تئاتری ها در استانهای مختلف این روزها زندگی و کار در چه شرایطی را تجربه میکنند؟
نفسهای به شماره افتاده
ندا طیبی
خبرنگار
حال تئاتر در شهرستان ها چگونه است؟ این پرسشی است که ذهن بسیاری از دغدغهمندان تئاتر ایران و نه صرفاً تئاتر تهران را به خود مشغول داشته چراکه علاقهمندان جدی تئاتر خوب میدانند همه تئاتر ایران به تهران و آن هم چهارراه ولیعصر ختم نمیشود. حتی نسل جدیدتر هم این را شنیده که روزگاری مشهد، شیراز یا تبریز، قطب جدی تئاتر و خاستگاه بسیاری از هنرمندان شناخته شده امروز بودهاند اما افسوس که با گذر زمان، هر روز نفس تئاتر در دیگر شهرها تنگتر شد. سالنهای نمایش عموماً به امور دیگری واگذار و بودجهها محدودتر شد و حالا تقریباً رؤیای هر هنرمندی که در استانها کار میکند، کوچ به تهران است. این نکته را باید یادآوری کنیم که منظور ما وضعیت فعلی تئاتر در دوران کرونایی نیست که تئاتر در سراسر دنیا رو به تعطیلی است بلکه مقصود ما وضعیت تئاتر در چند سال اخیر است. در همین زمینه و برای آگاهی از وضعیت تئاتر در دیگر استانها سراغ دو هنرمند رفتیم؛ امین میری که در زاهدان کار کرده و حالا مدتی است در تهران ساکن شده است. رضا گشتاسب هم نمایشنامهنویسی یاسوجی است و همچنان در این شهر مینویسد. در گفت وگو با این هنرمندان چند پرسش کلی را مطرح کردهایم که محوریت این پرسشها بیشتر متمرکز بر امکانات سختافزاری و نرمافزاری در شهرستانها و کوچ هنرمندان به تهران و امنیت شغلی هنرمندان و... است که در ادامه میخوانید.
امکانات و وضعیت سالنهای تئاتر در شهر شما چگونه است؟
امین میری: ابتدا فقط یک سالن تئاتر داشتیم ولی در دوران مدیر کلی مسعود کرباسچی که 10 سال به طول انجامید، تحولی عظیم شکل گرفت. در هر شهر استان برای فعالیت گروههای هنری، مجتمعی فرهنگی شامل سالن تئاتر و گالری ایجاد شد. کلنگ ساخت فرهنگسرای جوان هم زمان او زده شد و قرار بود دو سالن تئاتر یک بلکباکس و قاب صحنهای داشته باشد که متأسفانه بعد از رفتن آقای کرباسچی در سال 85، کسانی دیگر آمدند و بخش اعظم فرهنگسرای جوان در اختیار دانشگاه فرهنگ و هنر قرار گرفت و استفادهای هم از آن نشد تا یکی دو سال پیش که سرانجام بلک باکس آن راهاندازی شد. من آن را ندیدهام ولی در سالن اصلی فرهنگسرای جوان اجرایی داشتم. یکی از اشتباههای آن دوره، تبدیل سالن تئاتر مجتمع فرهنگی، به سینما اشراق بود. حوزه هنری هم بلک باکس کوچکی دارد. سالن بسیار خوب و مجهزی به نام سالن «فردوسی» داریم با ظرفیت 2 هزار تماشاگر و با ماشینری خوب که در اختیار دانشگاه است و بعد از بیست و اندی سال که به بهره برداری رسید، به جز یک نمایش مذهبی که با وساطت امام جمعه زاهدان در آن اجرا شد، هیچ اثر دیگری در آن اجرا نشد و کاربری تئاتر ندارد. شنیدهام سالهای قبل شبی 3 و نیم میلیون اجاره میگرفته که قطعاً هیچ گروهی حتی در تهران قادر به پرداخت چنین اجارهای نیست. در دیگر شهرها هم مجتمعهای فرهنگی هست ولی در 15 سال اخیر هیچ تجهیزاتی به آنها اضافه نشده. حتی سالن اصلی فرهنگسرای جوان زاهدان که اسمش را تئاتر شهر گذاشتهاند، هیچ امکاناتی ندارد. در ایرانشهر به همت خود بچههای تئاتر بلکباکسی راهاندازی شد ولی در دیگر شهرها هیچ فعالیت تئاتری انجام نمیشود. همچنان معتقدم تئاتر بدون حمایت دولتی امکانپذیر نیست بویژه در شهرها و استانهای دیگر به هیچ عنوان، شدنی نیست. در سیستان و بلوچستان هیچ هنرمندی نداریم که حرفهاش تئاتر باشد و از این راه گذران زندگی کند. شغلهای دیگری دارند و کنارش تئاتر کار میکنند. ضمن اینکه همچنان ساختار اجراهای عمومی راه نیفتاده که نیازمند تعامل بین ارشاد با انجمن نمایش است ولی این ارتباط دو سویه آنچنان که باید و شاید انجام نمیشود.
رضا گشتاسب: تئاتر در یاسوج خارج و فارغ از این روزهای ترس و ملالِ کرونا مثل بیشتر جاهای دیگر است. خیلی وقت است حالِ تئاتر خوب نیست. ناخوشیاش مسری است و دارد بزرگتر میشود. اما یک تفاوت مهم در تئاتر یاسوج با بسیاری شهرهای دیگر وجود دارد. تئاتر بدون تعارف متأثر از وضعیت اقتصادی است وابسته به منابع مالی و امکانات. در این اشتراک و همسانی جهانی تئاتر، راه تئاتر یاسوج از یک جایی با بقیه جدا میشود. یاسوج فاقد صنایع، کارخانهها و منابع جریانساز ایجاد اشتغال و سودمندیِ شبیه به شهرها و استانهای دیگر است. با تمام توان فکری و دغدغهمندیای که در بین هنرمندان تئاتر ما دیده میشود، این فقدانِ محدود کننده در نهایت تولیدات محافظهکارانهای را به وجود میآورد. این محافظهکاری با ذات تئاتر و روشنگری برآمده با آن منافات دارد. برای هیچ ایدهای امکانات مناسبش موجود نیست و از همین نقطه، خودسانسوری شروع میشود و برای تعدیل کردن آن، گاهی پرخاشگری و شعارزدگی را به تولیداتمان راه میدهیم که این جایگزینی سراسیمه آسیبهای جدیای بر تولید و از آن طریق بر روانِ تولید کننده و تماشاگر وارد خواهد کرد. اما در هر صورت و بسختی این تئاتر دارد راه خودش را میرود و سعی میکند انرژیاش را صرف بیمهریها و نبودنها نکند. راستش را بخواهیم ما تئاتر و تئاتری ِ مجبوری داریم. مجبوریم چون بیشترمان کار دیگری بلد نیستیم. در این وضعیت خوشحالیم که تولیدات خوب و افتخارآمیزی هم داریم که تماشاگر خودش را در کشور پیدا کرده است. میشود گفت رنگ و بو و نگاه متفاوت تئاتر یاسوج همیشه مخاطبانی داشته که پیگیر تولیدات تازه هستند و با تولیدِ تازه لذتبخش، نقدها و گفت و گوهای دلگرمکننده دریافت میکنیم و با تولیدِ کم اثربخش و کملذتآفرین گفت و گوهای دلسوزانه نگران از وضعیتِ پیشآمده موجود. این وضعیت ما را به صورت جدی مجبور به ادامه کار میکند. بعضی از دوستان خودم را مثال بزنم که به نوعی به بیماری تئاتر مبتلاییم و در کنار این جبر لذت میبریم.
امین میری: یک مشکل اساسی در سیستان و بلوچستان کمبود آموزش است. این امکان وجود ندارد که استادان مختلف و صاحبنظران در مناطق گوناگون دورههای آموزشی برگزار کنند چراکه همه ما در هر شهری نیاز داریم مدام آموزههای خود را به روز کنیم. کسی که ساکن تهران است از آنجا که امکان دیدن تئاترهای گوناگون را دارد و میتواند در جلسات مختلف، سمینارها و ... شرکت کند، همه اینها در نگاه و به روز شدن او تأثیر میگذارد ولی در دیگر شهرها این امکانات وجود ندارد. شاید چند نفر در سال به تهران بیایند و این شانس را داشته باشند که همزمان با سفرشان نمایشهای خوبی روی صحنه باشد و بتوانند این کارها را ببینند. به جز این تنها زمان دیگری که این امکان وجود دارد، در جشنواره فجر است که عموماً بلیت کارهای خوب به گروههای استانها نمیرسد و در زمان محدود سفرشان میتوانند نهایتاً دو سه کار ببینند چراکه بعد از اجرایشان باید به شهر خود بازگردند مگر اینکه با هزینه شخصی بمانند و به بدبختی بتوانند بلیت تهیه کنند. وقتی این جنس آموزش در استانها وجود ندارد، نیاز است استادانی دورههای آموزشی برگزار کنند. در زاهدان که بیشترین فعالیت را در استان دارد، استادان استان کلاسهای مقدماتی را برگزار میکنند ولی کافی نیست و لازم است استادانی دیگر، این آموزشها را کامل کنند. از سوی دیگر باید امکان سفر برای گروههای نمایشی مختلف ایجاد کرد تا نمایشهای خوب در شهرهای گوناگون اجرا داشته باشند و این تعامل تأثیر بسزایی بر رشد همه گروههای هنری در سراسر کشور خواهد داشت.
چرا همه دوست دارند به تهران بیایند؟
رضا گشتاسب: البته در این سالها زیاد شنیدهایم که بسیاری از خوبان تئاتر پایتخت نیز از تئاتریهای شهرستان بودهاند که کوچ کردهاند و حالا دارند در تئاتر بزرگی میکنند. فکر میکنم آمار به این بزرگان محدود نشود. در تمام شهرستانها این کوچ دارد صورت میگیرد و ما تنها آمار کامیابان را میشنویم. نمیدانم آن تعداد بسیار زیادِ دور از کامیابی فرسوده چه کاره شدهاند اما در هر صورت این مسیری است که پیروزی و شکستش همزمان وجود دارد. نسخه من ماندن در شهرستان و تن دادن به نبودنها و کمبود امکانات و بی مهری نیست اما رفتن هم باید با برنامه و تلاش باشد. سختی دارد. من فکر میکنم زندگیکردن در جای دیگر را خوب بلد نباشم. برای همین ماندهام. شاید نبودن در تهران برخی فرصتهایی را که نیاز به حضور فیزیکیام داشته از بین برده اما با تمام این احوال هنوز برنامهای برای رفتن و ماندن ندارم. هنوز باید همینجا تلاش کنم. هر چند زیاد ماندن در هر جایی ممکن است برای اطرافیان حوصله سر بر باشد اما باید بتوانم با آن کنار بیایم.
امین میری: در زاهدان که کار میکردم، تنها دلخوشیام جشنوارهها بود که میتوانستی خودت را نشان بدهی، تبادل نظر کنی و گروهها و نمایشهای متفاوت را ببینی. یکی از بزرگترین معضلاتی که حل آن نیازمند حمایت دولت بخصوص ارشاد و دیگر ارگانهاست، این است که بخش اعظم بودجههای فرهنگی استانها برای جشنها، جنگها یا بنرها اختصاص داده میشود اما این بودجهها میتواند وارد تئاتر و سبب استمرار اجراهای عمومی شود. اگر این اتفاق بیفتد، گروههای استان تماشاگر خوبی دارند. اما اینکه چرا همه دوست دارند به تهران بیایند، جمله تلخی وجود دارد؛ چون همه چیز و مهمتر از همه امکان پیشرفت در تهران است. در شهرستان تا جایی میتوانی رشد کنی به نقطهای میرسی که از آن بالاتر وجود ندارد. دیگر قلهای برای فتح نداری چیزی برای بالاتر رفتن نیست یا شرایط و ابزارش وجود ندارد. ذات هنر این است که مدام میخواهی پیشرفت کنی. وقتی چنین چیزی تنها در تهران میسر است، به این طرف کشیده میشوی و با تمام سختیها و شرایط ناعادلانهای که وجود دارد، ماندگار میشوی و تلاش میکنی خود را در این دریای متلاطم نجات دهی و خود را به نقطه امنی برسانی. به همین علت است که در شهرستانها کسانی که استعداد و شرایطش را داشته باشند، به تهران کوچ میکنند. اما اگر بتوانند نمایشهایشان را در شهر خودشان و نیز تهران اجرا کنند که بدون حمایت مرکز ممکن نیست، این چرخه تبادل نظرات و گفت و گوها و دیده شدنها برای هنرمندان استانها هم فراهم میشود که اتفاقی بزرگ برای تئاتر استانهاست. از طرف دیگر تئاتر همچنان مورد علاقه گروه محدودی از مخاطبان است. پس بخصوص بازیگران، تلاششان بر این است که خود را با سینما نشان دهند. حتی بچههایی که در تئاتر تهران به صورت حرفهای کار میکنند، این نگاه را دارند. چون به این شیوه، قدری امنیت مالی و آسودگی خیال بیشتری خواهند داشت.
بارها شنیدهایم سالانه هزار دانشآموخته تئاتر از دانشگاهها فارغالتحصیل میشوند. به این عدد، دانشآموختگان مؤسسات و آموزشگاههای هنری را هم اضافه کنیم، رقمی چشمگیر خواهد شد. حال این جوانان دانشآموخته وارد بدنه تئاتر میشوند ولی تئاتر ما چقدر ظرفیت دارد که برای همه اینها ایجاد اشتغال کند و این چنین است که بسیاری از آنان در یافتن شغل دچار مشکل و سرخوردگی میشوند. در حالیکه میتوان این دانشآموختگان را به دیگر شهرها فرستاد تا در مکانهای گوناگون همچون روستاها و شهرهای کوچک در مدارس و ... با هنرجویان کودک، نوجوان و جوان متناسب با فرهنگ و اقلیم همان نقطه تئاتر کار کنند. در این بازی دو سر برد، هم آن جوان تحصیلکرده، شغلی مییابد و هم آن جوان علاقهمند در دیگر شهرها از تئاتر و تمام مزایایش بهرهمند میشود. ضمن اینکه فرصتی برای تبادل نظر هم فراهم میشود.
رضا گشتاسب: در بحث اشتغال دانشآموختگان تئاتر من دو مسیر را از همدیگر جدا میدانم. ما یا هنرمند تئاتریم یا کارمند تئاتر. میشود هر دو بود اما در وضعیت موجود سازوکارهای مناسب آن وجود ندارد. ادارهای در حال حاضر وجود ندارد که با تأمین امنیت شغلی به خصوص از منظر آینده هنرمند تئاتر را برای تولیداتش حمایت کند. چیزی که میماند این است که یا تئاترت را تولید کن و پای ضرر و زیانش بمان و به آینده هم چندان امید نداشته باش یا کارمند هنر باش و از تولید دلخواهت دست بکش تا حقوق بازنشستگی بتواند کمی از دغدغههای آیندهات بکاهد. این هر دو سو را با هم داشتن اگر ناممکن نباشد، دست کم تأثیرات سوئی بر هم میگذارند. دانشآموخته تئاتر مثل بقیه رشتههای آموزشی انتظار دارد از مدرک خودش استفاده کند و این استفاده به دلیل عدم تعریف ردیف شغلی جدی شانس جذبش را کاهش میدهد یا از بین میبرد. اما تخصصی در اختیار دارد که این تخصص میتواند فارغ از سازوکارهای دولت به زیست خودش ادامه بدهد. تئاتر هنوز وابسته است به منابع مالی دولت. بهتر است همچنان این کمکهای دولتی باشد چون تئاتر هنوز دغدغه مردم نشده. دانشآموخته تئاتر خوشبین به شغل دولتی نیست. هم امکان شاغل شدنش کم است و هم اگر به هنرش فکرکند این جذب احتمالی را برای تولیدش بازدارنده میداند. جای خلاقیتش را میگیرد. انرژیاش صرف چیزهای دیگر میشود چون در حال حاضر از هنرمند شاغل بیشتر ارائه آمار و ارقام میخواهند نه تولید آزاد و دلخواه. راه دیگرش تولید از طریق تخصص کسب شدهاش است. اینکه دانشآموختگان را به شهرستانها اعزام کنیم تا از دانششان استفاده شود دو مسأله پیش رو دارد. معمولاً هر شهرستان دانشآموختههای خودش را دارد. در یاسوج ما دانشآموخته تئاتر زیاد داریم. اول اینکه دلیلی بر ترجیح دادن دانشآموختهها بر دیگریِ دانش نیاموخته آکادمیک نیست. منابع محدود است و در این محدودیت پیروزی با کسی است که زبان تماشاگر خودش را بهتر بشناسد. میخواهد دانش آکادمیک داشته باشد و مدرک تحصیلی داشته باشد یا نه. خودش خوانده باشد و تجربه داشته باشد. مسأله دیگر این است که چه قدر سیستم آموزشی ما کار خودش را دارد خوب انجام میدهد که با اطمینان بشود به آن استناد کرد؟ دانشآموختگانی که از یک سیستمآموزشی دارای ایراد روانه بازار کار شوند آسیبهایی جدی با خود به همراه دارند. از این دسته معمولاً فقط ادعا میماند. در نهایت شرایط، خوب یا بد، برای همه شبیه به هم است و تفاوتی در حال حاضر بین دانشآموخته و دیگران نمیبینیم.
امین میری: مخالفم که استانها باید به اقتضای شرایط بومیشان نمایش بسازند. اصلاً یکی از دلایل مشکلات استانها و مقطعی بودن فعالیتهایشان، باورها و نگاه هنرمندان و منتقدان مرکز است که هر استانی فقط باید نمایشهای بومی کار کند و در جشنوارهها نمایشهای بومی یا آنها که بر اساس شرایط اقلیمی ساخته شدهاند، امتیاز دارند و این نگاه اشتباهی است که به تئاتر استانها حقنه شده و امکان تجربه کردن متون و شیوههای مختلف را از هنرمندان استانها میگیرد. وقتی ارجحیت با نمایشهای بومی باشد، ناگزیر هنرمند امکان پیشرفت ندارد. آنها هم باید کار شود ولی اولویت نداشته باشد. 70 سال پیش نیست که مردم از همدیگر بیخبر باشند. الان مردم همه نقاط به دلیل معاشرتهای اجتماعی و با گسترش فضای مجازی و رسانهها، آنقدر ذهنیت پیدا کردهاند نیازی نیست حتماً با زبان خودشان با آنان حرف بزنی چون زبانهای دیگر را هم میفهمند.
متأسفانه در بیشتر استانها تئاتر به این دلیل کار میشود که به جشنواره تهران راه پیدا کند تا تواناییهای خود را نشان دهند. تئاتریها برای مردم شهر خودشان کار نمیکنند چون امکان ارائه آن را ندارند. زیرا هزینهبر است و شرایط اجرای عموم، امکانات تبلیغاتی، اسپانسر و ... ندارند.
چالش
فاتح بادپروا
مدیر انجمن نمایش استان کردستان
پیش از کرونا تئاتر در کردستان مثل تمام ایران، بیپول اما کوشا و فعال بود. چند جشنواره و اجراهای عمومی خوبی داشتیم و کلاسها و کارگاههای آموزشی در حوزه تئاتر عروسکی، خیابانی و ... برپا بود اما بیپول. بعد از کرونا تئاتر عملاً تعطیل شد. پیش از کرونا هم مشکل بزرگ کمبود اعتبار را داشتیم که حالا خیلی دشوارتر و معیشت هنرمندان بسیار ضعیفتر شده است. جدای از کرونا وضع فرهنگ و هنر اصلاً خوب نیست و در این میان، حال تئاتر بدتر از همه است. تقریبا 25 گروه ثبت شده و چند گروه ثبت نشده در کردستان کار میکنند. پیش از کرونا 70 درصد گروهها روال تقریباً خوبی داشتند. اجرای عمومی خیابانی و صحنهای داشتیم و تماشاگران هم استقبال نسبتاً خوبی میکردند ولی نه انجمن هنرهای نمایشی استان میتوانست از این گروهها پشتیبانی کند و نه اداره کل ارشاد کردستان. از نیمه دوم سال 97 تا امروز نتوانستیم برای اجرای عمومی، ریالی به گروههای نمایشی پرداخت کنیم. پیش از این دستکم تفاهمنامههایی بین مرکز هنرهای نمایشی و اداره کل ارشاد استانها بسته میشد ولی با حذف این تفاهمنامهها در دو سال گذشته، آسیب جدی به تئاتر وارد شد. این تفاهمنامهها میتوانست در طول سال به انجمنهای نمایش کمک کند تا برای اموری مانند اجراهای عمومی، کلاسهای آموزشی و دیگر هزینههای جاری برنامهریزی کنند. ولی در این مدت فقط گاهی مبالغ ناچیزی رسیده که کفاف این فعالیتها را نکرده است. قبل از کرونا برخی گروههایی که وضعشان بهتر بود، میتوانستند از طریق اجرای عمومی ، بخشی از هزینه اجراهایشان را جبران کنند ولی متأسفانه با شیوع کرونا، کل کارها تعطیل شد چرا که استان کردستان دو سه ماهی است در وضعیت قرمز قرار دارد. متأسفانه در کشور ما به فرهنگ و هنر اهمیت چندانی داده نمیشود. بودجه ارشاد در مقایسه با دیگر وزارتخانهها بسیار ناچیز است. بودجه بعضی مؤسسات در مجلس شواری اسلامی به اندازه کل وزارت ارشاد است. در همین بودجه اندک هم، تئاتر از کمترین حمایت برخوردار است. متأسفانه در مجلسی که نمایندگان کمترین تمایلی به حضور در کمیسیون فرهنگی ندارند، چه امیدی داشته باشیم. جدای از این در برخی استانها، کسانی وضعیت را بدتر هم میکنند، امامان جمعه، فرمانداران و ... در فعالیتهای وزارت ارشاد دخالتهای بیمورد انجام میدهند. در استان ما خوشبختانه دخالتی ندارند و بیشتر همراهی کردهاند و در این زمینه مشکلی نداریم. مدتی است ساخت چند پلاتو را در دست اقدام داریم. خوب بود حال که بودجهای به تولید تئاتر اختصاص نمیدهیم، این مبالغ در حوزه ساخت و ساز پلاتوها و تجهیز سالنها جاری شود چراکه در شرایط فعلی که اولویت با سلامت مردم و هنرمندان است، به هر شکل و به هر نحوی نباید جشنواره برگزار کنیم و میتوان بودجه جشنواره را صرف امور زیربنایی کرد.
متأسفانه طی سال های اخیر سالنهای تئاتر (که گاه چند منظوره بودند) به مؤسسات و اشخاصی اجاره داد شد که برخی از آنها فعالیتشان اصلاً در حوزه فرهنگ و هنر هم نبود. به غیر از دو سه مرکز استان که تئاتر شهرشان در اختیار انجمن است، در دیگر شهرها سالنهای هنری در اختیار انجمن نمایش نیست و بیشتر گروهها برای تمرین باید اجاره بدهند. رؤسای انجمنهای نمایش کشور با نوشتن نامه به وزیر، معاون هنری، مدیر مرکز هنرهای نمایشی، بارها نسبت به این وضعیت اسفبار هشدار دادهاند. وقتی هیچ حمایتی انجام نمیشود، دستکم اجارهای هم از گروهها گرفته نشود. شاید برخی استانها به لطف مدیر کل ارشاد یا انجمن نمایش از گروهها اجاره نگیرند ولی در کل چنین نیست. در کردستان سالن ویژه تئاتر نداریم و تجهیزاتمان در حد صفر است. سالن مریوان را هم به شهرداری واگذار کردهاند. البته نسبت به دیگر شهرها با هنرمندان تئاتر تعامل بهتری وجود دارد. چند سال پیش سالن فجر در مرکز استان کردستان به افرادی خارج از انجمن نمایش ارائه شد که متأسفانه بعد از یک سال تابلوی تئاتر شهر را هم برداشتند. امیدوارم با واگذاری سالنها به انجمنهای نمایشی، بتوانیم منبع درآمدی برای انجمن داشته باشیم که بتواند از اجرای تئاتر و آموزش تئاتر پشتیبانی کند. با وجود این، این مشکلات، در دوران کرونا انجمن استان جشنواره نمایشنامهنویسی «انسان، هنر، بحران» را در سطح کشور برگزار میکند.
نگاه
مهرداد کورشنیا
نمایشنامهنویس، کارگردان و مدرس تئاتر
متأسفانه از دیدگاه هنرمندان و شبه روشنفکران تئاتر ما که سلبریتی هستند، اجرای تئاتر در تهران افتخار است حال آنکه میدانیم از جمعیت 80 میلیونی ایران، 10 تا 15 میلیون نفر در تهران زندگی میکند و حدود 80 درصد جمعیت ما و به تبع آن بخش عمده فرهنگ کشور ما خارج از تهران مستقر است ولی توزیع امکانات در سراسر کشور جای تأسف و تأمل دارد. در کنار این، دیگر مشکل ما به جامعه هنری، استادان دانشگاه و منتقدان برمیگردد. به این معنا که اگر کاری بومی و لهجهدار باشد و درامش در روستا یا شهری کوچک با آیین و وفولکلور خاص آن بگذرد، آن را عقبافتاده و کهنه میدانند و مورد تمسخر قرار میدهند نه مورد توجه. وقتی نام تئاتر شهرستان میآید، گویی با تئاتر درجه دو طرفیم. از دیدگاه بخش بزرگی از جامعه هنری و دانشگاهی، گریم و لباس عجیب و غریب و موسیقی راک به معنای تئاتر مدرن و مهم فلسفی است ولی چرا فکر میکنید حرفهای «جرج» و «ماری» مهمتر از سخنان «حمید» و «اکرم» است؟! اینها همه نشان از خودباختگی فرهنگی دارد. چیزی که سبب شده حتی شعرای ما را بیرون از ایران بهتر از داخل کشور بشناسند. همچنانکه فراموش کردهایم خاستگاه بخش عمدهای از فعالان تئاتر ما خارج از تهران است و پر افتخارترین هنرمند ما امیر رضا کوهستانی از شیراز است. سیاستگذاری کلان فرهنگی در استانها وابسته به دو عامل مهم است. مهمترین بخش آن تخصیص بودجه برای ایجاد زیر ساختهای فیزیکی و در گام بعدی، حمایت از هنرمندان است. در وهله دوم باید ساز و کارهای تبلیغ برای کارهای فرهنگی در استانها مورد توجه قرار بگیرد. به عنوان نمونه، شهرداری در نصب بیلبورد، جراید، خبرگزاریها و رادیو و تلویزیون محلی موظف به اطلاع رسانی و پوشش خبری شوند. بخش بعدی این ماجرا خود هنرمندان هستند که باید به ترویج آثار داخلی بپردازند. یکی از تعاریف فرهنگ، ایجادکننده تعامل بین انسانهاست. باید فرهنگ، تاریخ ، فولکلور و ... مناطق مختلف کشورمان را بشناسیم. در عین اینکه در هر منطقه، گروههای هنری باید به ذخایر فرهنگی خود رجوع کنند. نظام آموزشی ما هم در این زمینه کمکاری میکند. در دانشگاهها، ما صرفاً فرهنگ غرب را آموزش میدهیم ولی نسبت به کشور خودمان ناآگاهی وجود دارد. به طوری که بسیاری از ما حتی تاریخ خطه خود را نمیدانیم. بنابراین لازم است در این زمینه وظایف دولت را گوشزد کنیم. در نهایت بر عهده اهالی رسانه و منتقدان است که فرهنگ غربزدگی و خود هیچ انگاری را کنار بگذاریم که هر چیز غربی را معادل اندیشه و عمیق و هر آنچه را متعلق به خودمان است، سطحی و دمدستی بدانیم.