
مرجان نعمتی، نقاش و هنرمند چاپ دستی، در شهر چه میبیند و میکشد؟
حافظه جمعیمان را چاپ میکنم!
مرجان نعمتی نقاشی خوانده و تصویرسازی. در 10 سال گذشته از ساختمانهای قدیمی تهران نقاشی کشیده و با تکنیکهایی چون لینولئوم آنها را چاپ کرده. دغدغهاش حافظه جمعی و معماری شهری است. ردیابی گذشته و سابقه در سیمای شهر. این متن از دل یک گفتوگوی یکساعته با او بیرون کشیده شده
.
رضا جمیلی / روزنامهنگار
او هربار ردپای فرهنگ و روزمره ایرانی را درآثار هنرمندان تجسمی دنبال میکند
شما وقتی لیوانی را پر از آب میکنید دیگر قطره نخواهید دید. بلکه یک لیوان یکپارچه آب میبینید. من خودم را جزئی از یک کل که جامعه است میبینم. هر اتفاقی که در این کل واحد بیفتد بیشک روی کار من هم تأثیر خواهد گذاشت. ممکن است به برخی از این اتفاقها حساستر باشم و به برخیهای دیگر کمتفاوت. در دورههای مختلف کاریام که به بنبستهای دورهای معمول هنرمندان برمیخورم، یعنی همان بنبستهای ذهنی که شما را متوقف میکند؛ راهکارم شروع کردن یک کار تازه است. بدون اینکه برنامه خاصی یا نتیجه خاصی برای آن در ذهن داشته باشم، اینقدر کار میکنم تا برسد به جایی که آن کار یک شکل مشخص به خودش بگیرد. مجموعه کارهای چاپی من از معماری خانههای قدیمی و ساختمانهای از یادرفته تهران هم اینجوری شروع شد.
خانهها و قصههای آدمها
این پروژه را از دورو بر خانه خودمان که خانه پدربزرگ من بوده و یک خانه قدیمی است شروع کردم. کمکم ساختمانهایی با چنین مشخصاتی برای من دارای هویت شدند. آنها را به اسم میشناختم. مثلاً میگفتم «فلان خانه نبش خیابان سعدی»، «خانه نزدیک دانشگاه»، «ساختمانی که در تاکسی در مسیر فلان جا میبینم» و... یعنی مسیرها و لوکیشنها برای من با این ساختمانها نشانهدار شدند. خانههایی با معماری پهلوی اول؛ نمادهایی بودند که هزار داستان برای من داشتند. پیشینهای که این ساختمانها داشتند آنهم در زمانهای که همه بهدنبال نوگرایی و نو کردن همه چیز هستند برای من جذاب شد. این روزها همه ما بهدنبال لباس نو، موبایل نو، ماشین نو و... هستیم. هیچکس به چیزهایی که از قبل داشتهایم توجهی نمیکند. مدام خانه قدیمیهای شهر خراب میشوند و هی «نوسازی» و «نوسازی» و «نوسازی»... خانههایی که از این روند نو شدن، جان سالم به در میبرند و میمانند؛ حداقل برای من نماد و یادآوری آدمهایی هستند که در این شهر بودهاند و زندگی کردهاند.
سابقه شهر و آدمهایش
من از خانهها و ساختمانهایی که از این تغییر در امان ماندهاند حس خاصی میگیرم. این ساختمانها هر کدام چیزهای زیادی را به خود جذب کردهاند؛ از حضور آدمهای مختلفی که نسلها در آنها زندگی کردهاند، تا اتفاقاتی که درون یا اطراف آنها افتاده است. قدمتی که دارند کمک میکند که حس کنیم ما با نسل گذشته خود وجه مشترک و پیوندی داریم. سابقهای هست؛ ما سابقه و تاریخی داریم!
نکته جالب اینکه بازدیدکنندگان در نمایشگاه من مدام در مورد این صحبت میکردند که فلان ساختمانی که کشیدهام شبیه خانه قدیمی پدربزرگشان است یا مثلاً میگفتند این در شبیه در خانه فلانی است. یعنی این آثار تداعیهایی هم برای بازدیدکنندگان داشت و فکر هرکسی به شکلی با این ساختمانها درگیر میشد. جدا از این تداعیهای فردی؛ در نهایت این ساختمانها و آثاری که از آنها کشیده یا چاپ میشوند یادآور یک حافظه جمعی هستند که متعلق به همه ماست. همین موضوع باعث شد که مجموعههای دیگری را با موضوع معماری و هویت ساختمانها و با محوریت مناطقی مثل لالهزار و جمهوری و عودلاجان و... آماده کنم.
فردیتهای ایرانی که به یک ما میرسند
نکته این است که ما نمیتوانیم خودمان یا دیگران را بهزور به یک هویت یا تاریخ یا گذشته بچسبانیم. اثر هنری باید یک ارتباط با مخاطبش برقرار کند. اثر هنری، یا تزئینی است یا شعاری، یا حرفی درست دارد که آن را درشت و رو نمیزند. من و آثارم تلاش کردهایم یک ارتباط به دور از شعار یا تحمیل یک مفهوم، با مخاطب برقرار کنیم. معتقدم زمانه «حرکت جمعی هنری» یا «هنر فراگیر یک دوران»، مثل هنر متعهد ابتدای انقلاب تمام شده؛ هنر خیلی شخصی شده و هرکسی در حال کشیدن دنیای شخصی خودش است. این دوره یک دوره پستمدرن است که هرکسی تأثیری را که از جامعه، رخدادهای جهانی، تحولات شبکههای اجتماعی و... میگیرد، در نهایت روی بومش بازتاب میدهد.
مسأله حافظه ما
برای من حافظه همیشه مسأله مهمی بوده است. معماری شهری هم از منظر همین مسأله برای من مهم شد. من 10 سال گذشته روی این سوژه کار کردهام و کشیدهام و چاپ کردهام. اما من توی نقاشیهایم آدم نمیکشم، حضور آدمها اما در این نقاشیها احساس میشود. این ساختمانها شاهد رد شدن و حضور هزاران آدم بودهاند و فکر میکنم رد آنها یا حس آنها توی این کارها است.