زمان: از محسوس تا نامحسوس
رامتین ایمانی نوبر
روانشناس
«ای کاش حلقه به دست من نمیرسید. ای کاش هیچ کدام از این اتفاقها نمیافتاد.» ارباب حلقهها: یاران حلقه، فرودو بگینز (با بازی الایجا وود). شبیه همه چیز است، اما نیست! هم آشناست و هم ناآشناست! هم محسوس است و هم نامحسوس! وجودش را میتوان در آهنگ هر آنچه که حواس پنج گانه درک میکند، لمس کرد. با این حال گذرش با بی تفاوتی درک میشود، اما ناگهان، درجایی، اهمیتش به اندازه قدرت لایزالش احساس میشود. گویی برای ما فاصله بین دو نقطه است، از تولد تا مرگ. از بدایت تا نهایت. تا هر بار که به ایستگاه پایانی نزدیک و نزدیکتر میشویم او را مشاهده کنیم که یکه و تنها، سوار بر قطار سریعالسیرش، با تلخند و شکرخند نیشدارش، روی صورتش از مقابلمان میگذرد تا ما در اندوهی مانا، حسرت از دست دادنش را بخوریم. انگار، «زمان» تضادی از همه چیزهاست، حتی«اکنونش (حالایش)» تقلایی بین تنشهای به ارث رسیده دیروز و دلشورههای مبهم فرداست تا برای انسان همواره بدل به یک مسأله و بحران گردد، اینکه حال را چگونه میتوان زیست و از آن بهره جست. بنابراین، توصیف زمان کار آسانی نیست، ولیکن از میان تعاریف گوناگون، احتمالاً یکی از بهترین توصیفات را سالوادور دالی-نقاش سوررئالیست اسپانیایی- داشته است، البته نه با دوختن کلمات بلکه با آمیختن رنگها و با عنوان «ماندگاری حافظه». نکته قابل تأمل در این اثر ساعتهای ذوب شده (نرم) است که طنینی از دلیل اصلی دالی برای خلقش است. از این رو، یکی از این ساعتها روی صورت هیولای انساننمایی است که به خواب رفته و روی یکی دیگر از ساعتها نیز دستهای از مورچهها دیده میشود. اولاً «داون آدیس» تاریخدان هنر در یادداشتی اشاره کرده که «ساعتهای نرم (ذوب شده) یک سمبل ناخودآگاه از نسبیت فضا و زمان است...» ثانیاً ساعت ذوب شده روی صورت هیولای انساننمایی که در حال خواب است، اشاره به رؤیا دیدن دارد و البته توصیف دالی از زمان که آن را مانند رؤیایی میداند که سریع، آشفته و البته گنگ و اسرارآمیز است. ثالثاً مورچههای روی ساعت ذوب شده نارنجی در اندیشه دالی نمادی از زوال هستند. در نتیجه میتوان گفت، توصیف زمان چیزی شبیه توصیف رؤیاست، هرکه اهمیت رؤیا را درک کند، اهمیت زمان را نیز خواهد فهمید! بنابراین شاید بتوان گفت شناخت نامحسوس بودن زمان از محسوس بودنش بیشتر میتواند به انسان کمک کند تا با آن سازگار شود و بهترین بهره را ببرد! منظور از نامحسوس بودن در اینجا درک نکردن محسوس بودن زمان است! مثلاً ما میفهمیم که وقت از ظهر به عصر رسیده، یا برگهای پاییزی شروع به ریختن کرده، اما علی رغم این دانستن، ساده و بی تفاوت از آنها عبور میکنیم و مانند یک اتفاق روتین و تکراری قلمدادشان میکنیم تا روزی آن را درک میکنیم که دیگر فرصت زیادی برایمان باقی نمانده است. با این تفاصیل چالش زمان تنها گذرش نیست بلکه، بارهای سنگین دیروز و فردا یا همان گذشته و آیندهاش نیز است. همان طور که گفته شد، زمان حال در تقلای گذشته و آینده است چرا که انسان میراث بر چیزهایی از گذشته است که در آن هیچ گونه نقش نداشته و بدون آنکه انتخاب کرده باشد، حامل سرنوشتی میشود که برایش مقدر شده، از طرفی او در اضطراب و دلواپسی فردا نیز سردرگم است، برای آنچه که نمیداند چه پیش خواهد آمد تا این گونه اکنون را از دست بدهد. با این حال شاید مُسکنی برای این استیصال وجود داشته باشد، آنچه که به ما اجازه میدهد تا کمی در آهنگ زمان اضمحلال شویم. همان نکته خردمندانه که گاندولف خاکستری (با بازی یان مک کلین) در پاسخ به آرزوی فرودو بگینز که حامل بار سنگین سرنوشت است، میگوید: «همه در طول زندگیشان توی چنین موقعیتهایی قرار میگیرند، ولی تصمیم با ما نیست. تنها تصمیمی که ما میتوانیم بگیریم این است که از زمانی که داریم چطور استفاده کنیم.» در واقع انگار، بزرگترین آموزه زمانه از زمان برای ما همین است، اینکه با وجود دیروز و فردا و تقلای حالا، بتوانیم بهترین تصمیم را در زمانی که برایمان مقدر شده بگیریم، تصمیمی که برایمان، نامحسوس بودن زمان را نیز محسوس میکند .
روانشناس
«ای کاش حلقه به دست من نمیرسید. ای کاش هیچ کدام از این اتفاقها نمیافتاد.» ارباب حلقهها: یاران حلقه، فرودو بگینز (با بازی الایجا وود). شبیه همه چیز است، اما نیست! هم آشناست و هم ناآشناست! هم محسوس است و هم نامحسوس! وجودش را میتوان در آهنگ هر آنچه که حواس پنج گانه درک میکند، لمس کرد. با این حال گذرش با بی تفاوتی درک میشود، اما ناگهان، درجایی، اهمیتش به اندازه قدرت لایزالش احساس میشود. گویی برای ما فاصله بین دو نقطه است، از تولد تا مرگ. از بدایت تا نهایت. تا هر بار که به ایستگاه پایانی نزدیک و نزدیکتر میشویم او را مشاهده کنیم که یکه و تنها، سوار بر قطار سریعالسیرش، با تلخند و شکرخند نیشدارش، روی صورتش از مقابلمان میگذرد تا ما در اندوهی مانا، حسرت از دست دادنش را بخوریم. انگار، «زمان» تضادی از همه چیزهاست، حتی«اکنونش (حالایش)» تقلایی بین تنشهای به ارث رسیده دیروز و دلشورههای مبهم فرداست تا برای انسان همواره بدل به یک مسأله و بحران گردد، اینکه حال را چگونه میتوان زیست و از آن بهره جست. بنابراین، توصیف زمان کار آسانی نیست، ولیکن از میان تعاریف گوناگون، احتمالاً یکی از بهترین توصیفات را سالوادور دالی-نقاش سوررئالیست اسپانیایی- داشته است، البته نه با دوختن کلمات بلکه با آمیختن رنگها و با عنوان «ماندگاری حافظه». نکته قابل تأمل در این اثر ساعتهای ذوب شده (نرم) است که طنینی از دلیل اصلی دالی برای خلقش است. از این رو، یکی از این ساعتها روی صورت هیولای انساننمایی است که به خواب رفته و روی یکی دیگر از ساعتها نیز دستهای از مورچهها دیده میشود. اولاً «داون آدیس» تاریخدان هنر در یادداشتی اشاره کرده که «ساعتهای نرم (ذوب شده) یک سمبل ناخودآگاه از نسبیت فضا و زمان است...» ثانیاً ساعت ذوب شده روی صورت هیولای انساننمایی که در حال خواب است، اشاره به رؤیا دیدن دارد و البته توصیف دالی از زمان که آن را مانند رؤیایی میداند که سریع، آشفته و البته گنگ و اسرارآمیز است. ثالثاً مورچههای روی ساعت ذوب شده نارنجی در اندیشه دالی نمادی از زوال هستند. در نتیجه میتوان گفت، توصیف زمان چیزی شبیه توصیف رؤیاست، هرکه اهمیت رؤیا را درک کند، اهمیت زمان را نیز خواهد فهمید! بنابراین شاید بتوان گفت شناخت نامحسوس بودن زمان از محسوس بودنش بیشتر میتواند به انسان کمک کند تا با آن سازگار شود و بهترین بهره را ببرد! منظور از نامحسوس بودن در اینجا درک نکردن محسوس بودن زمان است! مثلاً ما میفهمیم که وقت از ظهر به عصر رسیده، یا برگهای پاییزی شروع به ریختن کرده، اما علی رغم این دانستن، ساده و بی تفاوت از آنها عبور میکنیم و مانند یک اتفاق روتین و تکراری قلمدادشان میکنیم تا روزی آن را درک میکنیم که دیگر فرصت زیادی برایمان باقی نمانده است. با این تفاصیل چالش زمان تنها گذرش نیست بلکه، بارهای سنگین دیروز و فردا یا همان گذشته و آیندهاش نیز است. همان طور که گفته شد، زمان حال در تقلای گذشته و آینده است چرا که انسان میراث بر چیزهایی از گذشته است که در آن هیچ گونه نقش نداشته و بدون آنکه انتخاب کرده باشد، حامل سرنوشتی میشود که برایش مقدر شده، از طرفی او در اضطراب و دلواپسی فردا نیز سردرگم است، برای آنچه که نمیداند چه پیش خواهد آمد تا این گونه اکنون را از دست بدهد. با این حال شاید مُسکنی برای این استیصال وجود داشته باشد، آنچه که به ما اجازه میدهد تا کمی در آهنگ زمان اضمحلال شویم. همان نکته خردمندانه که گاندولف خاکستری (با بازی یان مک کلین) در پاسخ به آرزوی فرودو بگینز که حامل بار سنگین سرنوشت است، میگوید: «همه در طول زندگیشان توی چنین موقعیتهایی قرار میگیرند، ولی تصمیم با ما نیست. تنها تصمیمی که ما میتوانیم بگیریم این است که از زمانی که داریم چطور استفاده کنیم.» در واقع انگار، بزرگترین آموزه زمانه از زمان برای ما همین است، اینکه با وجود دیروز و فردا و تقلای حالا، بتوانیم بهترین تصمیم را در زمانی که برایمان مقدر شده بگیریم، تصمیمی که برایمان، نامحسوس بودن زمان را نیز محسوس میکند .
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه