به احترام پایندگیها و پویندگیهای استاد احمد سمیعی (گیلانی)
به عیادت عیار علم
فرهاد طاهری
پژوهشگر ادبیات معاصر
دوشنبه، پنجم دیماه ۱۴۰۱، استاد احمد سمیعی (گیلانی)، در خانه خویش دچار آسیبدیدگی و رنجوری تن شد و سروکارش به مداوا و طبیب در بیمارستان پارس تهران افتاد. من از احوال استاد، از گفتههای امیدبخش معاون گروه ادبیات معاصر، جناب استاد کیهانی عزیز مطلع بودم. جناب کیهانی همواره به استاد تلفن میکردند و جویای احوال استاد بودند و استاد هم متن سخنرانی خود را در مراسم نیکوداشت تالار وحدت و نیز انتشار یادداشتش را درباره کتاب خانم دقیقی سراغ میگرفتند و تأکید داشتند این مطالب هرچه زودتر با حروفی درشتتر، مهیای مطالعه او در بستر بیماری و در تخت بیمارستان شود! مبادا اینکه در ایام بستریبودن از «خواندن» محروم بمانند. آنهایی که استاد سمیعی (گیلانی) را از نزدیک میشناسند خوب میدانند که این مرد عاشق فرهنگ، شاید بتواند بیخوردن و نوشیدن و بینفس کشیدن چند روزی دوام آورد؛ اما لحظهای نمیتواند «بیخواندن و بیآموختن» را تحمل کند. چند ماه پیش یکی استادان گروه ادبیات فارسی یکی از دانشگاههای بسیار معتبر، شام میهمان من در منزل بود. ساعتی پس از حضور او در خانهام و بعد از احوالپرسیهای متعارف و از ری و روم و بغداد سخن گفتن، چند عنوان کتاب جدیدالانتشار در حوزه ادبیات فارسی را با شوق آوردم و گذاشتم جلوی او و شروع کردم با شور و حال به توضیح دادن درباره موضوع کتابها. این استاد عزیز حتی به جلد کتابها هم نگاه نکرد. کتابها را با دست به سمت من داد و با خندهای که حماقت از آن میبارید، گفت: اینها مربوط به کار توست و ظرف میوه را نزدیکتر برد و مشغول پوستکردن سیب شد!!! بگذریم. چند روز پس از عمل جراحی استاد، بهاتفاق تنی چند از همکاران و استادان گروه ادبیات معاصر بهعیادت استاد رفتیم. استاد در طبقه سوم بیمارستان پارس (اتاق ۳۰۶) آبیپوش منتظر ما و بر صندلی نشسته بودند. پیش از ما، چند تن از همکاران خانم رسیده و مشتاقانه گرم گفتوگو با استاد بودند. در راهرو صدای استاد را میشنیدم که به دخترش میگفت از اینها پذیرایی کنید. حال آن قامت نحیف با آن جامه آسمانرنگ، از احوال خوشی خبر میداد. چند دقیقه بعد ما به درون خوانده شدیم. استاد، همان بود که همواره در فرهنگستان بود. تنها تفاوتی که البته بیحزن و غم برای ما نبود، چهره نابشاش و رخسار اصلاح نشده استاد بود. هرچند همان موهای سپید تُنُک هم بهنظر نمیآمد در «سپیدی و روشنی و فرداهای» سراسر امیدبخش پرحضور در سخنان استاد، چندان خدشهای وارد آورد. از زمانی که استاد را شناختهام همواره سرشار از «نوجویی و امید و تلاش» بوده است. استاد البته حال حرفزدن هم نداشت که اقتضای عمل جراحی او بود. جناب کیهانی بعد از احوالپرسی، کاغذهای در دست را دو دست تقدیم استاد کردند (پرینت نوشتههایی که استاد خواسته بود). استاد بیدرنگ و باشوق کاغذها را از نظر گذراند و بلافاصله گفت: این کلمه «فروپاشی» چرا جدا شده و «پاشی» از «فرو» دور افتاده است؟ جناب کیهانی توضیح داد که چون با حروف درشت این مطالب پرینت گرفته شده چنین اتفاقی روی داده است. نگاه استاد، ناخوش و ناراضی بود. آقای کیهانی اصل مطلب منتشرشده او را در روزنامه در برابر استاد گرفت. وقتی اصل مطلب را دیدند که «فرو» و «پاشی» کنار هماند او هم خیالش راحت شد. چند دقیقهای که در محضر استاد بودیم تمام سخنها درباره بازنشر فلان مقاله استاد در مجموعه مقالات استاد یا پرسش او از سرگذشت دفتر دوم سیر تحول ادبیات ژورنالیستی در زبان فارسی بود. جز مسائل علمی نه سخنی گفتند و نه پرسشی کردند. او در همهحال، چه در پشت میز خود در فرهنگستان و چه در بستر بیماری فقط دغدغه «علم واقعی» دارد. همواره هم به همین علم اندیشیده است و پشیزی هم برای شبهعلم یا تشبه به علم قائل نبوده است. ما در آن روز در بیمارستان در واقع به عیادت عیار علم رفته بودیم. در راه بازگشت به اداره، درباره رستورانهای خوب تهران و دیزیهای بهیادماندنی، محیط و هوای بسیار دلپذیر الموت، خوشگواری ماهیهای قزلآلای پرورشی در استخرهای آب سرد و گرم گیلان و از بینظیری انگور و کشمش تاکستان سخن بسیار بهمیان آمد. تمام سخنها و اظهارنظرها درباره زندگی و لذتهای زندگی بود. هیچکس اشارهای به زشتی و غم نکرد. فکر نمیکنم اگر غیر از استاد سمیعی (گیلانی) به عیادت استاد دیگری رفته بودیم در بازگشت اینگونه از «زندگی و زیباییهای آن» سخن میگفتیم.
پژوهشگر ادبیات معاصر
دوشنبه، پنجم دیماه ۱۴۰۱، استاد احمد سمیعی (گیلانی)، در خانه خویش دچار آسیبدیدگی و رنجوری تن شد و سروکارش به مداوا و طبیب در بیمارستان پارس تهران افتاد. من از احوال استاد، از گفتههای امیدبخش معاون گروه ادبیات معاصر، جناب استاد کیهانی عزیز مطلع بودم. جناب کیهانی همواره به استاد تلفن میکردند و جویای احوال استاد بودند و استاد هم متن سخنرانی خود را در مراسم نیکوداشت تالار وحدت و نیز انتشار یادداشتش را درباره کتاب خانم دقیقی سراغ میگرفتند و تأکید داشتند این مطالب هرچه زودتر با حروفی درشتتر، مهیای مطالعه او در بستر بیماری و در تخت بیمارستان شود! مبادا اینکه در ایام بستریبودن از «خواندن» محروم بمانند. آنهایی که استاد سمیعی (گیلانی) را از نزدیک میشناسند خوب میدانند که این مرد عاشق فرهنگ، شاید بتواند بیخوردن و نوشیدن و بینفس کشیدن چند روزی دوام آورد؛ اما لحظهای نمیتواند «بیخواندن و بیآموختن» را تحمل کند. چند ماه پیش یکی استادان گروه ادبیات فارسی یکی از دانشگاههای بسیار معتبر، شام میهمان من در منزل بود. ساعتی پس از حضور او در خانهام و بعد از احوالپرسیهای متعارف و از ری و روم و بغداد سخن گفتن، چند عنوان کتاب جدیدالانتشار در حوزه ادبیات فارسی را با شوق آوردم و گذاشتم جلوی او و شروع کردم با شور و حال به توضیح دادن درباره موضوع کتابها. این استاد عزیز حتی به جلد کتابها هم نگاه نکرد. کتابها را با دست به سمت من داد و با خندهای که حماقت از آن میبارید، گفت: اینها مربوط به کار توست و ظرف میوه را نزدیکتر برد و مشغول پوستکردن سیب شد!!! بگذریم. چند روز پس از عمل جراحی استاد، بهاتفاق تنی چند از همکاران و استادان گروه ادبیات معاصر بهعیادت استاد رفتیم. استاد در طبقه سوم بیمارستان پارس (اتاق ۳۰۶) آبیپوش منتظر ما و بر صندلی نشسته بودند. پیش از ما، چند تن از همکاران خانم رسیده و مشتاقانه گرم گفتوگو با استاد بودند. در راهرو صدای استاد را میشنیدم که به دخترش میگفت از اینها پذیرایی کنید. حال آن قامت نحیف با آن جامه آسمانرنگ، از احوال خوشی خبر میداد. چند دقیقه بعد ما به درون خوانده شدیم. استاد، همان بود که همواره در فرهنگستان بود. تنها تفاوتی که البته بیحزن و غم برای ما نبود، چهره نابشاش و رخسار اصلاح نشده استاد بود. هرچند همان موهای سپید تُنُک هم بهنظر نمیآمد در «سپیدی و روشنی و فرداهای» سراسر امیدبخش پرحضور در سخنان استاد، چندان خدشهای وارد آورد. از زمانی که استاد را شناختهام همواره سرشار از «نوجویی و امید و تلاش» بوده است. استاد البته حال حرفزدن هم نداشت که اقتضای عمل جراحی او بود. جناب کیهانی بعد از احوالپرسی، کاغذهای در دست را دو دست تقدیم استاد کردند (پرینت نوشتههایی که استاد خواسته بود). استاد بیدرنگ و باشوق کاغذها را از نظر گذراند و بلافاصله گفت: این کلمه «فروپاشی» چرا جدا شده و «پاشی» از «فرو» دور افتاده است؟ جناب کیهانی توضیح داد که چون با حروف درشت این مطالب پرینت گرفته شده چنین اتفاقی روی داده است. نگاه استاد، ناخوش و ناراضی بود. آقای کیهانی اصل مطلب منتشرشده او را در روزنامه در برابر استاد گرفت. وقتی اصل مطلب را دیدند که «فرو» و «پاشی» کنار هماند او هم خیالش راحت شد. چند دقیقهای که در محضر استاد بودیم تمام سخنها درباره بازنشر فلان مقاله استاد در مجموعه مقالات استاد یا پرسش او از سرگذشت دفتر دوم سیر تحول ادبیات ژورنالیستی در زبان فارسی بود. جز مسائل علمی نه سخنی گفتند و نه پرسشی کردند. او در همهحال، چه در پشت میز خود در فرهنگستان و چه در بستر بیماری فقط دغدغه «علم واقعی» دارد. همواره هم به همین علم اندیشیده است و پشیزی هم برای شبهعلم یا تشبه به علم قائل نبوده است. ما در آن روز در بیمارستان در واقع به عیادت عیار علم رفته بودیم. در راه بازگشت به اداره، درباره رستورانهای خوب تهران و دیزیهای بهیادماندنی، محیط و هوای بسیار دلپذیر الموت، خوشگواری ماهیهای قزلآلای پرورشی در استخرهای آب سرد و گرم گیلان و از بینظیری انگور و کشمش تاکستان سخن بسیار بهمیان آمد. تمام سخنها و اظهارنظرها درباره زندگی و لذتهای زندگی بود. هیچکس اشارهای به زشتی و غم نکرد. فکر نمیکنم اگر غیر از استاد سمیعی (گیلانی) به عیادت استاد دیگری رفته بودیم در بازگشت اینگونه از «زندگی و زیباییهای آن» سخن میگفتیم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه