ما درخت نمیخواستیم
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
این روزها زیاد فکر میکنم. یعنی مجبور هستم زیاد فکر کنم. مثلاً فکر آن روزی که مهمترین درختهای زندگیام یک درخت نارنج بود توی حیاط مادربزرگ و یک درخت انجیر بود توی حیاط خودمان و دیگری هم درخت بادام بود که توی زمین پشت خانهمان بود و درختهای دیگری هم بود که انار بودند و هرکدامشان طعمی داشتند و توی حیاط آن یکی مادربزرگم بود. این روزها همهاش دارم به درخت بادامی فکر میکنم که توی زمین پشت خانهمان بود و درخت خوشثمری بود و بادام خوب میداد و چاغالههایش هم ترد بودند و ما را وا میداشتند که از درخت بالا برویم برای چیدن چاغاله. یعنی انگار نوبر بهاره چاغاله... شاید این روزها که شکل هوا شبیه بهار است فکرهای اینطوری میکنم و هوای زمین پشت خانهمان را کردهام که روزی یک درخت داشت که بادام بود و حالا نیست. یعنی بعد از اینکه پدرم مرد درخت را بریدند. انگار با مردن آدمها باید یک درخت هم قطع بشود.
خیلی دلم گرفت از قطع شدن این درخت. مثل همان درختهای اناری که بعد از مرگ آن یکی مادربزرگم بریدند و هیچ نماند از طعمشان از طعم «ترش» و «شیرین» و «میخوش» یا آن یکی درخت نارنج. اما یک درخت هست از این درختها که هنوز هم هست و خاطرات کودکیام باهاش جلو آمده. درخت انجیر پیری که توی حیاط خانه خودمان است.
همیشه این درخت برای ما مهم بوده. برادرم که همیشه بالای این درخت بود و باید برای همسایهها انجیرمیچید. درختی که تا بالای پشتبام همسایه رفته است و شاخههایش هم ریخته آن طرف دیوار. درخت انجیر سیاهی که طعم «ترش» و «شیرین» دارد و هنوز هم هست. میگویند پای این درخت کودکی را خاک کردهاند که تا به دنیا آمده مرده و همیشه برای من او نگهبان یک قبر کوچک است. قبر کودکی که مرده. نمیدانم چرا همه این درختها یک مرده با خود دارند یا همان درخت معروفی که وسط میدان «آبپخش» در استهبان بود و قطعاش کردند و همه میگفتند اگر شاخهای از آن جدا بشود یکی از بزرگان شهر میمیرد. ولی همهاش را انداختند و شهر ماند بیدرخت. شهر من پردرختترین شهر دنیا است که با دست کاشته شده. یعنی درختهای انجیر زیادی هست که آن را تبدیل کرده به بزرگترین باغشهر دنیا. نوستالژی درختها را دارم. حالا میخواهم در این نوشتهها یک درخت بکارم تا سبز بشود و تناور. یعنی فکر میکنید چنین اتفاقی میافتد؟ من فکر میکنم خیال آدم همه کار ازش بر میآید. اما یک چیز هست که همیشه برایم عجیب بوده، اینکه درختهای شهرم بیشتر از آدمهایش است این یعنی حکمرانی درختها در شهر. ولی خیلی عجیب است که تعداد بالای درختها نمیتواند آنها را از مرگ نجات بدهد اگر همین تعداد کم آدم نخواهند. ما آدمها انگار میل به تخریب داریم.
دوست داریم خیلی چیزها را از بین ببریم. میراثی صدها و هزارها ساله را همینطور ول میکنیم به امان خدا یا هیچ فکر برایشان نمیکنیم. درختها در معرض خطرند. همه درختها در معرض خطرند. و این خیلی اندوهآور است. یادم میآید آن سال که داشتیم تئاتر اجرا میکردیم توی نمایش احتیاج به تنه درخت داشتیم. دستیار صحنه را فرستادیم دنبال درخت که رفت و آمد و یک درخت آورد سبز که گذاشت وسط صحنه. درخت عجیبی بود. درختی که سالهاست ذهن مرا به خودش مشغول کرده.
بعد از اجرا بود که پرسیدیم این درخت از کجا آمد و او هم خیلی خونسرد خیابان را نشان داد که یک درخت را از توی خیابان بریده و آورده. ما درخت نمیخواستیم ما المانی از درخت میخواستیم. سالها بعد که به آن شهر رفتم هنوز جای درخت بریده شده هیچ درختی نبود. یک چوب خشک توی زمین بود و آن نشانی بود از درخت که روزگاری بود و ما کشتیمش.
داستاننویس
این روزها زیاد فکر میکنم. یعنی مجبور هستم زیاد فکر کنم. مثلاً فکر آن روزی که مهمترین درختهای زندگیام یک درخت نارنج بود توی حیاط مادربزرگ و یک درخت انجیر بود توی حیاط خودمان و دیگری هم درخت بادام بود که توی زمین پشت خانهمان بود و درختهای دیگری هم بود که انار بودند و هرکدامشان طعمی داشتند و توی حیاط آن یکی مادربزرگم بود. این روزها همهاش دارم به درخت بادامی فکر میکنم که توی زمین پشت خانهمان بود و درخت خوشثمری بود و بادام خوب میداد و چاغالههایش هم ترد بودند و ما را وا میداشتند که از درخت بالا برویم برای چیدن چاغاله. یعنی انگار نوبر بهاره چاغاله... شاید این روزها که شکل هوا شبیه بهار است فکرهای اینطوری میکنم و هوای زمین پشت خانهمان را کردهام که روزی یک درخت داشت که بادام بود و حالا نیست. یعنی بعد از اینکه پدرم مرد درخت را بریدند. انگار با مردن آدمها باید یک درخت هم قطع بشود.
خیلی دلم گرفت از قطع شدن این درخت. مثل همان درختهای اناری که بعد از مرگ آن یکی مادربزرگم بریدند و هیچ نماند از طعمشان از طعم «ترش» و «شیرین» و «میخوش» یا آن یکی درخت نارنج. اما یک درخت هست از این درختها که هنوز هم هست و خاطرات کودکیام باهاش جلو آمده. درخت انجیر پیری که توی حیاط خانه خودمان است.
همیشه این درخت برای ما مهم بوده. برادرم که همیشه بالای این درخت بود و باید برای همسایهها انجیرمیچید. درختی که تا بالای پشتبام همسایه رفته است و شاخههایش هم ریخته آن طرف دیوار. درخت انجیر سیاهی که طعم «ترش» و «شیرین» دارد و هنوز هم هست. میگویند پای این درخت کودکی را خاک کردهاند که تا به دنیا آمده مرده و همیشه برای من او نگهبان یک قبر کوچک است. قبر کودکی که مرده. نمیدانم چرا همه این درختها یک مرده با خود دارند یا همان درخت معروفی که وسط میدان «آبپخش» در استهبان بود و قطعاش کردند و همه میگفتند اگر شاخهای از آن جدا بشود یکی از بزرگان شهر میمیرد. ولی همهاش را انداختند و شهر ماند بیدرخت. شهر من پردرختترین شهر دنیا است که با دست کاشته شده. یعنی درختهای انجیر زیادی هست که آن را تبدیل کرده به بزرگترین باغشهر دنیا. نوستالژی درختها را دارم. حالا میخواهم در این نوشتهها یک درخت بکارم تا سبز بشود و تناور. یعنی فکر میکنید چنین اتفاقی میافتد؟ من فکر میکنم خیال آدم همه کار ازش بر میآید. اما یک چیز هست که همیشه برایم عجیب بوده، اینکه درختهای شهرم بیشتر از آدمهایش است این یعنی حکمرانی درختها در شهر. ولی خیلی عجیب است که تعداد بالای درختها نمیتواند آنها را از مرگ نجات بدهد اگر همین تعداد کم آدم نخواهند. ما آدمها انگار میل به تخریب داریم.
دوست داریم خیلی چیزها را از بین ببریم. میراثی صدها و هزارها ساله را همینطور ول میکنیم به امان خدا یا هیچ فکر برایشان نمیکنیم. درختها در معرض خطرند. همه درختها در معرض خطرند. و این خیلی اندوهآور است. یادم میآید آن سال که داشتیم تئاتر اجرا میکردیم توی نمایش احتیاج به تنه درخت داشتیم. دستیار صحنه را فرستادیم دنبال درخت که رفت و آمد و یک درخت آورد سبز که گذاشت وسط صحنه. درخت عجیبی بود. درختی که سالهاست ذهن مرا به خودش مشغول کرده.
بعد از اجرا بود که پرسیدیم این درخت از کجا آمد و او هم خیلی خونسرد خیابان را نشان داد که یک درخت را از توی خیابان بریده و آورده. ما درخت نمیخواستیم ما المانی از درخت میخواستیم. سالها بعد که به آن شهر رفتم هنوز جای درخت بریده شده هیچ درختی نبود. یک چوب خشک توی زمین بود و آن نشانی بود از درخت که روزگاری بود و ما کشتیمش.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه