گفت‌و‌گوی «ایران» با محیطبان مراکانی که با شکارچیان متخلف درگیر شده و تیر خورد

خالق هستی جانی دوباره بخشید


آوین صفایی
خبرنگار

«وسط درگیری و گلاویز شدن با شکارچیان متخلف، 2 گلوله از اسلحه خارج شد! یک لحظه فکر کردم تیر به شکمم خورده؛ خون مثل فواره بیرون می‌زد. بعدها فهمیدم گلوله از 4 میلیمتری استخوان رانم رد شده! دکتر گفت اگر کمی آنطرفتر وارد استخوان می‌شد، شاید من امروز زنده نبودم!» . «باقر مهرعلیلو» محیطبان منطقه حفاظت شده مراکان در استان آذربایجان شرقی، این جملات را با آرامشی وصف‌ناپذیر برای «ایران» تعریف می‌کند.
«مهرعلیلو» خود را 46 ساله (متولد 1355) و عاشق حیات وحش و محیط زیست معرفی می‌کند. او می‌گوید: «در سال 1382 به استخدام اداره منابع طبیعی و آبخیزداری شهرستان شبستر (آذربایجان شرقی) درآمده و 6 سال بعد به‌دلیل علاقه شدید به حیات وحش و محیط‌ زیست، در آزمون سراسری شرکت کردم. بعد از قبولی هم به استخدام اداره محیط زیست درآمدم. 14 سال است که به شغل شریف محیطبانی مشغولم؛ شغلی آمیخته با عشق و تجربیاتی ارزشمند.»
از او که زندگی و جوانی‌اش را وقف دفاع از حیات وحش کرده درباره یک روز خاص می‌پرسم. روزی که 2 شکارچی متخلف را حین سلاخی 2 رأس قوچ دیده و خونش به جوش آمد!
شلیک گلوله در ارتفاعات
محیطبان مراکانی با صدایی آرام و توأم با  طمانینه می‌گوید: «صبح یک روز زمستانی که برف تمام ارتفاعات منطقه را پوشانده و سردی هوا، امان هر جنبنده‌ای را بریده بود، مثل همیشه از خواب بیدار شده و پس از صرف صبحانه و بررسی مسیرهای مأموریت به همراه دیگر همکاران در پاسگاه سرمحیطبانی قوچعلی کندی (منطقه حفاظت شده مراکان) عازم منطقه شدیم. خیلی دور نشده بودیم که تلفن همراهم زنگ خورد. قرار بود میهمانانی از هنگ مرزی برای بازدید از حیات وحش به منطقه مراجعت کنند. همراه آنها چند میهمان از جمهوری خودمختار نخجوان نیز حضور داشتند که در تعامل و همکاری‌های مرزی به جلفا آمده بودند. زیبایی منحصربفرد حیات وحش ایران، آنها را کاملاً مسحور کرده بود. آنقدر گرم حرف زدن و تماشای طبیعت بی‌نظیر این منطقه شده بودیم که سردی هوا را ذره‌ای احساس نمی‌کردیم.»
«مهرعلیلو» مکثی کرده و ادامه می‌دهد: «درست وسط گپ و گفت ما با میهمانان، یکی از همکاران تماس گرفت و از شنیده شدن صدای شلیک تیر در ارتفاعات قوش آغل خبر داد. بین دوراهی گیر کرده بودم؛ میهمان‌ها را که نمی‌شد همانجا ول کرد! ناگزیر از مسئول منطقه خواستم ادامه پذیرایی از میهمانان را برعهده گیرد تا خود را به محل موردنظر برسانم. برای اغفال شکارچیان، همراه با میهمانان به طرف پاسگاه حرکت کردیم. ما منطقه را ترک کردیم تا شکارچیان با خیالی آسوده از مخفیگاه خود خارج شوند! خوشبختانه بخت با ما یار بود؛ نقشه ما جواب داد. با حرکت ما به سمت پاسگاه، شکارچیان از مخفیگاه خود بیرون آمدند.»
سلاخی 2 رأس قوچ!
محل حضور شکارچیان غیرمجاز کشف و شناسایی می‌شود. 2 شکارچی بی‌رحم در حال سلاخی 2 رأس قوچ بودند! همراهشان یک قبضه اسلحه و 2 دوربین چشمی بود. دستور حمله که صادر شد، آنها را غافلگیر کردیم. شکارچیان شوک شده بودند! دیگر جای ماندن نبود! در کسری از ثانیه لاشه‌ها و اسلحه را جا گذاشته و به سمت ارتفاعات پایین فرار کردند. به اتفاق همکارم آقای کیانی (مسئول محترم منطقه) به محل احتمالی حضور شکارچیان رفته و بعد از کمین 1 ساعته، سروکله‌شان پیدا شد. ما را که دیدند، مسیرشان را عوض کرده و مخفی شدند. به همراه 3 نفر از همکارانم به جست‌و‌جوی شکارچیان در دامنه کوه پرداختیم؛ اما خبری از آنها نبود. بعد از مدتی خسته و ناامید، به سمت خودرو برگشتیم.
خدا جانی دوباره بخشید
آن روز را کلافه و ناراحت ادامه می‌داد. پذیرش فرار شکارچیان و دست خالی برگشتن او و همکارانش برایش سخت بود: «زمان زیادی برای فکر کردن نداشتم، باید زود تصمیم گرفته و اجرا می‌کردم. تنهایی راه افتاده و به محل اختفای شکارچیان که حدود 200 متر با خودرو فاصله داشت، حرکت کردم. بعد از کلی جست‌و‌جو آنها را ته دره و در میان یک بوته بزرگ پیدا کردم. با لباس خاکی استتار کرده بودند. مرا که دیدند حمله‌ور شدند. اما با دستور ایست و تیراندازی هوایی، فرار را بر قرار ترجیح دادند. حالا تصور کنید که 2 شکارچی متخلف در حال فرارند، من در فاصله 15-10 متری آنها و دیگر همکارانم در فاصله 300 متری ما؛ بعد از حدود 1 کیلومتر، شکارچیان از فرار خسته شده و ایستادند. یکی از آنها چاقو به دست گرفته و مرا تهدید به حمله کرد. یکی دیگر از شکارچیان متخلف که در حدود 1 متری من ایستاده بود، در یک لحظه حمله کرده و با من گلاویز شد. تلاش کرد تا من را خلع سلاح کند. به او هشدار دادم که اسلحه پر و از ضامن خارج است! او هیچ اعتنایی نکرده و همچنان به من حمله‌ور شد. در این کشاکش، 2 تیر از اسلحه خارج شد. هردو ترسیده بودیم! شکارچی شوک شده بود. دستش که شل شد با لگد دورش کردم. درست همان موقع گرمایی را در پای خود احساس کردم. پیراهن و شلوارم پاره شده بود، پای راستم از کمر به پایین غرق خون شده بود؛ اما هیچ دردی را احساس نمی‌کردم! همان موقع همکاران در یک اقدام ضربتی به دادم رسیده و هر 2 شکارچی را بی‌هیچ صدمه بدنی، دستگیر کردند و شکارچی‌ها تحویل مراجع قضایی شدند.»
لحظات اول نمی دانستم تیر به کجا خورده؟ «خون مثل فواره از بدنم بیرون می‌زد. اول فکر کردم تیر به شکمم خورده، اما خوب که دقت کردم دیدم کشاله رانم آسیب دیده؛ بلافاصله خشاب اسلحه را درآورده و خلاص کردم. اسلحه را به همکارم داده و پایم را با پارچه‌ای بستم. اورژانس بین راه مرا تحویل گرفته و پس از انتقال به بیمارستان قمر بنی هاشم خوی، تحت عمل جراحی قرار گرفتم. دکتر بعد از عمل گفت که خدا رحم کرده گلوله از فاصله 4 میلی متری استخوان رانم رد شده، چرا که اگر به استخوان مذکور اصابت می‌کرد، شانس زنده ماندنم اندک بود! همان جا دستم را بالا برده و از خالق هستی برای بخشیدن جانی دوباره تشکر کردم. از آن ماجرا تاکنون 3 سال می‌گذرد. هر بار یاد آن روز می‌افتم، بیشتر درباره علاقه‌ام به شغل محیطبانی مطمئن می‌شوم. وقتی محیطبان عاشق کارش باشد، حتی زندگی و جانش را نیز فدای حیات وحش می‌کند.»

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/8102/12/640802/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها