به پیشواز شاخصترین فیلمهای سال تازه
بازگشت متریکس و مرد عنکبوتی
وصال روحانی
خبرنگار
در پنجمین (و آخرین) قسمت از سری مطالب معرفی بهترین و خبرسازترین فیلمهای سال تازه شش اثر سینمایی جدید دیگر را برای شما ارزیابی و موشکافی میکنیم و این دفتر را تا اطلاع ثانوی میبندیم. آوردن این توضیح، ضروری است که فیلمهای سنگین و غنیتر استودیوهای سینمایی که با هدف فتح اسکار و سایر جوایز مهم سینمایی ساخته شدهاند، به سبب عدم اعلام جزئیات مربوطه از سوی کمپانیهای تولید کننده آنها جایی در این سری مطالب نیافتهاند و فقط از اوایل و اواسط تابستان به بعد است که شمهای از مشخصات آنها رو خواهد شد و کل پاییز و اوایل زمستان زمان عرضه و جولان آنها خواهد بود. اگر در گذشته شرح و وصف آنها از مدتها قبل مشخص بود، اینک معضلات کرونایی چنین امکانی را از بین برده و رازها و ابهامهای سینمایی که سال گذشته (2020) وجود داشتند، به سالجاری هم بسط یافتهاند. به این ترتیب، کمتر کسی از حالا میتواند حدس بزند که اسکارها و گلدن گلوبها و بفتاها و سزارها در دستهای کدام هنرمندان و در دامان کدامین فیلمها خواهند نشست ولی فیلمهای دیگری که از حالا توفیق هنریشان قطعی و گیشههایشان تضمین شده است، شرح حال شیرین و قابل توجهی دارند و همین آثار هستند که در این سلسله مطالب معرفی شد و به هنردوستان عرضه گشتهاند.
«مأموریت غیر ممکن 7»
این فیلم هم به سیل آثاری تعلق دارد که قرار بود در سال 2020 تکمیل و عرضه شوند اما رواج کرونا در این امر تأخیر انداخت و آن را به تابستان 2021 (1400) موکول کرد. هریک از فیلمهای این مجموعه عظیم 25 ساله با هدف تنوعبخشی به موضوع و اتفاقات آنها مدتها با کارگردانی فرد تازهای ساخته و رو میشدند و متمرکز بودن همهچیز و همه کس بر تام کروز بازیگر نقش اصلی و یکی از تهیهکنندگان عمده این سری فیلمها نیز مزید بر علت میشد و سهم کارگردان را کاهش داده و آرتیست بازیهای کروز را به خصلت نخست و هدف اصلی سازندگان فیلم تبدیل میکرد. کروز حتی این حق را برای خود قائل بود که کارگردان را هم شخصاً تعیین کند و این عادت بخصوص بعد از دو فیلم نخست که توسط نامداران معتبری همچون برایان دی پالما و انگلی ساخته شدند، بیش از پیش شدت گرفت. این روال استمرار داشت تا اینکه کریستوفر مک کواری وارد ماجرا شد و دو نسخه ساخته شده توسط او با نامهای جنبی «ملت سرکش» و «سقوط» چنان موفق بهنظر رسیدند که کمپانی سازنده این مجموعه عظیم و شخص تام کروز به این نتیجه رسیدند که قرار دادی با شمول ساخت 4 فیلم تازه از این سری آثار با وی ببندند و تا چند سال به هیچکس جز او برای کارگردانی این فیلمها دل نبندند. «مأموریت غیر ممکن7» اولین فیلم از این چهارگانه جدید است که اضافه بر این قسمت، بخش دوم آن هم در یک نشست و بواقع بهطور مشترک و همزمان توسط مک کواری ساخته شده و فقط کارهای جنبی و تکمیلی و صداگذاریها و امور موسوم به «Post Production» آن باقی مانده که باید کامل شود و فیلم را به مرحله اکران عمومی برساند. «مأموریت غیر ممکن7» که با احتساب همه قسمتها و نسخهها سومین فیلم با کارگردانی مک کواری است، اضافه بر تکیه آشکار و وسیع بر تام کروز که همچنان ارباب و زمامدار کل این پروژه طولانی است، به سایر شخصیتهای عمده شده طی ورسیونهای اخیر هم بها و میدان لازم را میدهد و یکی از آنها کاراکتر تازه اوج گرفته ایلسا فاوست با بازی ربهکا فرگوسن است که قرار است در تمامی قسمتهای این چهارگانه تازه حاضر و در بعضی موارد عصای دست تامکروز باشد.
بجز ایلسا فاوست، بنجی با بازی سایمون پگ، لوتر با بازی وینگ ریمز و اریکا اسلون که یک مدیر ارشد سیا با بازی انجلا باست است، نیز در این قسمتها جای بارزی خواهند داشت و تازه واردانی مانند هیلی ات ول جوان و پام کلهمنتی یف نیز برای خودنمایی و همپا شدن با نفرات شاخص و کاراکترهای اصلی قسمتهای اخیر «مأموریت غیر ممکن» مهیا و مصمماند اما کافی است برخی صحنههای نمایشی و اکشن و اتفاقات بدیع و شگفتانگیز فیلمهای اخیر و بویژه قسمت ششم را که یکی از آنها پرش خیرهکننده تامکروز از بالای یک عمارت بسیار بلند است به یاد بیاوریم تا از خودمان این سؤال بدیهی را بکنیم که آیا ارائه و ثبت چیزی فراتر از این هم امکانپذیر است یا خیر و باور بیاوریم که چنین چیزی فراتر از هر فرد تازه و کاراکتر جدیدی دستاورد اصلی این سری فیلمها تلقی شده و برای قسمتهای بعدی نیز چنین خواهد بود. چه چیزی جالبتر از این که تام کروز بهرغم عبور از 59 سال سن هنوز پای اصلی این حرکات نمایشی و محیرالعقول است و کمپانی سازنده این سری فیلمها و نزدیکان کروز همچنان مدعیاند که این حرکات جذاب اما بشدت خطرساز را نه «بدل»ها و افراد متخصص حرکات دشوار اکشن بلکه خود کروز انجام میدهد و هیچ ترس و ابایی هم از آنها ندارد.
«داستان وست ساید»
تا قبل از بازسازی این اثر کلاسیک و موزیکال سال 1961 رابرت وایز در کارنامه طولانی و 50 واندی ساله فیلمسازی استیون اسپیلبرگ فقط دو بازسازی دیگر مشاهده میشد. یکی فیلم شاعرانه و معنوی و درونگرایانه «همیشه» به سال 1989 و با بازی رابین ویلیامز فقید در نقش اصلی بود و دیگری فیلم «جنگ دنیاها» در سال 2005 که پیشاز ورود اسپیلبرگ به صحنه نیز بارها بازسازی و عرضه شده بود. هر دو فیلم فوق چندان نفروختند و نشانهای از موفقیت مسلم که نتیجه و سرنوشت اکثر فیلمهای اسپیلبرگ بوده، در آنها رؤیت نشد و بههمین سبب است که رفتن به سوی پروژه دستنیافتنی و عظیم وستساید تبدیل به سختترین هدف و نامحتملترین توفیق برای اسپیلبرگ شده و خیلیها منتظرند ببینند او با این پروژه سخت چطور روبهرو خواهد شد و چگونه میخواهد چیزی ورای کار کلاسیک وایز بسازد که 60 سال بعد از اکران کاملتر و بهتر از هر فیلم و نسخهای نشان میدهد و یک کمالگرایی اصلح جلوه میکند. دشواری عظیمتر اسپیلبرگ کهشانس او را برای توفیق در این زمینه کم و کمتر میکند، این نکته است که او پیش از این هیچگاه یک کار کاملاً موزیکال نساخته و وست ساید جدید اولین تجربه او در این زمینهاست و این استدلال به ظاهر منطقی و واقعی که وی در کمتر مانور و تجربه و اقدامی در هالیوود کم آورده و در اکثر ماجراجوییهایش عالی عمل کرده است، نیز بر میزان و احتمال پیروزی او نمیافزاید و از دشواریهای عظیم کار وی نمیکاهد.
کافی است این را هم متذکر شویم که «داستان وست ساید» نه یک موزیکال معمولی بلکه سنگینترین و غنیترین آنها و سرشار از آواهای جذاب و ترانههای کلاسیک و اجراهای عالی آن توسط انواع هنرمندان و بازیگران فیلم اوریژینال است که اسکارهای سال عرضهاش را درو کرد و همین مسأله نیز نشانه روشنی از دشواریهای کمرشکن کار اسپیلبرگ برای دوبارهسازی یک فیلم جادویی است. شاید بههمین خاطر باشد که گفته میشود اسپیلبرگ و تونی کاشنر که سناریوی این بازسازی سرشار از ریسک و خطرناک را نوشته، بهجای چشمداشتن به فیلم دستنیافتنی رابرت وایز به تکرار تم نمایش تئاتری وست ساید در برادوی همت گماشتهاند که چند سال قبل از نسخه سینمایی آن به اجرا درآمد و مثل آن ورسیون موفق و پولساز بود.
با هر نگاهی و با تکیه بر هر مرام و روش قصهگویی، ماهیت و اصل داستان وست ساید چنان بر موضوع عشق ویران شده براثر تعصب و تبعیض و رنگ پوست ونژاد انسانها استوار و متمرکز است که نمیتوان این موضوع کلیدی را به بحث درجه دوم و اتفاقات ثانوی این فیلم و نمایش تبدیل کرد.
اینها عوامل و فرایندهایی است که هماکنون نیز در جوامع بشری و بویژه در غرب جریان دارد و چه بسا بیشتر از گذشته هم شده باشد و در نتیجه نوع ترسیم آن در فیلم جدید اسپیلبرگ و میزان ضربه زنی آن به بینندگان همان قدر آشکار و شدید است که در شصت سال پیش بود و با توجه به فجایع اجتماعی خلق شده در دوران زمامداری دونالد ترامپ در امریکا و استمرار این وضعیت در حکومت نوپای جو بایدن باید به این نتیجه رسید که وست ساید جدید در زمان مناسبی بازسازی و عرضه شده است. تأخیر یک ساله در پخش این فیلم در ارتباط با مشکلات کرونا نیز تأثیر مضر چندانی بر این روند نگذاشته و بعید است که از بینندگان نسخه تازه وست ساید بکاهد و برعکس با توجه به ملاحظات جدید کنترل کننده این بیماری شاید علاقهمندان فزونتری را به محلهای پخش این اثر هنری ویژه بکشاند.
«متریکس4»
دوره اوج «متریکس» اواخر دهه 1990 و سالهای نخستین دهه 2000 بود که سه نسخه اولیه این سری فیلمها رو شد و یکی بهتر از دیگری بر دلها نشست و گیشه هر یک از آنها روی دست دیگری بلند شد. از همان زمان تصور بازسازی آن فیلمها یا ساختن کارهایی دنبالهای برای آنها به طرحهایی سخت و بیش از حد ریسکی تبدیل شد، زیرا آن فیلمها بقدری سرشار از بدایع فنی و کارهای محیرالعقول و ابتکارهای غریب بودند که فراتر رفتن از آنها غیر ممکن جلوه میکرد. میزان ناامیدی در این زمینه و متقدم و مدرن تلقی شدن سهگانه متریکس به حدی میرسید که حتی لیلی و لانا واچوفسکی، کارگردانان آن تریلوژی هرگاه بحث لزوم ساخت قسمتهای بعدی مطرح میشد، از زیر بار آن میگریختند و از احتمال شکستهای فنی و تجاری آن سخن میگفتند و این چنین بود که هرچقدر اصرار از سران کمپانی برادران وارنر برای ساخت این آثار دنبالهای صورت میگرفت، انکار و گریز از این مسئولیت از جانب خالقان آنها هم بیشتر میشد؛ با چنان سوابق و پشتوانههایی است که وقتی در اواخر بهار 2021 میشنویم که نسخه چهارم ساخته شده و آماده پخش (از روز 3 دیماه به بعد) است، دچار حیرت میشویم و به این نتیجه میرسیم که طرفین ماجرا و موافقان و مخالفان دنباله سازیهای متریکس بعد از قریب به دو دهه بحث و اختلاف سلیقه سرانجام به یک نقطه مشترک رسیده و رضایت دادهاند که کار را پیگیرند، البته از دو کارگردان مشترک سری فیلمهای اوریژینال فقط لانا واچوفسکی است که کوتاه آمده و ساخت قسمت تازه را تقبل کرده و این بار خبری از لیلی واچوفسکی نیست و کارها بر دوش یک نفر سنگینی میکند. با این حال کیانو ریوز معروف هنرپیشه نقش اصلی هم به پروژه متریکس بازگشته و کری آن ماس و یادا پینکت اسمیت سایر قدیمیهای این پروژه بیست و اندی سال پیرتر از آن ایام اولیه یک بار دیگر به دنیای ویژه و سرشار از انعطاف و پرش و مدرنیسم متریکس ورود و خاطرات شیرین و منحصر بهفرد آن را تکرار میکنند. این البته اتفاقی عجیب است، زیرا در پایان قسمت سوم آن تریلوژی کاراکترهای ریوز و ماس براساس قصه آن فیلم و سناریوی آن کشته و از صحنه حذف شدند ولی در دنیای سینما که الزامهای اقتصادی یا روند تلاش برای احیای یک پروژه زندهسازی مردهها را میطلبد، اینگونه زنده ساختنها امری مرسوم است و پیشتر هم بارها اجرا و رؤیت شده است. بر همین اساس و برپایه همینگونه الزامها است که عدم فراخوان مجدد کاراکتر لارنس فیشبرن یعنی مورفئوس هم بهرغم این که او از حوادث خطیر سه فیلم اولیه جان به سلامت برد و زنده ماند، نباید اسباب حیرت شود، زیرا لابد الزامی برای حضور او در نسخههای تازه متریکس احساس نشده است. بهرغم تمام موارد و نکات و ایرادهایی که بر شمردیم، بازگشت به عرصه غریب و جذاب متریکس نمیتواند کنجکاوی برانگیز نباشد و وجد فراوانی ایجاد نکند و بواقع یکی از پر استقبالترین فیلمهای سال 2021 همین بازسازی جدید متریکس است که اگر «کووید19» اجازه میداد یک سال زودتر و در تاریخ مقرر اولیه که دی ماه 1399 بود به نمایش در میآمد. کافی است اعجازهای چشمگیر سه فیلم اولیه را که هنوز و حتی با معیارهای فنی بسیار پیشرفتهتر دهه 2020 بغایت مدرن بهنظر میرسد، به یاد بیاوریم و صحنه حرکت انسانها و حرکات رزمی ریوز و دشمنانش روی دیوارهای کج و عمودی و بواقع راه رفتن آنها روی سطوح واژگون را در ذهن خود مرور کنیم تا به این نتیجه برسیم که لانا واچوفسکی قاعدتاً خوابهای شیرین و خیرهکننده جدیدی را برای دوستداران این سری فیلمها دیده است و نباید از آن گذشت و امکان دیدنش را براحتی از دست داد.
«کوچه کابوس وار»
این اولین فیلم ساخته شده توسط گییر مو دل تورو مکزیکی بعداز فیلم مشهور و غیر متعارف سال 2017 وی با نام «شکلآب» است که اسکارهای اصلی آن سال را تصاحب کرد ولی اگر کرونا مانع نمیشد و بساط اکثر تولیدهای سینمایی را بههم نمیریخت، بهجای اکران شدن در اوایل دسامبر 2021 (اواسط آذر1400) در پاییز 1399 بهنمایش در میآمد. «کوچه کابوس وار»براساس رمانی با همین نام نوشته ویلیام لیندسی گریشام ساخته شده و سناریوی آن نوشته خود دلتورو و دستیارش کیم مورگان است و متمرکز بر مردی غریب و مرموز و اواسط قرن بیستمی است که هم فردی صادق و علاقهمند نشان میدهد و هم کسیکه به سبب حمل رازهای فراوان با خود میتواند یک تبهکار ویژه و دردسرسازی مخوف باشد و شخصیت دوگانه او بهلطف پردازش حرفهای دل تورو و بازی خوب بردلی کوپر مایه اصلی و دلیل عمده جذابیت این فیلم است. جولان کاراکتر کوپر تا زمانی ادامه دارد که وی به طور اتفاقی با یک روان شناس زن با بازی کیت بلنشت ملاقات میکند و از اینجا است که کوپر احساس میکند همتایی را کنار خود دارد که میتواند در هر یک از اهداف و کارهایش شانهبه شانه او بساید و کم نیاورد و از این طریق است که یک تیم توانا و ویژه شکل میگیرد و هر دو احساس میکنند که هرکار سختی از آنها برمیآید. درست است که «شکلآب» و موضوع غریب آن موجب شهرت هرچه بیشتر دل تورو در دنیای هنر در چهار سال پیش شد اما پیشینه فیلمسازی او از یک ربعقرن هم فراتر میرود و پساز شروعی خوب و موفق در مکزیک، او حضوری وسیع و دائمی را در هالیوود از اوایل دهه 2000 به بعد تجربه کرده و فیلمهای پولسازی مانند «پسر جهنمی»، «هزار توی بن» و دوگانه «Pacific Rim» محصولهای بارز چنین حضوری است.
«اسپایدرمن 3»
اگر مبنای محاسبات و شمارهگذاریهای خود را از اواخر دهه 1990 و ابتدای دهه 2000 که ساخت سری فیلمهای «مرد عنکبوتی» آغاز شد بگذاریم، این نسخه تازه نه «اسپایدرمن 3» بلکه «اسپایدرمن7» تلقی خواهد شد، زیرا پس از سه نسخه اولیه با بازی توبی مگوایر صحنه به دست اندرو گارفیلد افتاد تا لباس سرخابی مرد عنکبوتی را به تن کند و تام هالند بعداً جانشین گارفیلد شد. با هر نوع نگرش و هر قسم شمارهگذاری روی اسپایدرمنهای 25 سال اخیر، این سومین حضور هالند در قالب مرد عنکبوتی است و گفته میشود در فیلم بعدی، مگوایر و گروه و همدورهایهای وی که تحت هدایت و کارگردانی سم رایمی بهترین دوران این چهره پرطرفدار کمیک استریپی را بر پرده نقرهای تحقق بخشیدند، یک بار دیگر قدرت را در دست میگیرند و ورسیونهای جدید این مجموعه عظیم بسیار پولساز را شکل خواهند داد. این امر اسباب خشنودی و غرور سران کمپانیسونی پیکچرز مالک و خالق سری فیلمهای اسپایدرمن شده که اگر چه از تعدد و تکثر نسخههای ارائه شده و بازسازی پرشمار کارهای اسپایدرمن ناراضی است اما اینها را نشانه حیات هنری طولانی مدت این جوان حقیقتجو در دیدگاه مردم و مقدمات ساخت قسمتهای بعدی فیلم میداند. عدهای معتقدند بهترین اسپایدرمن تاریخ نسخهای است که در سال 2018 به نام «درون فرهنگ عنکبوت» عرضه شد و تام هالند در آن یک بار دیگر در قالب اسپایدرمن ظاهر گشت و حتی اگر این ارزشگذاری را نپسندیم، بازگشت آلفرد مولینا در قالب دکتر اوک وجیمی فاکس در رل الکترو که در نسخه تازه محقق و رؤیت خواهد شد، بر جذابیتهای این فیلم میافزاید و دوستداران سنتی این سری کارها را سیر و راضی خواهد کرد. شاید هم برآورد دیگری که حاکی است این نسخه اسپایدرمن فقط یک اثر انتقالی و پل عبور پروژه مرد عنکبوتی از عصر اولیهاش به عصر ثانوی به شمار میآید، تخمینی صحیحتر باشد و چنان عصری از 2022 به بعد با بازگشت مگوایر و دوستانش و هنرنمایی مجدد آنها آغاز خواهد شد.
«بسته فرانسوی»
وس اندرسون به کارهای کارتونی هم علاقه ویژهای دارد و «آقای فاکس فوقالعاده» در سال 2006 و «جزیره سگها» در 2018 بارزترین آثار او در این ژانر است، اما بدیهی است که کارهای غیر کارتونی این سینماگر غیر متعارف و پست مدرن با دربرداشتن بازیگران زنده سر و صدای بیشتری کرده و از کیفیتی بالاتر بهره گیرند و چون از آخرین فیلم او در این رده که همانا «هتل بزرگ بوداپست» است و در سال 2014 به نمایش درآمد یکی از بهترین آثار سینمایی دهه گذشته تلقی شده است 7 سال میگذرد، خیلیها تشنهاند تا کار جدید وی را نیز که «بسته فرانسوی» نام دارد و در پاییز امسال اکران میشود، ببینند و یک بار دیگر پای در دنیای ویژه اندرسون بگذارند و دقایقی را با ایدههای اختصاصی وی سپری کنند و اتفاقات را با عینک منحصربهفرد اندرسون ببینند؛ در این فیلم تازه اندرسون همکاری با هنرپیشههای جوانی مانند تیموتی چالامت جوان و کریستوف والتز پر تجربه و دو اسکاری را برای اولین بار تجربه میکند و در کنار آنها از سائورسی رونان، ویلم دافو، تیلدا سویین تون، لیا سیدو، آدرین برادی، اوون ویلسون، جیسن شوارتزمن و بیل موری هم بهره میگیرد. رویدادهای این فیلم در دل قرن بیستم و در سالهایی که هنر ژورنالیسم و روزنامههای کاغذی دوران اوج خود را سپری میکردند و نسخههای اینترنتی و شبکههای خبررسانی مجازی بر روزنامهنگاری سنتی کاملاً غلبه نیافته بودند، رخ میدهد و در چنین زمانه و دورهای وس اندرسون در یک نشریه خیالی در یک شهر غیر واقعی در فرانسه و در قالب مطالبی غیر حقیقی رخدادهایی را شرح میدهد که دلخواه و منتخب اوست و پایه داستان و عامل محرک فیلم را تشکیل میدهد. در عین حال دو فیلم قبلی اندرسون که بازیگران زنده داشتند، آنقدرها هم از دنیای واقعی دور نبودند و اتفاقات آنها به هیچوجه از تخیل صرف نشأت نمیگرفت و چون اندرسون برای فیلم تازهاش از مطالب واقعی مندرج در نشریه معتبر نیویورکر سود جسته و نویسندگان و ناشران واقعی آنها را مورد استفاده قرار داده تلقی کردن فیلم جدید او بهعنوان یک کار فانتزی صرف و آن را جدی و واقعی نشمردن، برآوردی صحیح نخواهد بود. اشتیاق برای دیدن فیلمی با این خصوصیات و رویکردها میتوانست به 2021 موکول نشود و یک سال زودتر بر آورده شود، ولی بروز و رواج کرونا در سال 2020 طومار سینما را در هم پیچید و محصولات آن را بایگانی کرد و «بسته فرانسوی» هم از جمله آثاری بود که به سال جاری انتقال یافت. با وجود این دوستداران کارهای ویژه و غریب اندرسون که فیلم «تننبامهای سلطنتی» را هم شامل میشود، برای هرگونه صبری در این زمینه آمادهاند و مقصد و نقطه دلخواه بعدی آنها همان شهری در فرانسه است که اندرسون در داستان تازهاش در مرکز ماجراها قرار داده و هرچیزی را به آن ارجاع داده است.