روزنوشت های یک مسکن جو
حالا بیشتر میخوابم
فاطمهسادات رضوی علوی
شنبه پانزدهم یک ماه خدا
امروز صاحبخانه دیگر با مشت و لگد به جان درنیفتاد. خودش با روی خوش کلید انداخت آمد داخل و در جمع کردن وسایل کمکم کرد. تنها ایرادش این بود که زیاد به نوشتههای «شکستنی» روی کارتنها دقت نمیکرد و همه را از پنجره توی کوچه میگذاشت تا بالا و پایین رفتنهای مداوم از طبقه چهارم، به کشکک زانویم فشار نیاورد. صاحبخانه بابت اجارههای عقبافتاده هم دیگر جار و جنجال راه نینداخت و وقتی یک تراول 50 تومانی گذاشت توی جیبم و گفت «برو یک جای بهتر برای خودت رهن کن»، فکر کردم میخواهد انعام بدهد که بعد از 10 سال دارم از خانهاش بلند میشوم، اما ظاهراً مبلغی که برای رهن داده بودم، با کسر اجاره، همین تراول شده بود. چند تا خیابان پایینتر باید دنبال خانه میگشتم.
یکشنبه شانزدهم همان ماه
مرد بنگاهی کمی بیاعصاب بود و تا رقمی را که میتوانستم برای رهن مسکن هزینه کنم شنید، هرچه از بچههای کوچه یاد گرفته بود نثارم کرد. بعد هم همان کاری را با من کرد که صاحبخانه آرام و منطقیام با اثاثیه منزلم کرد. وقتی برای آخرین بار که موهایم درون پنجههایش بود از او پرسیدم حاضری برای عشقمون چیکار کنی؟! یک برگه توی جیبم گذاشت، دل دل میکردم تراول باشد، اما گفت آدرس یک بنگاهی دیگر است که میتواند کار من را راه بیندازد. وقتی برگه را دیدم آدرس اوس محمود حلبساز بود.
یکراست سراغ اوس محمود رفتم و گفتم فلان بنگاهی مرا فرستاده! پرسید چند در چند میخواهی؟ گفتم قوطی روغن؟ گفت مگر دنبال خانه نیستی مردک؟! گفتم دنبال رهن خانهام. گفت یک مورد اکازیون دارم؛ بدنه آلمانی، تقه نخورده، بدون رنگ. کف آسفالت، طبقه همکف. البته طبقهاش دست خودت است. قیمت را که پرسیدم گفت یک کانکس 9 در 9 است که برایت میافتد 50 تومان، ماهی 200. بنویسم قولنامه را؟
تراولهای به جا مانده از پول رهنم را شمردم. اگر بنگاهی هم یک تراول توی جیبم میگذاشت بازهم 998 تا تراول برای رهنش کم داشتم، ولی اجارهاش انصافاً خوب بود. امیدوارم تا جور کردن مابقی پول، قیمت را بالا نبرد و مشتری برایش پیدا نکند.
دوشنبه هفدهم همان ماه
به پیشنهاد یکی از دوستان بنگاهیام بنا شد شبها در خوابگاههای سیاری که شهرداری برای ما بیخانمانها تهیه دیده مستقر شوم تا مقداری پسانداز کنم و بتوانم یکی از همان کانکسها را بگیرم. هزینه و اجارهاش هم ارزان بود. از سرکار یکراست رفتم یک باجه و با همان پولی که داشتم بلیت اتوبوسم را شارژ کردم. تا پایان زمستان کفاف هزینه خوابگاه شبانه من را میداد. تازه هم بخاری داشت، هم رادیو که حوصلهام سر نرود. از طرفی تکان خوردنهای اتوبوس باعث میشد زودتر به خواب بروم. فقط یک بدی داشت که ممکن بود چند نفری باهم سمفونی خروپف راه بیندازند که چون به مزایایش میچربید، خیلی خودم را درگیر آن نکردم، مخصوصاً اینکه صبحها میتوانستم جلوی محل کارم پیاده شوم و یک ربع بیشتر از همیشه بخوابم.
ظهور و بروز سلسله جاپارکیان
فرزانه زینلی
در ابتدای قرن 15 هجری شمسی، مردمانی در سرزمین پارس بودند به نام جاپارکیان که در کلانشهر تهران سکونت گزیده بودند. البته نه سکونت معمولی. محل تجمع این افراد در حوالی خیابان میرداماد بود. افراد این سلسله غالباً مرد، با پیشه شوفری یا همان رانندگی بودند و بالغ بر 20 ساعت و بلکه بیشتر در روز کار میکردند. آن هم به این صورت که روزها به شغل مسافرکشی مشغول بودند. مسافران را از میرداماد تا راه آهن میبردند و دستمزد میگرفتند. از آنجایی که خرج بنزین بالاست و بی مایه فتیر است، همگی از دم ماشین را گازسوز کرده بودند. این سلسله به داشتن فکر اقتصادی مشهور بود.
در ادامه دوباره به محل اصلی یعنی میرداماد برمیگشتند تا برای فاز دوم کار آماده شوند.
قبل از آنها سلسلهای بود به نام «خوابالودیان» که عقیده داشتند خواب در هر شرایطی میچسبد. جاپارکیان از آنها این عقیده را یاد گرفتند و اصل خودشان را نوشتند: «خواب جاپارکی تحت هر شرایطی کار محسوب میشود.» شیفت دوم کار جاپارکیان خواب آنها بود! آن هم نه یک خواب معمولی. آنها مشقت و سختی خواب در ماشین را به جان میخریدند. دلیل اصلی این کار جاپارکیان، فداکاری آنها برای شغل دومشان بود؛ یعنی فروش جای پارک خودشان به هموطنانشان. گرچه در برخی نسخ قدیمی، دلیل این اقدام آنها را نداشتن جای خواب نیز عنوان کردهاند.
این سلسله نشان داد کار نه تنها عار نیست؛ بلکه خوابی که به آن بشود گفت کار باعث افتخار هم هست و کلاً خیلی هم عالی! فلذا با یک تیر دو نشان و حتی بیشتر را مورد هدف قرار داده، هم به خواب شبانهشان میرسیدند و در سرمای استخوانسوز و بی پدر و مادر خیابان میرداماد که خیلی هم خیابان باکلاسی بود، سرپناهی برای خود داشتند و منت صاحبخانه را هم نمیکشیدند، هم جای پارکشان را به قیمت خون اجدادشان به کسانی که صبح علیالطلوع دنبال جای پارک نزدیک محل کار بودند، یا خوابالودیانی که طبق معمول دیرشان شده بود، میانداختند. اگر شما هم فکر میکنید این سلسله فرصتطلب و حتی کمی بی انصاف بودند، سخت در اشتباهید. به هر حال هر کسی خودش باید به فکر دست و پا کردن مسکن و شغل باشد، از وعدههای صد روزه که آبی گرم نشده! البته برخی مورخین عقیده دارند اگر جاپارکیان 500 تومان بیشتر داشتند تا بگذارند روی اجاره خانه، مغزشان عیب نکرده بود که شبها در خیابان بخوابند و اصلاً این سلسله ظهور و بروز نمیکرد!
جناب آقای دکتر علی سلاجقه رئیس سازمان حفاظت محیط زیست
طی این چند روز تا روز ولنتاین، شاهد خرید وسیع و غیرمجاز صدها هزار «خرس قرمز» در کشور بودیم و خواهیم بود. بهطوریکه نسل اینگونه عروسکی نادر در کشور همچون «یوزپلنگ ایرانی» در خطر انقراض قرار گرفته و قیمت آن تا یک میلیون تومان افزایش یافته است. لطفاً برای جلوگیری از این امر که ناراحتی همگان، از جمله نادر را به همراه دارد. تدبیری بیندیشید.
جمعی از فروشندگان دلواپس پاستیل ولنتاین
جناب آقای قاسمی، وزیر راه و شهرسازی
با سلام و احترام و آرزوی موفقیت در پست وزارت نفت، نه چیزه... راه و شهرسازی
نظر به صعبالعبور بودن مسیرهای بیابانی منتهی به ساختمانهای مسکن مهر و ملی و هرچه هست، برای رفت و آمد خودروهای سواری و همچنین به خاطر زمانبر بودن ساخت مترو، از حضرتعالی و وزارتخانه تحت امرتان، تقاضا داریم که یک مسیر مالرو از شهر به بیابانهای اطراف، جهت حرکت با شتر احداث نمایید.
با تشکر، جمعی از ساکنین
مرضیه ربیعی
فضای خانه و باغش هوس بود
چه حاصل، خانه دور از دسترس بود
ای صاحب فال! بدان موعد پایان اجارهات خیلی نزدیک است. از اجارهنشینی خسته شدهای و دوست داری آن خانه بزرگ و ویلایی را که دیروز دیدی بخری. اما باید بگویم زرشک! آخر این چه خواب و رؤیایی است که در سر میپرورانی؟ کمی واقعبین باش. با این پولی که دیگر بود و نبودش فرقی ندارد، خرید خانه پیشکش؛ همین زیرزمین منفی دو که نشستهای را نمیتوانی دوباره تمدید کنی.
برعکس همه خوشخیالیهایت، در پایان سال چنان رسوایی به بار خواهد آمد که همه اهل محل متوجه میشوند. پس بهتر است همین یک ذره خنزر پنزری که داری را در کارتن بگذاری تا وقتی خیلی زورکی به کوچه منتقل میشوند، کمتر ضایع باشد.
یک مورد هم برایت سراغ دارم اکازیون! از آوارگی و بیجا ماندن هم نجات پیدا میکنی. نور کافی، آشپزخانه با گاز سه شعله و سرویس بهداشتی هم شاید داشته باشد. دیوار و سقف دارد، هم سفید و کرمی، هم فلزی و شیار دار است. خانه که نیست، اما نامش کانکس است. راستی اگر فکر کردی که عاشق چشم و ابرویت شده و این مورد هلو را معرفی کردهام، باید بدانی که فکرت اشتباه است! برای شغل دوم، املاک آنلاین راهاندازی کردم. از املاکی سر کوچه هم کمتر کمیسیون میگیرم. پس بیا قرارداد اجاره را پیش خودم بنویس که من هم یک نانی سر سفره ببرم. از فالگیری که پولی درنمیآید!
افشار جابری و حافظ شیرازی
«به نیم شب اگرت آفتاب میباید»
معرفی بکن ای دل به دکتری خود را
محمدرضا رضایی
برای شما عشق سینمای عزیز، قطعاً این روزها، روزهای ویژهای است. بله چهلمین دوره جشنواره فیلم فجر شروع شده و حالا ما، اینجاییم تا با هم مرور کنیم چگونه باید سینما برویم:
موقع دیدن فیلم احساستان را بروز دهید. اگر فیلم کمدی بود، قهقهه بزنید. هرجور که راحت هستید بخندید؛ مثلاً اگر از آنهایی هستید که موقع خندیدن مشت میزنند، از تماشاچیان برای مشت زدن بهشان استفاده کنید. اگر فیلم درام بود، زار بزنید. میتوانید برای آرامش بیشتر سرتان را روی شانه یکی از تماشاچیان بگذارید.
اگر فیلم ترسناک بود، راحت جیغ بکشید. برای اینکه کمتر بترسید خودتان را بچسبانید به بغلدستیتان. اگر هم فیلم موزیکال بود، دیگر نشستن جایز نیست، باید بلند شوید و حرکات موزون انجام دهید. حتماً دست چند نفر از تماشاچیان را هم بگیرید و بیاورید وسط. شاید اولش قبول نکنند، ولی شما اصرار کنید. اینها همانهایی هستند که در عروسیها هم اولش راضی نمیشوند ولی وقتی یخشان آب شود، دیگر کسی حریفشان نیست!
سینما محل تخلیه هیجان است، اگر کسی به شما گیر داد سعی کنید همان وسط فیلم با بحث کردن منطقی این حقیقت را به او بفهمانید.
بهزاد توفیقفر
ژنرال هایزر که از یک ماه قبل، بهصورت محرمانه برای عمل بینی به تهران آمده بود، رفت. وی در فرودگاه به فرمانده ارتش گفت: شوخیاش هم زشت است و این تو بمیری. نمایشگاه عکس و کتاب صندوق تأمین اجتماعی به مدت یک هفته برگزار میشود. کارکنان کارخانه بیسکوپرس ضمن حضور آرام در دفتر مدیرعامل، پس از آنکه وی را با احترام مجبور کردند تا 200 کارگر اخراجی این کارخانه را به کار برگرداند، با کاردک، نسبت به جمعآوری مدیرعامل مذکور اقدام کردند. انور سادات در مصاحبه با واشنگتنپست گفت: شاه هواپیماهای اف 14 را بدهد من نگهدارم، بعداً بهش پس میدم بخدا. پیشتر امریکا از سرنوشت این هواپیماها در ایران، ابراز نگرانی کرده بود. شاه هم در مصاحبه با دیلیمیل، ضمن ابراز دلخوری از آنهایی که قانون را رعایت نمیکنند و نتایج 37 سال «کار» وی را به باد دادهاند؛ از مردم انتقاد کرد که چرا انتقادهایشان را به خود شاه نگفتهاند. وی اضافه کرد: من شهریار ایران و بزرگ ارتشتاران و اینها هستم.
بختیار در اقدامی متهورانه، میز کارش را از اتاق جلویی خانهاش، به اتاق پشتی منتقل کرد. انجمن مهندسان نیز با انتشار بیانیهای اعلام کرد: به کی به کی قسم ما هیچکارهایم و کارفرمایان مسئول قطع حقوق و اخراج کارگران میباشند.