
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

سخن روز
پیامبر اکرم(ص):
بدبختترین مردم پادشاهانند.... و خوشبختترین مردم کسى است که با مردم بزرگوار معاشرت کند. منلایحضر الفقیه ج4، ص395 - امالى(صدوق) ص 21

سید عباس صالحی: شهادت مظلومانه دکتر فخریزاده نشان روشن ناتوانی دشمنان است
شهادت مظلومانه دکتر محسن فخریزاده رئیس فقید سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، بار دیگر دست جنایتکار و ناجوانمردانه ترور، فرزند شایستهای از مدیران و دانشمندان ایران اسلامی را مورد اهداف شوم و پلید خود قرار داد. رئیس فقید سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح سالهای متمادی زندگی خویش را وقف پیشرفت و توانافزایی ایران اسلامی در عرصه دفاعی و علم و فناوری کرده است. شهادت مظلومانه ایشان، حادثهای ناگوار و نشان روشن ناتوانی دشمنان نظام جمهوری اسلامی در برابر پیشرفتهای علمی و عظمت ملت مقاوم ایران است. بیتردید نیروهای خدوم امنیتی و اطلاعاتی کشور این اقدام نابخردانه را بیپاسخ نخواهند گذاشت و اقدام درخور و بهنگامی به این ضایعه اسفناک خواهند داد.
پیام وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در پی به شهادت رسیدن دکتر محسن فخریزاده/ سایت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

«خلاصه جمعیت جهان»
ارمغان بهداروند
شاعر
مصوتهای کوتاه و بلند نام لاتیناش چیزی شبیه دریبلهای ریز و پاسهای بلندش در مستطیل سبز بود: دیهگو آرماندو مارادونا. نسل ما عادت کرده بود که نامهای طولانی و دشوار را بهخاطر بسپارد اما این نامها وقتی به تمامی تلفظ میشدند که وقت خداحافظی میرسید؛ خداحافظی یا از «مستطیل سبز» یا از «دایره زندگی». درست مثل همین حالا که همه ما او را به احترام و به تمامخوانی نامش صدا میکنیم: «دیهگو آرماندو مارادونا» و با او خداحافظی میکنیم.
نوشتن از «این مرگ» نه به جنون فوتبال برمیگردد نه به دریغاگویی. اگرچه نمیشود خوزستانی بود و دهه پنجاهی و خاطره رقص اعجوبه در میان گلادیاتورهای فوتبال که حالا دیگر نیست؛ غمگینت نکند. کودکانی جنگزده که فوتبال، روز و شبشان بود. میخواهم با مرور قصه رستم در رویارویی با اسفندیار از دستی که به «دست خدا» تعبیر شد یاد کنم و اگر دروغ نگویم دفاع کرده باشم. مرگ مارادونا از جمله مرگهای تراژیک نسل ماست. الگوآدمی که هم اهورای خویش بود و هم اهریمن خویش و خود به تنهایی روشنی آرزوها و تیرگی شکستهای ما میتوانست باشد. یاغی گریزپایی که هیچ از اعتراف به اشتباهات خویش تحقیر نشد. او علیه خویش نقشه میکشید و بارها پشیمان از کشتن خویش برگشته بود. خویشکشی او بیشباهت به فرزندکشی رستم نبود به گاه این حسرت که: که رستم منم کم مماناد نام... بگذریم! رستم که رویاروییاش با اسفندیار به «داستان داستانها» شهره است، در ناگزیری نبرد به سر میبرد. جوانی بهغایت تنومند که هیچ زخمی بر او کارگر نیست که او «رویینهتن» است و رویارویی با رویینهتن، سرنوشتی جز شکست به دنبال ندارد. از زخم و ناتوانی و تنهایی، مرگ خود را به چشم میبیند و به عجز از اسفندیار رویینهتن میخواهد که دست از جنگ بکشند:
بدو گفت رویینتن اسفندیار/ که از بر منش پیر ناسازگار/ تو مردی بزرگی و زورآزمای/ بسی چاره دانی و نیرنگ و رای/ بدیدم همه فر و زیب تو را/ نخواهم که بینم نشیب تو را/ به جان امشبی دادمت زینهار/ به ایوان رسی کام کژی مخار...
رستم که بیاسب و به بیچارگی از میدان بازمیگردد فردا روز به چاره سیمرغ بر پهلوان رویینهتن غلبه میکند و اسفندیار را به «نیرنگ» هم که شده به زانو درمیآورد:
تهمتن گز اندر کمان راند زود/ بر آن سان که سیمرغ فرموده بود/ بزد تیر بر چشم اسفندیار/ سیه شد جهان پیش آن نامدار/ خم آورد بالای سرو سهی/ از او دور شد دانش و فرهی...
گُل دیهگو آرماندو مارادونا در رویارویی با تیم رویینهتن فوتبال انگلیس هم اگر «دست خدا» خوانده میشود از این روست که میخواست غرور تحقیرشده ملتش را مرهم باشد. اعجوبه قدکوتاهی که با همه زیباییها و زشتیهایش به قول فوتبالیها «فوقستاره» و به زعمادبیاتیها «اَبَرقهرمان» شده بود. دیهگو با شادی و خشم و خطا و جهل و جذابیتهایش خلاصه جمعیت جهان بود. مروّج خوشزیستی آزادوارانه بود، چهگوارایی که رستموار در چاه شغاد خویش سقوط کرد اما چنان خاطرهآفرین بود که دوستدارانش از او پا پس نکشند و به رویینهتنیاش امیدوار باشند و از او نه دیهگوی گرفتار اعتیاد که مارادونای مبارز را به خاطر بسپارند. دست خدایی که به گفته او در جیب ملکه انگلیس شد و انتقام مردمی را از استعمار بازگرفت؛ فراموشناشدنی است. شاید بسیاری آن شادی را ثواب و آن گُل را صواب ندانند اما با گواهی گرفتن از ادبیات، متقلب خواندن او را سزاوار نمیدانم.

هم شیفته اخلاقش بودیم و هم بازی خوبش
احمد بخشی
فیلمساز و دستیار علی حاتمی
کل کل عجیبی بین تشکلهای تئاتری بود. انگار علی حاتمی با اطلاع و آگاهی از همین بحثها آنها را کنار هم قرار داده بود تا تواناییشان را به رخ بکشند. پرویز پورحسینی از اعضای کارگاه نمایش بود. آن زمان کارگاه نمایشیها به اداره تئاتریها میگفتند تئاتر سنگلجیها. از این دست مجادلههای کلامی زیاد بود شبیه همین نگاهی که توقع بود همیشه نقشهای کوتاه به بازیگرهای لالهزار سپرده شود. پیامد این حرف و حدیث ها و این که در آن ایام چطور پشت سر هم حرف زده بودند گاهی به اولین همکاری مشترک هم کشیده میشد. «کمالالملک» و صحنه گم شدن جواهرات سلطنتی و بازخواست کامران میرزا از همین نمونهها بود. کامران میرزا با بازی پرویز پورحسینی باید زانو میزد و دست ناصرالدین شاه را میبوسید. این صحنه چندین بار تکرار شد. یکی دو بارش را میشد پای فیلمبردار و پسند علی حاتمی گذاشت اما بقیه برخاسته از شیطنت و شوخطبعی بازیگر مقابل بود. پرویز پورحسینی اما حواسش پی این حرفها نبود. کارش را میکرد. ده بار دیگر هم این صحنه تکرار میشد، میآمد زانو میزد و طبق نقش دست شاه را میبوسید. حاتمی هم شیفته همین اخلاقش بود و هم بازی خوبش. در «هزار دستان» قرار بود دو نقش را به او بسپارد. پورحسینی نقش «متین السلطنه» در عهد قاجار را داشت که در تکیه ترور میشود. بعد از این که دکور لالهزار ساخته شد و به زمان پهلوی رسیدیم در نظر داشت نقش غلام عمه را هم پرویز پورحسینی بازی کند. همچنان برایم سؤال است که او با چه فکری به این انتخاب رسیده بود چون بعدها نقش را به محمد مطیعی سپرد که به لحاظ فیزیکی متفاوت از پرویز پورحسینی بود. در همان ایام حدود یک ماهی از «هزاردستان» مرخصی گرفته و با پرویز پورحسینی سر «مردی که موش شد» رفتیم و فیلم را تمام کردیم. پورحسینی با وجود این که تجربه کار طنز نداشت اما خیلی خوب از پس کار برآمد. منش اش در کار حرف نداشت، اخلاق خوب، منظم، به معنای تام حرفهای بود. آقا بود. روحش شاد.

روایت داستانی تجربههای یک روانشناس
«شعری به فارسی برایم بخوان» تازهترین کتابی است که چندی قبل بههمت صبا اخوت و از سوی انتشارات جهان کتاب روانه کتابفروشیها شده است. این کتاب حاصل تجربیات حرفهای اخوت از کار در حیطه روانشناسی است؛ او که در آلمان زندگی میکند بخشی از یافتههای علمی خود در کار با کودکان و نوجوانان را در خلال داستانهای این مجموعه با مخاطبان به اشتراک گذاشته است.
او در این کتاب مضمون زبان را به منزلهای متفاوت و دیگر، در قالب ۷ روایت داستانی به تصویر کشیده؛ این داستانها بخشهایی از زندگی کاری یک روانشناس که کشور جدیدی را برای زندگی انتخاب کرده، شامل میشود.
به تبع این تغییر او بهناچار باید با زبان تازهای به رویارویی با بیماران و درمان جویان برود.
درهمین حین هر مرتبه به جنبههای تازهای از این زبان پی میبرد؛ در بسیاری از تقابلهای بین فردی این روانشناس با آدمهای مختلف، زبان برای او مانند فردی عمل میکند که راه معاشرت با آن، چالشهای زیادی در پی دارد.
اخــــــــــــــوت، دغدغه اصلیاش از تألیف این کتاب را اینگونه بیان کرده:«زبان راهی برای برقراری ارتباط است.» او تأکید دارد این جمله حتماً برای همه انسانها آشناست و راهی برای برقراری ارتباط را به ذهن القا میکند؛ و همچنین این مفهوم را که برای استفاده از زبان، نیاز به فرد دومی هست.
این فرد دوم اما همیشه بیرون از ما نیست بلکه گاهی آن فرد، خود ما هستیم و بسیاری اوقات پیشآمده که با خودمان سخن گفتهایم یا در فکر فرورفتهایم.
با اینکه داستانهای این مجموعه برآمده از واقعیت هستند اما اخوت همان ابتدای کتاب گفته:«نامها و سرگذشت شخصیتها در این کتاب تطابقی با واقعیت ندارد و تمامی آنها را با رعایت حریم شخصی مراجعان نوشته است.»

به نام تاریخ
9 آذر
تولدها
منصور اوجی: شاعر ایرانی سال 1316 در چنین روزی به دنیا آمد. منصور اوجی رشته فلسفه و علوم تربیتی و زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه خوانده بود. او سالها تدریس میکرد و همزمان با تدریس شعر میسرود و سال 1344 اولین مجموعه شعرش با نام «باغ شب» منتشر شد. پس از آن «خواب درخت و تنهایی زمین»، «شهر خسته»، «این سوسن است که میخواند»، «مرغ سحر»، «صدای همیشه»، «شعرهایی به کوتاهی عمر»، «حالی است مرا»، «کوتاه مثل آه»، «خوشا تولد و پرواز» و «عاشقانههای مصری» را منتشر کرد.
سی.اس.لوئیس: نویسنده مشهور ایرلندی که با داستان «سرگذشت نارنیا» شناخته میشود، سال 1898 در چنین روزی متولد شد. سی.اس.لوئیس نخستین اثرش را سال 1926 با نام «دیمر» منتشر کرد که اثری منظوم و طنز بود. پس از آن رمانهای «بازگشت زائر»، «از سیاره خاموش»، «پرلاندرا»، «همچون سفر به زهره» و «این قدرت زشت» را نوشت و آثاری هم در زمینه اخلاق منتشر کرد. مشهورترین اثر او یعنی «هفت گانه نارنیا» از سال 1949 تا 1954 منتشر شدند. رمانهایی خیال پردازانه که مخصوص کودکان است و بهعنوان یک اثر کلاسیک در ادبیات کودک تاکنون بیش از 120 میلیون نسخه از آن منتشر شده است. لوئیس در طول سالها فعالیتش بیش از 30 کتاب نوشت و منتشر کرد و سال 1963 درگذشت.
جوئل کوئن: یکی از دو برادر فیلمساز امریکایی که با فیلمهای خاصشان شناخته میشوند متولد امروز است. در سال 1954. جوئل کوئن در کودکی با پولی که از کار چمن زنی به دست آورده بود توانست یک دوربین سوپر 8 بخرد و همراه برادرش «ایتن» فیلمهایی را که از تلویزیون دیده بودند بازسازی کنند که حاصلش بازسازی فیلمهای «هنری کسینجر» و «مرد پرمشغله» با حضور پسر همسایهشان بود. جوئل کوئن در رشته کارگردانی تحصیل کرد و سال 1984 اولین فیلمش را با نام «خون ساده» ساخت. پس از آن «بزرگ کردن آریزونا»، «تقاطع میلر»، «بارتون فینک»، «وکیل هادساکر»، «فارگو» و «لبوفسکی بزرگ» را کارگردانی کرد که فیلمنامه این فیلمها را هم با همراهی برادرش نوشته بود و دو فیلم آخر باعث شهرت برادران کوئن شد. فیلم «ای برادر، کجایی؟» در سال 2000 باعث شهرت جهانیشان شد و برایش نامزد اسکار و نخل طلای جشنواره کن را در پی داشت. «قاتلین پیرزن» و «جایی برای پیرمردها نیست»، «بخوان و بسوزان» و «یک مرد جدی» دیگر فیلمهای مطرح این دو برادر هستند که برای «جایی برای پیرمردها نیست» برنده جوایز اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه اقتباسی شدند.
سالروز تولد نصرالله فلسفی مورخ، گائتانو دونیزتی آهنگساز ایتالیایی، لوییزا میالکات نویسنده امریکایی، جان مایال خواننده انگلیسی، دن چیدل بازیگر امریکایی، تام سایزمور بازیگر امریکایی، آنا فاریس بازیگر امریکایی، لوکاس بلک بازیگر امریکایی، عزت خلیفهزاده شاعر و مرضیه داوودپور داستان نویس هم امروز است.
درگذشتها
بیژن الهی: شاعر و مترجم ایرانی سال 1389 در چنین روزی درگذشت. بیژن الهی متولد 1324 بود و در نوجوانی آموختن نقاشی را آغاز کرد اما با وجود پیشرفتش در این هنر بهدلیل خواست خانواده این هنر را کنار گذاشت و پس از آن سراغ ادبیات رفت. نخستین شعرش با نام «برف» در نشریه «جنگ طرفه» در سال 1343 منتشر شد. او که با روش خودخوان زبانهای مختلفی مانند یونانی، عربی، انگلیسی و آلمانی را یاد گرفته بود، «بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی»، «اشعار حلاج» و «ساحت جوانی» را ترجمه و منتشر کرد. وسواس الهی برای انتشار کارهایش اجازه نداد مجموعه اشعار او منتشر شوند حتی زمانی که خودش انتشاراتی داشت اما بالاخره در سالهای 93 و 94 کتابهای «دیدن» و «جوانی ها: چهل و یک تا پنجاه و یک» از او منتشر شد. «بهانههای مأنوس»، «اشراق ها»، «نیت خیر»، «دره علف هزار رنگ» و «صبح روان» هم کتابهایی است که با ترجمه او منتشر شدهاند.
مهدی خالدی: آهنگساز و نوازنده ویلن سال 1369 درگذشت. مهدی خالدی سال 1298 به دنیا آمده بود و از 16 سالگی از ابوالحسن صبا ویلن و موسیقی ایرانی را یاد گرفت. با افتتاح رادیو در سال 1319 صبا او را بهعنوان نوازنده ویلن به ارکستر رادیو معرفی کرد و کارش را در این زمینه ادامه داد. او برای بسیاری از خوانندگان مطرح آن زمان در برنامه گلها نواخت و آهنگسازی کرد و «آمد نوبهار»، «آتش جان»، «بازآی نگارا» و «رفتی» از مشهورترین آثارش است.
کلودیو مونته وردی آهنگساز ایتالیایی، ناتالی وود بازیگر امریکایی، کری گرانت بازیگر امریکایی، جرج هریسون موسیقیدان انگلیسی و ماریو مونیچلی کارگردان ایتالیایی هم در چنین روزی درگذشتند.

عکس نوشت
ایزرائیل هالووی نقاش اهل کلرادوی امریکا به سفارش یک موزه در شهر کریگ این ایالت، بزرگترین نقاشی آبرنگ جهان را میکشد.
مقامات شهر کریگ به رفع مشکلات مالی موزه شمالغرب کلرادو کمک کردند و پل نولز از تیم مدیریت موزه تصمیم گرفت با افزودن یک آیتم دیدنی به کلکسیون معروف این موزه از جزئیات زندگی گاوچرانی، این کمک را جبران کند.
نقاشی هالووی چوپانی را نشان میدهد که سوار بر اسب خود از عرض یک رودخانه عبور میکند. این هنرمند امریکایی امید دارد تا اوایل ماه دسامبر این نقاشی را تکمیل کند. تا آن زمان علاقه مندان میتوانند پیشرفت این پروژه را بهصورت زنده در صفحه فیسبوک موزه کلرادو دنبال کنند.

شهروند مجـــازی
یگانه خدامی
#محسن_فخری_زاده
از همان ساعتهای اولیه ترور شهید محسن فخریزاده خبرها و اطلاعات مربوط به این عملیات در شبکههای اجتماعی منتشر میشد و دیروز هم بحث درباره آن ادامه داشت. از درخواست انتقام تا محافظت بیشتر از دانشمندان کشور. خیلیها هم به انتقادهایی که به این بهانه از دولت میشود میپرداختند و عکسها و فیلمهایی از تجمع شبانه در خیابان پاستور منتشر میکردند: «کف خیابون از هرکی سؤال میپرسم که باید پاسخ ترور شهید محسن فخریزاده رو چه جوری داد همه میگن انتقام چون اگر نزنیم جلوتر میآیند.»، «وقتى خبرنگارى به جاى عبارت ترور از عبارت حمله مسلحانه استفاده می کند بى طرف نیست، بى شرف است.»، «دبیر کل سازمان ملل، ایران را دعوت به خویشتنداری کرده؟ از کی تاحالا در برابر ترور چنین مواضعی میگیرند؟ مثلاً به فرانسه و مکرون بعد از ترور پاریس چنین چیزی میگفت عجیب نبود؟ ارزشهاشون پشیزی اعتبار و واقعیت ندارند!»، «جالبه که ردپای شهید فخریزاده رو هم میشه تو صنعت هستهای دید و هم تولید واکسن کرونا! وجه اشتراک اینها مسیر زندگی شهید بوده. هرجا این کشور بهش نیاز داشته حاضر بوده. یه روز فناوری هستهای نیاز بود کار رو پیش برده. یه روز مردم چشمانتظار واکسن بودن اومده وسط و پروژه واکسن رو کلید زده»، «دوقطبی کردن ماجرای شهید فخریزاده فقط و فقط بازی کردن تو زمین اسرائیل و ترامپ است. اینکه تیمB دوست نداره ایران روی آرامش رو ببینه شکی توش نیست. پس اجازه بدین خون این شهید خودش باعث اتحاد باشه و مایه برکت بشه به فضل الهی.»، «واکنش جهان را تصور کنید اگر یک گروه فلسطینی دانشمند هستهای اسرائیلی را ترور کرده بود بعد شانه بالا بیندازید که «همین است که هست». چرا یک طرف این معامله هراسناک در اهریمنسازی از طرف دیگر اینقدر موفق است!؟»، «اسرائیل کمالیافتهترین سازمان تروریستی جهان است. ظرف ۷۰ سال از کاریکاتوریست و شاعر فلسطینی تا دانشمند عراقی و مصری و پیمانکار آلمانی و کانادایی را ترور کردند و حالا ایرانیان اصلیترین هدف این رژیم تروریستیاند. بدون احیای بازدارندگی حتی خلبان مسافربریمان هم در امان نخواهد بود.»، «به برکت سیاستهای آقای احمدینژاد حدود ۶۰متخصص تحریم شدند. با برجام ۳۶ نفر از تحریم درآمدند. قرار بود با تداومش ۲۳نفر باقیمانده هم، رفع تحریم شوند. شهید فخریزاده یکیشان بود که با قطعنامه۱۷۴۷ تحریم شد. پساز ترور یک انسان و هموطن، اگر همدلی ندارید، لااقل آدرس غلط ندهید.»، «سه سال است که اسرائیل نیروها و مواضع ایران را مورد حمله قرار میدهد! رسماً از جاسوسی و خروج اسناد محرمانه ایران پرده بر میدارد! استاکس نت و خرابکاری نطنز را گردن میگیرد! در روز روشن در تهران ترور میکند بعد مقامات دنیا از رفتارهای ایران ابراز نگرانی میکنند.»
۲۳ سال بعد از ۸ آذر
دیروز سالگرد بازی معروف و به یادماندنی ایران-استرالیا بود. سال ۷۶ و پس از این بازی که با آن ایران به جام جهانی ۹۸ فرانسه صعود کرد و شادی جمعی و عجیب آن در خیابانها باعث شد هنوز هم سالگرد این بازی یادآوری شود و خیلیها از خاطراتشان از آن روز بنویسند: «اول راهنماییام، راه مدرسه هنوز جدیده برام، سرویس مدرسه دنبالمون نیومده...چون فوتباله...منتظر نمیمونم و راه میافتم و خودمو بعد از یه ساعت گیج زدن تو خیابونا میرسونم خونه...تایم بازی تموم شده، به ۸ دقیقه وقت اضافه میرسم... ۸ آذر ۱۳۷۶»، «زمانی که هنوزمدرسه ها تبدیل به هتل نشده بود، ناظمِ زمخت، سرسخت و بداخلاق سرصف همه رو تهدید کرد که فقط میخوام فردا کسی بدون عذر موجه یا با عذرموجه مدرسه نیاد. آنقدر ترسناک بود که فردا همه بچهها حتی با مریضی سرکلاس حاضر شن.ما سرکلاس بودیم اما هیچ معلمی سر کلاس نیومد.»، «ما تو نمازخونه مدرسه داشتیم فوتبال رو میدیدیم. خداداد عزیزی که گل زد دوستم بلند داد میزد خدایا شکرت، ایران هم میاد تو فوتبال سِگا (SEGA)»، «فراموش نشدنیترین بازی تیم ملی در تاریخ فوتبال ایران، 23 ساله شد.»، «بهترین سه گانهای که دیدهاید؟- پدرخوانده؟ شوالیه تاریکی؟ماتریکس؟ارباب حلقه ها؟ -نه به نظرم سه گانه کریم، دایی و خداداد روی گل دوم ایران به استرالیا بهترین سه گانهای بود که دیدهام»، «همچین روزی سال سوم دبیرستان بودم، فرداش امتحان فیزیک داشتم، ولی استرس بازی و تماشای اون مگه اجازه میداد درس بخونم، کتاب به دست پای تلویزیون با برادرهام نشسته بودم ناخن میجویدیم، گل اول... گل دوم... خندههای عابدزاده...فریادهای من و بردارهام. عجب روزی بود...»، «من دیگر روزی را به یاد ندارم که به مانند آن هشتم آذر در خیابان مردم آنقدر واقعی شاد باشند. گل و شیرینی تعارف یکدیگر کنند و خیابان پُر از پیکان باشد و بوق ممتد ماشینها و برق چشمها و برق چشمها»، «8 آذر خیلی عجیب بود! همه فوتبالی شده بودن، حتی پیرزنا تسبیح میزدن و از خدا طلب عافیت برای تیم ملی می کردن! تو زمین تقریباً تحقیر شده بودیم که اون دلقک پرید وسط زمین و برای تحقیر بیشتر، تور دروازه مونم رو پاره کرد! ورق از همونجا برگشت، برای مردمی که هرگز شادی خیابانی ندیده بودن»، «امروز تولد ۲۳ سالگی روزیست که وزن زمین سبک شد و میلیونها ایرانی به آسمان رفتند. ۸ آذر ۱۳۷۶ شاید بزرگترین شادی دسته جمعی این مردم رو شاهد بودیم، خوشحالم که اون روز رو با چشم خودم دیدم.»، «۸ آذر ۷۶ بابام که هیچوقت یک نیمه بازی فوتبال رو هم ندیده بود، بعد بازی جلوی ساختمون ریسه چراغ بست.»
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سخن روز
-
سید عباس صالحی: شهادت مظلومانه دکتر فخریزاده نشان روشن ناتوانی دشمنان است
-
«خلاصه جمعیت جهان»
-
هم شیفته اخلاقش بودیم و هم بازی خوبش
-
روایت داستانی تجربههای یک روانشناس
-
به نام تاریخ
-
عکس نوشت
-
شهروند مجـــازی

اخبارایران آنلاین