
«نسبت انقلاب اسلامی با تمدن نوین اسلامی» در گفتوگو با حجتالاسلام والمسلمین دکتر محسن الویری
«بینش تمدنی» ما آسیب دیده است
در ساخت تمدن نوین اسلامی از «کنشگر» به «تماشاگر» بدل شدهایم!
مریم احمدی
یکی از مناقشههای نظری در بحث تمدنسازی، «پروژه» یا «پروسه» بودن تمدن است؛ بدین معنا که برخی معتقدند تمدنها ساخته میشوند و برخی معتقدند که اساساً تمدنها به خودی خود در یک فرایند تاریخی شکل میگیرند. پرداختن به این مناقشه نظری محل بحث ما در این گفتوگو نیست بلکه پرسش ما به نسبت انقلاب اسلامی با تمدن نوین اسلامی برمیگردد؛ اینکه کدام یک بستری برای طرح دیگری شد؟ و اکنون سهم ما در تحقق تمدن نوین اسلامی چقدر است؟ برای پاسخ به این پرسشها با حجتالاسلام والمسلمین دکتر محسن الویری به گفتوگو نشستیم. او دانشآموخته دکترای تخصصی رشته تاریخ و تمدن ملل مسلمان دانشگاه تهران است و در حال حاضر عضو هیأت علمی و مدیر گروه تاریخ دانشگاه باقرالعلوم(ع)، رئیس کارگروه تخصصی تاریخ شورای تحول و ارتقای علومانسانی و نیز رئیس میز تمدن اسلامی در قطبهای فکری- فرهنگی دفتر تبلیغات اسلامی است. او به نکات قابل تأملی در زمینه ظرفیتهای تمدنی ما اشاره میکند هرچند که منتقد وضعیت امروز ما است و میگوید: «خودآگاهی تمدنی ما بشدت آسیب دیده است.»
جناب دکتر الویری، به اعتقاد شما، دغدغه ایجاد «تمدن نوین اسلامی» چقدر استمرار و برآمده از انقلاب اسلامی ما است؟
«تمدن» یک صفت اجتماعی است که بر یک جامعه عارض میشود. وقتی از «تمدن نوین اسلامی» حرف میزنیم، از یک حالت ایجاد شده برای جهان اسلام حرف میزنیم. تمدن نوین اسلامی، تمدن نوین ایرانی نیست. بنابراین، جامعهای که به این صفت، متصف میشود «امت اسلامی» است و نه منحصراً «جامعه ایرانی».
بنابراین، انقلاب اسلامی متولی اصلی و اولیه تمدن نوین اسلامی نبوده و اصلاً شعار تمدنی مسلمانها و آغاز خیزش آنان برای دست یافتن به یک وضعیت تمدنی جدید به پیش از خیزش انقلاب اسلامی برمیگردد. به تعبیری، آغاز حرکت برای «ایجاد تمدن نوین اسلامی» مقدم بر «شکلگیری انقلاب اسلامی» است و بنابراین نمیتوانیم بگوییم که تمدن نوین اسلامی چقدر ادامه انقلاب بوده است.
اما انقلاب اسلامی در این میانه سهم بسیار مهم و نقشآفرینی چشمگیری داشته است. تقریر درست این است که یکی از دغدغههای انقلاب، کمک به ایجاد «تمدن نوین اسلامی» بود که پیش از پیروزی انقلاب آغاز شده بود. حال ممکن است برخی برداشت دیگری داشته و معتقد باشند که تمدن نوین اسلامی با انقلاب اسلامی ایران ایجاد شد. اما واقعیت این است که دغدغه ایجاد تمدن نوین اسلامی با انقلاب زاده نشد و نتیجه و محصول انقلاب نیست. انقلاب اسلامی براساس یک قرائت خاصی، در ایجاد تمدن نوین اسلامی نقشآفرینی کرده است.
اشاره کردید ماحصل انقلاب اسلامی کمک به «ایجاد تمدن نوین اسلامی» بود؛ تمدنی که پیش از انقلاب در سطح جهان اسلام شکل گرفته بود. پس چرا دوباره «ایجاد تمدن نوین اسلامی» دغدغه ما شد؟ طرح مجدد آن، آیا به این معنا است که ما در رسیدن به اهداف انقلابیمان قصوری داشتهایم؟ یا از مسیر آرمانهایمان منحرف شدهایم؟
بله، آنچه در سطح امت اسلامی دنبال میکنیم، میتوانست در مقیاس ملی هم محقق شود و این انتظار، یک انتظار معقولی است و خیلیها همین را گمان میکردند که انقلاب، متناسب با قرائتش از اسلام و درکش از شرایط محیطی و پیرامونی بتواند در «مقیاس ملی» یک نمونه «تمدنیافتگی» را عرضه کند. اگر این تمدنیافتگی در مقیاس ملی محقق میشد، میتوانست یک الگو برای سایر کشورهای اسلامی باشد. بنابراین، نمیتوانیم بگوییم شعار تمدن نوین اسلامی مجدد مطرح شده است. این شعار برجسته شده است و به بیانی دیگر اگر شعار تمدن نوین اسلامی پیشتر همچون امروز مطرح نبود و بیم آن میرفت که بهعنوان یکی از آرمانهای انقلاب اسلامی فراموش شود، تذکر داده شده است که غایت اصلی ما، سهمآفرینی در ایجاد تمدن نوین اسلامی در گستره امت اسلامی است و این آرمان نباید از یاد برود.
بنابراین، طرح شعار «تمدن نوین اسلامی» الزاماً به معنای انحراف انقلاب از مسیرش نیست که بخواهیم با برجستهتر کردن این شعار، انحرافها و کاستیها در انقلاب را برطرف کنیم، بلکه هدف جلوگیری از انحراف است؛ کوششی است برای اینکه مبادا انقلاب از مسیر خود منحرف شود. واقعیت این است که انقلاب آرمانهایی را دنبال میکرده، مثل کوهنوردی که به سمت یک قله حرکت میکند و همواره باید آن قله را مد نظر داشته باشد، تذکر و برجسته کردن طرح تمدن نوین اسلامی هم مانند توجه دادن به آن قله است که در این فضا میتواند از انحرافهای احتمالی در مسیر جلوگیری کند و طرح این شعار و برجسته کردن آن، الزاماً به معنای اینکه انحرافی درانقلاب رخ داده نیست.
امروز که بیش از چهل سال از انقلاب میگذرد چقدر «بینش تمدنی» و «خودآگاهی تمدنی» در جامعه ما شکل گرفته است. اگر چنین بینشی در جامعه ما در حد انتظار شکل نگرفته است؛ موانع این مسیر چیست؟
متأسفانه پس از چهل و سه سال از پیروزی انقلاب، آن بینش تمدنی و آن نگاه تمدنی و آن رویکرد تمدنی و آن حرکت تمدنی را که در دهه نخست پس از پیروزی انقلاب داشتیم در حد بسیار زیادی از دست دادهایم. «خودآگاهی تمدنی» ما بشدت آسیب دیده است و چشمهایمان به جای دوخته شدن به قلههای بلند و افقهای دور حتی به زحمت جلوی پایمان را میبیند. من اینجا در پی ذکر موانع نیستم چرا که برشمردن مشکلات، دردی را دوا نخواهد کرد و خیلی هم بر کسی شاید پوشیده نباشد، ولی میخواهم به دو شاخص اشاره کنم: یکی از مهمترین شاخصهای حرکت تمدنی و بینش تمدنی، «حرکتهای همگرایانه» است و شاخص دوم برخورداری از «نگاههای بلند مدت» و پرهیز از محدودنگری و جزئینگری است. وقتی امروز را با اوایل انقلاب و ایام دفاع مقدس مقایسه میکنیم، درمییابیم که در هر دو شاخص، تنزل داشتهایم. در آغاز انقلاب و ایام دفاع مقدس، همگرایی در آحاد مردم و مسئولان بسیار بالا بود. مراد من از همگرایی تنها کمک به دفاع مقدس و همبستگی مردم در آن دوران نیست؛ بلکه فراتر از این، تنوع دیدگاههایی است که در صحنه مدیریت کشور وجود داشت و این تنوع دیدگاهها، گرچه آن زمان اصطکاکهایی ایجاد میکرد اما هر دو در خدمت تحقق اهداف انقلاب و دفاع از ارزشهای دفاع مقدس بود. اما هرچه که میگذرد، میبینیم که تحمل نگاه مقابل و بلکه نگاه متفاوت بشدت کاهش پیدا کرده و «حرکت واگرایانه» گسترش یافته است. «تکصدایی» ما را از همگرایی دور خواهد کرد. باید بدانیم که اگر نتوانیم در مقیاس خُرد ملی و حتی محلی با دیدگاههای متفاوت با خود و مقابل خود همسازی داشته باشیم، به طریق اولی نمیتوانیم در مقیاس امت اسلامی، از همگرایی حرف بزنیم و شرط اول تمدن «همگرایی» و برخورداری از روحیه همگرایی است.
مثال دیگر برای بحث افزایش واگرایی در برابر همگرایی را در قلمروی مسائل مذهبی شاهد هستیم. تردیدی نیست که در اوایل انقلاب، شعار و حرکت انقلاب به گونهای بود که اکثر مبارزان اهل سنت هم در پهنه جهان اسلام، انقلاب اسلامی را گمشده خود میشمردند. ولی امروز، باوجود زحماتی که کشیده میشود، در صحنه مذهبی گاهی واگرایانه عمل میکنیم و باید بدانیم که این آسیب ما را از مسیر تمدن نوین اسلامی دور خواهد کرد.
شاخص دوم ضعف بینش تمدنی ما، عدم برخورداری از نگاههای بلندمدت است، در اوایل انقلاب هیچ کس به مسائل روزمره خود فکر نمیکرد و همه مردم افقهای بلندمدت داشتند، وقتی حضرت امام(ره) از مردم خواستند که برای مسکن محرومان کمک کنند، صفهای طولانی برای پرداخت پول جلوی بانکها شکل گرفت. مردم آن روزها هم نیاز مالی داشتند اما با وجود نیازشان، نگاه بلندمدت داشتند و با صرف نظر کردن از نیاز امروزشان، اولویتشان حل مشکل مسکن برای محرومان بود.
در همه جنبهها اینگونه بود، رزمندگان بیبدیل دفاع مقدس ما، سرداران رشید و سربازان و شهدای گمناممان به فکر دستاوردهای کوتاهمدت شخصیشان نبودند. بسیاری از اینها که ما میشناختیم، چهرههای شاخص علمی بودند و از توانمندیهای علمی بالایی برخوردار بودند، با این حال رفتند و جان مقدسشان را برای اعتلای اهداف اسلام و سرزمین ایران که یکی از شاخصهای آن محبت به اسلام و خاندان پیامبر اکرم(ص) است، در طبق اخلاص گذاشتند.
این نگاه بلند به خاطر برخی ناکارآمدیها در ابعاد مختلف فکری، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، به حدی تنزل کرده است که هر کسی بهدنبال حل مشکلات روزانه خود است حتی تصمیم و اقدام برخی مسئولان هم به حل مسائل شخصی و بهرهمندی از موقعیتشان، فروکاسته شده است. این دو شاخص، نشان میدهد که چقدر ما نسبت به اول انقلاب، به لحاظ تمدنی عقبگرد داشتهایم. کارهای علمی، کتابها و نشستهای خوبی در زمینه تمدنسازی صورت گرفته است اما آنچه در عمل رخ داده، از دست رفتن بسیاری از ظرفیتهای تمدنی ما برای نقشآفرینی در تحقق تمدن نوین اسلامی در گستره امت اسلامی است. بخشی از آن ظرفیت ازدست رفته که به هیچ عنوان قابل بازگشت نیست، ولی مقداری که باقی مانده اگر با تدبیر دستاندرکاران همراه شود تا حدی قابل ترمیم است و اگر این بیتوجهی ادامه پیدا کند، تتمه این ظرفیت هم از بین خواهد رفت.
نگرانی بزرگی که اکنون فکر بسیاری از دغدغهمندان تمدن نوین اسلامی را مشغول کرده است، تبدیل نقش کنشگری و بازیگری ایران در صحنه تمدن نوین اسلامی به یک نقش تماشاگری است. متأسفانه در حد قابلتوجهی این تغییر نقش صورت گرفته است و اگر به خود نیاییم، تتمه نقش سهمآفرینی و بازیگریمان هم از بین خواهد رفت و به یک تماشاگر محض تبدیل خواهیم شد.
نیم نگاه
غایت اصلی ما، سهمآفرینی در ایجاد تمدن نوین اسلامی در گستره امت اسلامی است و این آرمان نباید از یاد برود. نگرانی که اکنون فکر بسیاری از دغدغهمندان تمدن نوین اسلامی را مشغول کرده است، تبدیل «نقش کنشگری» و بازیگری ایران در صحنه تمدن نوین اسلامی به یک «نقش تماشاگری» است. یکی از شاخصهای ضعف بینش تمدنی ما، عدم برخورداری از نگاههای بلندمدت است. در اوایل انقلاب مردم به مسائل روزمره خود فکر نمیکردند و افقهای بلندمدت داشتند. بهعنوان مثال وقتی حضرت امام خمینی(ره) از مردم خواستند که برای مسکن محرومان کمک کنند، صفهای طولانی برای پرداخت پول جلوی بانکها شکل گرفت. این نگاه بلندمدت به خاطر برخی ناکارآمدیها در ابعاد مختلف فکری، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، به حدی تنزل کرده است که هر کسی بهدنبال حل مشکلات روزانه خود است
پساحقیقتگرایی و سلطنتطلبان مجازی
چرا در تمام دنیا دیگر حکومت سلطنتی جدیدی تشکیل نمیشود؟
دکتر محسن ردادی
دکترای علومسیاسی و استادیار گروه مطالعات انقلاب اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
1. رهبر معظم انقلاب چند سال قبل در مورد بزک کردن چهره خاندان پهلوی هشدار دادند: «امروز دشمنان سعى میکنند چهره خاندان خبیث پهلوى را- رژیم فاسدی که کشور ما را سالهاى متمادى به عقب انداختند و دچار مشکلات عظیم کردند- آرایش کنند.»(17/10/1393) اما این بزک کردن و فریفتن به چه شکلی انجام میشود؟
حقیقت این است که نظام سلطنتی نه فقط در ایران بلکه در دنیا به آخر خط رسیده است. به این معنا که حکومت سلطنتی جدیدی تشکیل نمیشود و پادشاهیهای فعلی هم تلاش میکنند کمتر در چشم مردم باشند تا بتوانند به حیات تشریفاتی، نه حکمرانی واقعی ادامه دهند. احتمال احیای سلطنت در کشورهایی مثل ایران که سابقاً پادشاهی بودند، تقریباً صفر است. با آگاهی از این واقعیت است که حتی بازمانده خاندان پهلوی هم سلطنت را برای کشور ایران نامناسب میداند و میگوید: «نظام جمهوری را به پادشاهی ترجیح میدهم».
(56422456 - https://www.bbc.com/persian/iran)
با این حال سؤال این است که با منتفی بودن سلطنت، چطور جنبش سلطنتخواهی در شبکههای مجازی فارسیزبان همچنان جولان میدهد؟ پاسخ در پدیدهای بهنام «پساحقیقت» نهفته است.
2. پساحقیقت (Post-truth) به معنای تضعیف الگوی عقلانی اطلاعات و کسب اطلاعات بر اساس تمایلهای احساسی و هیجانی است. یعنی افراد به میزان انطباق اخبار با واقعیت اهمیت نمیدهند، بلکه «دلپسند بودن اخبار» را ملاک پذیرش آن قرار میدهند. افرادی که دچار این پدیده شدهاند، حقیقت را نمیخواهند بلکه حقیقت را بر اساس «ذهنیت خود» میسازند.
اغلب افرادی که در شبکههای مجازی به سلطنت و خاندان پهلوی تمایل نشان میدهند در فضای پساحقیقت قرار دارند. آنان از اخبار برای فهم و تبادل حقایق و اطلاعات واقعی استفاده نمیکنند؛ بلکه اخبار و اطلاعات را بهعنوان ابزاری برای بیان احساسات خود به کار میبرند. بهعنوان مثال، اگر عبارت «جایزه نجیبترین ملکه جهان» را در گوگل جستوجو کنیم، بیش از ۷۰هزار نتیجه به دست میآید.
محتوای خبر این است: «جایزه نجیبترین ملکه سال در فرانسه به بانو فرح دیبا همسر سوم محمدرضا پهلوی به علت عدم استفاده از الکل و مواد مخدر و به علت نداشتن معشوقه پس از مرگ پادشاه فقید!» این محتوا با شور و شوق فراوان در صفحههای سلطنتطلبان بازنشر میشود و لایک و تأیید میگیرد. اگر خاطرات مکتوب و منتشرشده درباریان را که این جملات را مخدوش میکنند هم نادیده بگیریم، باز هم نشانههایی آشکار مبنی بر دروغ بودن این محتوا وجود دارد.
چرا کسانی که با این خبر مواجه میشوند از خود نمیپرسند ملکههای برگزیده سالهای پیش چه کسانی بودند؟ چرا بعد از چهل سال چنین جایزهای به فرح دیبا رسیده است؟ چرا خبر این جایزه در رسانهها منتشر نمیشود؟... چون دروغ بودن این خبر برای مخاطبان سلطنتطلب اصلاً اهمیتی ندارد! اینکه چنین جایزهای وجود خارجی ندارد، مهم نیست. اینکه تصویری که همراه با این محتوا منتشر شده مربوط به جایزه یک بنیاد خصوصی بهنام اشتایگر است و تحت عنوان نیکوکاری! و نه این که برای نجابت اهدا شده باشد هم برای مخاطبان سلطنتطلب اهمیت ندارد. حتی این موضوع که در آن جلسه به سه نفر این جایزه اهدا شد و نفر سوم فرح دیبا بود، هم اهمیتی ندارد. بازنشر این محتوای دروغ فقط وسیلهای برای ابراز احساسات و هیجان است و نه بیشتر.
3. پدیده «پساحقیقت» به این نکته اشاره میکند که محتواهای خبرگونه، برای آگاهیبخشی و اطلاع از حقیقت در شبکههای اجتماعی منتشر نمیشوند؛ بلکه صرفاً وسیلهای هستند برای به اشتراک گذاشتن باورها و احساسهای مشترک.
در فضای پساحقیقت، مخاطبان شبکههای سلطنتطلب بهدنبال کشف حقیقت نیستند و اگر با ادلهای مواجه شوند که خبرها و باورهایشان را نقض کند به راحتی واقعیت را کنار میگذارند و بر پنداشتهای خود اصرار میورزند. منابع خبر و تحلیل آنان، استادان دانشگاه یا حتی تحلیلگران بی.بی.سی نیستند بلکه پوپولیستها و ادمینهای گمنام صفحههای مجازی هستند.
پساحقیقتگرایی ناشی از برخی زمینهها و مؤلفهها است:
نخست اینکه، همه افراد اغلب تمایل دارند اطلاعات یا تفسیر از حوادث را به گونهای دریافت کنند که دانستهها و باورهای قبلیشان را تقویت کند. بنابراین سلطنتطلبان محتواهایی را آماده میکنند که با تمایلات و احساسات مخاطبان منطبق باشد. مثلاً اگر مردم از گرانی و تنگی معیشت در رنج هستند، دروغهایی در مورد پهلوی بگویند که به ارزانی اجناس مربوط میشود. مثل افسانه ثابت بودن قیمت خودکار بیک در طول دوره نخستوزیری هویدا. این دروغها زمینه پذیرش بیشتری دارد.
دوم اینکه، تعدد صفحههای مجازی و رسانهها اهمیت زیادی دارد. سلطنتطلبان بیش از هر گروه ضدانقلاب دیگری در حوزه رسانه، پول خرج کرده و میکنند. به همین دلیل میتوانند دروغی را صدها بار در منابع مختلف تکرار کنند. دروغهای تکراری باورپذیرترند.
سوم اینکه، بیاعتمادی به رسانههای داخلی و خارجی باعث شده که همه رسانهها به یک اندازه دور از حقیقت دیده شوند و بنابراین مخاطبان، بخصوص مخاطبان کمسواد و عوام، دسترسی به حقیقت را غیرممکن تلقی میکنند. بنابراین به دنبال واقعیت نمیگردند و بر اساس حس شخصی و انطباق با باورهای قبلی اخبار را میپذیرند. این فضا، پساحقیقتگرایی را تشدید میکند.
چهارم اینکه، مخاطبان شبکههای مجازی حال و حوصله شنیدن تحلیلهای پیچیده متخصصان را ندارند و تحلیلهای ساده، سطحی، قاطع و سرگرمکننده برایشان گواراتر است. بنابراین ترجیح میدهند که با این اخبار سرگرم شوند تا خود را با جستوجوی حقیقت آزرده کنند. این تمایل مخاطبان، زمینه گسترش پساحقیقتگرایی است.
پنجم اینکه، پساحقیقتگرایان با ترسیم مرز پررنگ میان خود و دیگران، نفرت و عصبانیت موجود در جامعه را جذب میکنند تا مخاطبان خود را افزایش دهند. افرادی که به هر دلیلی از وضع موجود ناخرسند هستند (نارضایتی از وضع اقتصادی، وجود فساد، نابرابری و...) جذب این صفحههای مجازی میشوند. حضور در حلقهای از افراد عصبانی و ناراضی که در قالب کامنت، لایک و تأیید، فحش و ناسزا میگویند، لذتبخش و باعث تخلیه هیجان و عصبانیت است. با آگاهی از این مطلب، صفحههای سلطنتطلب، افراد ناراضی را به سوی خود میکشند. اغلب مخاطبان این صفحهها، سلطنتطلب نیستند بلکه فقط افرادی ناراحت و عصبانی هستند.
4. چگونه میتوان با این فضای پساحقیقتگرایی مقابله کرد؟ بهترین راهحل، چیزی است که رهبر معظم انقلاب اسلامی در قالب «جهاد تبیین» معرفی کردند. (بیانات ۳بهمن۱۴۰۰) تبیین عقلانی و تلاش برای حاکم کردن استدلال، حقایق تاریخی و عقلانیت بهترین پادزهر برای پساحقیقتگرایی است. بر خلاف سلطنتطلبان، سلاح ما انقلابیون استدلال و تبیین است. نباید همچون پساحقیقتگرایان با تحریک احساسات مخاطبان افکار خود را ترویج کرد. «صبر و تحمل در گفتوگو»، «خودداری از توهین»، «نقد مستدل و محترمانه» و «بحث دلسوزانه و برادرانه» میتواند در بلندمدت جبهه انقلاب را پیروز کند.