرم و همسویی با تحولات داخلی ایران به هدف خود برسد یا در صورت شکست این راهبرد که به نظر میرسد هم اینک اتفاق افتاده است، رویکرد دیپلماتیک را فرصتی برای حل چالشهای باقی مانده در خاورمیانه ببیند. معتقدم امریکاییها بتدریج به سمت گزینه دیپلماسی جدیتر گام برمیدارند.
مذاکرات رفع تحریمها در نقطه توقف قرار گرفته است و به نظر میرسد امریکا بیش از توجه به این فرایند، برای تحقق اهدافش، چشم به نقطه دیگری یعنی حمایت از اغتشاشات ایران دوخته است. چنان که بیانیه مشترک اخیر «جو بایدن» و «امانوئل مکرون» از این امر حکایت میکند. نظر شما چیست؟
حمایت غرب به رهبری امریکا از آشوبهای اخیر ایران به موازات طرحی صورت گرفته که امریکا سالها پیش با پرونده سازی بر سر فعالیتهای صلحآمیز هستهای ایران کلید زده است. طرح بزرگی که موضوعات متعددی را در دستور کار داشت تا در یک فرایند تدریجی، ایران را به مذاکرات درباره آنها وادار کند. در این مسیر، موضوع هستهای گام نخست به شمار میآمد که پس از طی دورهای فشار و تحریم و مذاکره به توافق 2015 منجر شد. اما این در حالی بود که امریکا با وجود این توافق که به نوعی در دولت پیشین به ایران تحمیل شد، همچنان امکان این را برای خود دید که آن را به شکل ناقصی اجرا کند و وقتی هم که با تصمیم دولت پیشین از آن خارج شد، تلاش کرد با تصویب قریب به 3 هزار تحریم به بهانههای دیگر، فشار بر ایران را به سطحی برساند که فازهای بعدی یعنی زمینه برای مذاکره درباره موضوعات دیگر و پیوند دادن آن به توافق 2015 و به وجود آوردن یک توافق جامع را کلید بزند.
توافق جامع ناظر به موضوعاتی همچون نقش منطقهای و فعالیتهای موشکی ایران؟
بله؛ از اول طرح ادعاها علیه فعالیتهای هستهای ایران بخشی از پروژه بزرگتر امریکا علیه امنیت ملی کشورمان بود. قرار بود این پروژه با برجام هستهای شروع شود سپس به نقطه بعدی و مذاکرات جامع برسد. بنابراین امریکاییها در مذاکرات اخیر به ایران اعلام کردند که اگر فقط بر موضوع هستهای متمرکز شود و از امریکا تضمین بخواهد، این کشور تضمینی نمیدهد. به همین دلیل مذاکرات متوقف شد. از این رو امریکاییها تمرکز خود را بر پیش بردن عملیات روانی علیه ایران قرار دادند. البته این در حالی است که به وجود آمدن عوامل دیگر هم مشکلات داخلی آنها را تشدید کرد؛ یعنی اگر امریکا تصور میکرد اقدامات تحریک برانگیزش سبب میشود تا روسیه واکنش متناسب نشان دهد که باعث بحران نظامی در اوکراین شود، این اقدامات را انجام نمیداد. الان امریکا و متحدانش در ناتو وضعیت صفر و یک دارند. این وضعیت، موقعیت آنها را در پیگیری اهداف خود در قبال ایران هم متزلزل کرده است. از این رو آنها اینک توجه خاصی به اتفاقات داخل ایران دارند.
دولت سیزدهم ناظر به چنین پیشینهای مبنی بر بدعهدی غیر قابل انکار امریکا و شرکای اروپاییاش به این نتیجه رسید نقطه تمرکز سیاست خارجی خود را از توافقی که عملاً برایش کار نمیکرد بردارد و ضمن پیگیری هوشمندانه مذاکرات، عرصههای دیگر سیاست خارجی خود را تقویت کند. این امر چه اندازه بر رویکرد دولت «بایدن» که دستکم در مواضع اعلامیاش خواستار بازگشت به این توافق بود، اثرگذاشت؟ صرفاً شکست سیاست فشار حداکثری باعث بازگشت به دیپلماسی شد یا همچنان نگه داشتن روزنههای دیپلماسی جهت دستیابی به توافق جامعی که اشاره کردید؟
دستیابی به توافق 2015 تنها یکی از چند پلن امریکا برای رسیدن به هدف بزرگتر خود در قبال ایران بود. امریکاییها به موازات این رویکرد، یک پروژه ضد امنیتی را نیز در قبال ایران به اجرا درآوردهاند که در بطن خود تجزیه ژئوپلیتیکی و فروپاشی نظام سیاسی ایران را هدف قرار داده است اما برای اقناع و توجیه افکار عمومی جهت اجرای این پروژه نیاز دارند که در مواضع اعلامی، خود را همچنان به دیپلماسی با ایران پایبند اعلام کنند و مرتب تأکید بر آمادگی بر مذاکره داشته باشند. اما لایه پنهان و اصلی این سیاست نمایشی، همان طرحی است که آنها در سالها و ماههای اخیر از طریق آژانس بینالمللی انرژی اتمی از یک سو و حمایت سازماندهی شده از ناآرامیهای داخل ایران دنبال میکنند.
نباید فراموش کرد که امریکاییها پیش از این تنها از طریق تحریم برای رسیدن به اهداف سیاسی خود به دنبال فرصتسازی بودند اما نتوانستند به نتایج لازم برسند از این رو تمرکز اصلی خود را بر زمینهسازی جهت اجماع سیاسی علیه ایران در فضاهایی مانند شورای حکام آژانس و همچنین مجمع عمومی سازمان ملل و پیگیری قطعنامههای حقوق بشری گذاشتهاند. در حقیقت دلیل اصلی تمرکز کنونی امریکا بر جنگ نرم با ایران به دلیل فقدان ظرفیت مواجهه سخت با کشورمان از طریق تحریم و رویکرد نظامی بوده است. یعنی اگر به این اطمینان میرسیدند که امکان تحقق خواستههای خود را از طریق یک جنگ نظامی دارند، این کار را میکردند اما به درستی به این ارزیابی رسیدند چنین ظرفیتی را ندارند و به این ترتیب جنگ روانی علیه ایران را در ابعاد وسیعتری دنبال کردند.
در رویارویی با این سیاست، دولت سیزدهم در عین تمرکز بر تقویت سیاست خارجی خود در سایر حوزهها تلاش کرد سر رشته دیپلماسی در مذاکرات را حفظ کند. در روند همین مذاکرات هم بود که امریکا به دنبال رسیدن به سطح جدیدی از مذاکره یعنی پیگیری مذاکرات جامع بود اما به رغم همه تلاشهای کارشکنانه و پرفشار خود با سد محکمی روبهرو شد و دولت آقای رئیسی با افزوده شدن موضوعات دیگری به مذاکرات وین به مخالفت برخاست.
چنان که اشاره کردید فشار امریکا بر آژانس هم بخشی از پازل جنگ روانی این کشور به شمار میآید. این فشار با وجود همکاری سازنده ایران با آژانس چه اندازه میتواند نتیجه بخش باشد؟
آژانس که همیشه ابزار دست غرب در برهههای مختلف بوده است. اما امریکا و شرکای اروپاییاش آژانس را فرصتی میبینند تا برای مثال پرونده ایران را به شورای امنیت بکشانند یا اجماع سیاسی علیه آن شکل دهند و در سطحی بالاتر ایران را ذیل بند 41 فصل 7 قرار دهند؛ یعنی آنها آژانس را فرصتی برای بسترسازی سیاسی علیه ایران میدانند. اما مسأله اینجاست که کارت همراهی روسیه و چین را ندارند و بدون این دو کشور نمیتوانند هیچ کاری بکنند اما فعلاً در حال بسترسازی هستند.
در این روند به نظر میرسد حمایت از اغتشاشات در کانون جنگ نرم قرار گرفته است. درست است؟
بله؛ اغتشاشات بستری بود که امریکا و شرکای اروپاییاش حمایت از آن را در دو بعد مورد توجه قرار دادهاند؛ از یک سو تلاش میکنند با آوردن نیروهای خارجی همچون کومله، دموکرات و منافقین و سلطنتطلبان سوخت اولیه را برای اغتشاشات فراهم کنند. هدفشان از این راهکار هم تعمیق آشوبها و فعال کردن لایه خاکستری ساکت در ایران است تا پس از آن با سوء استفاده از فضای پیرامونی ایران، جنگهای نیابتی را ذیل هدف فروپاشی و تجزیه سرزمینی ایران کلید بزنند. این امر با هوشیاری و تدبیر نیروهای امنیتی ایران در مدیریت فضا شکست خورده است. «ویلیام برنز»، رئیس سازمان CIA، مدیر این پروژه است و سنتکام مرکزیت و بخش نظامی و امنیتی مسئول اجرای این پروژه است که در همکاری تنگاتنگ با مقامهای صهیونیستی آن را دنبال میکنند. این در حالی است که غرب میبایستی این سناریو را در کوتاه مدت به اجرا درآورد اما برخلاف تصورشان بتدریج نشانههای شکست این محاسبه اشتباه در حال پدیدار شدن است. بعد دیگری که امریکا و دیگر کشورهای غربی در حال اجرای آن در بستر آشوبها هستند، ایجاد اجماع سیاسی در فضای بینالملل و در عرصههایی همچون سازمان ملل متحد است. نمونه آن هم قطعنامه اخیر شورای حقوق بشر بود که با آرای شکننده به تصویب رسید.
چنان که اشاره کردید نشانههای شکست امریکا در سناریوی سازماندهی اغتشاشات پدیدار شده است بنابراین چه آلترناتیوی را میتوان برای این کشور در قبال جمهوری اسلامی متصور بود؟
تردیدی وجود ندارد که امریکاییها در صحنه عملیات روانی در بستر آشوبسازی شکست خوردهاند اما مشکل این کشور این است که الان استراتژی امریکا در قبال ایران با راهبرد تلآویو همخوان نیست. مقامهای صهیونیستی تلاش میکنند همچنان امریکا را برای حمله نظامی علیه ایران ترغیب کنند اما واشنگتن با وقوف به این واقعیت که جنگ با ایران بسیار پرهزینه است و آن را دچار فرسایش و شکست در سیاست خاورمیانهای خود میکند، تمایلی به این همراهی ندارند. هدف امریکا از مذاکره با ایران بازیابی اعتبار از دست رفتهاش در صحنه بینالملل و مهار چین و روسیه است و تاکنون هم نتوانسته از طریق تحریم و تشدید عملیات روانی به بهانه اغتشاشات آن را محقق سازد.
از این رو معتقدم اگر در نهایت به نقطه بنبست برسد تنها گزینهای که برای آن باقی میماند، این است که وارد تعامل بازدارنده با ایران شود؛ یعنی نه امریکا به ایران کاری داشته باشد و نه ایران به امریکا. در این صورت باید ایران را به عنوان یک پارادایم مستقل غیروابسته به هیچ کشوری از جمله چین و روسیه در نظر بگیرند. تنها در این صورت امکان دستیابی به یک توافق پایدار و قابل اعتماد با ایران را دارند. مذاکرهای که در آن موضوع ادعاهای هستهای و برجام دو و سه مطرح نیست. بویژه که راهبرد اصلی امریکا خروج تدریجی از خاورمیانه است و نمیخواهد هزینه زیادی بابت مواجهه با ایران بپردازد. از این رو برای واشنگتن این نیاز وجود دارد یا از طریق جنگ نرم و همسویی با تحولات داخلی ایران به هدف خود برسد یا در صورت شکست این راهبرد که به نظر میرسد هم اینک اتفاق افتاده است، رویکرد دیپلماتیک را فرصتی برای حل چالشهای باقی مانده در خاورمیانه ببیند. معتقدم امریکاییها بتدریج به سمت گزینه دیپلماسی جدیتر گام برمیدارند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه