نویسندهای که فرشته الهامش را استخدام میکند
کیمیا سماوات / خبرنگار
او هر بار از یکی از نویسندهها درباره پشتِ صحنه نوشتن یکی از کتابهایشان میپرسد
مجتبی هوشیارمحبوب ، داستاننویس، مترجم و روزنامهنگار است. از او شش کتاب منتشر شده است: داستان بلندی با نام «آقای مازنی و دلتنگیهای پدرش» (۱۳۹۰)، اثری پژوهشی- انتقادی با عنوان «از رمان؛ جستارهایی پیرامون آثار هوشنگ گلشیری» (۱۳۹۴)، داستان بلند «آنها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند» (۱۳۹۵)، داستان بلند «روزهای آبی، شب مکافات» (۱۳۹۷)، ترجمه شعرهایی از شاعران ناشناخته باعنوان «زندگی من به مثابه یک سوژه» (۱۳۹۸) و رمان «امارت شر» (۱۳۹۹). رمان «آقای مازنی و دلتنگیهای پدرش» جایزه ویژه «رمان متفاوت» را از جایزه ادبی واو گرفت و به عنوان کتاب شایسته تحسین سال ۹۰ انتخاب شد. او در مقام ژورنالیست یادداشتها، گزارشها، مصاحبهها و مرور و نقدهای بسیاری منتشر کرده است. او برای خبرنگار «ایران جمعه» از نحوه نگارش کتاب «امارت شر» و آیین رماننویسی یک ژانرنویس حرف زده است.
«امارت شر» برای من آغاز فرآیند تازهای در نحوه تحریر کار بود؛ فرآیندی که در جلد دوم کار، «خوابگرد قاتل» توسعه پیدا کرد و حالا که دارم جلد سوم را مینویسم این طرز نگارش رمان به نوعی از ثبات رسیده است. این مسأله تا حدود زیادی به ژانر بودن اثر ربط دارد. این مسأله که کار کاملاً قصهمند و قصهگوست نیازمند طراحی دقیقی برای پلات، شخصیتپردازیها و صحنهها دارد، خصوصاً پیرنگ کار. من پیشتر هم جایی گفتم که «نویسنده ژانر، صاحب یکجور مناسک و آیین است برای نوشتن. نویسنده ژانر نباید و نمیتواند هر وقت دلش خواست بنویسد. نمیتواند منتظر فرشته الهام باشد. او باید به واسطه مناسک هر روزهاش آقا یا خانم فرشته را احضار کند. واقعاً فکر میکنم یک جورهایی ژانرنویس بعد از یک مدت که پیوسته کار کرد، آن فرشته بدبخت را استخدام می کند، نه اینکه فرشته هر وقت دلش خواست سر کار حاضر شود. به گمانم این پیوستگی نباشد کار خراب میشود. نکته دیگر میتواند مقوله پیشانگارشی کار باشد. به نظرم این مسأله هم در کار ژانر بیشتر از کارهای دیگر حیاتی است. یعنی نویسنده ژانرنویس باید بیشتر از نویسندههای دیگر وقت تحریر کارش آمادگی داشته باشد. نقشه راهش باید تا حدودی کامل باشد، و وقتی پشت دستگاه تحریرش مینشیند تا حدود بسیار زیادی به کاری که میخواهد بکند واقف باشد. نکته سوم میتواند میزان وفاداری نویسنده ژانرنویس به قواعد باشد. میدانید؛ به گمانم نویسنده ژانرنویس اگر میخواهد کار خوبی بنویسد باید خیلی به قواعد ژانر وفادار بماند. حتی به گمانم اگر میخواهد خلاق هم باشد مجبور است مطلقاً قواعد کلاسیک ژانر را رعایت کند و این کار خیلی سخت است؛ در چارچوب ماندن به مدت زیاد را میگویم.» با این توضیح باید بگویم «امارت شر» سرآغاز طراحی کامل رمان پیش از نوشتن کار است. من اول یک دوره پیشانگارشی برنامهریزی میکنم. سعی میکنم تا جایی که میتوانم از شخصیتهایم، منویاتشان و شکل و شمایلشان مطلع باشم. برای مثال برای طراحی کاراکتر شمس، پلیس «امارت شر»، نزدیک به 90 سؤال مطرح کردم که با جوابهایی که برای آن سؤالها در نظر میگرفتم، «شمس» بیشتر از پیش برایم هویت پیدا میکرد. در دورهای که اسمش را میشود دوره پیشانگارشی گذاشت، حتماً فیشنویسی میکنم. قصه را و صحنهها، علیالخصوص صحنههای مهم را در کاغذپارههای کوچک یادداشت میکنم و سعی میکنم جایی باشند که دائم چشمم بهشان بخورد. هر چه دوره پیشانگارشی کاملتر انجام شود کمتر وقت نوشتن بدبختی میکشم و سردرگم هستم. اگر بخواهم دقیقتر بگویم یا باعدد درباره گستره قصه در دوران پیشانگارشی حرف بزنم، باید بگویم نزدیک یا گاه بیشتر از دو سوم کار را پیش از نگارش اندیشیدهام و تخیل کردهام. اینها روی همان تکهپارههای کاغذیاست که گفتم. جغرافیا، شکل شهرها، سرزمین یا نامها هم به همین ترتیب.
اما بارقه داستان «امارت شر» از یک نیمهشب، و وقت خواندن شعری از مجید فروتن در مجله تماشا به ذهنم رسید. تصویری که متعاقب خواندن این شعر انتزاعی و سوبژکتیو در ذهنم دیدم، هیچ ربطی به کلمات در شعر نداشت اما نمیدانم چرا ناگهان مردی را دیدم که از قطاری در هوای مهآلود جایی شبیه به جنگل پیاده شد. یک پلیس بود و آمده بود سروقت یک پرونده قتلهای زنجیرهای. جایی که بود سرسبز بود، دریا داشت و همان لحظه به ذهنم رسید که محل زندگی نحله عرفانی خاصی است. اسمش را گذاشتم صوفیان نالی و به این فکر کردم قتلها از جانب همین صوفیان باشد و حتم در کارم سری بکشم به محل عبادیشان، که لابد چیزی باید باشد شبیه به خانقاه. همین. بله اولش همین تجسماتی بود که آن شب بعد از خواندن شعر مجید فروتن به سرم زد. طرحی که چند ماه بعد گسترش دادم آنقدر پیچیده بود که به خودم بگویم بیخیال این کار بشوم، اما بعد از چند وقت، یعنی مرداد نود و شش دوره پیشانگارشی را شروع کردم و سه ماه بعد هم نگارش اثر را. اما گمانم در تحریر کار و خصوصاً دوره پیشانگارشی عجله کرده بودم. عجله کردم و خامدستانه از روی دوره پیشانگارشی پریدم. هرچند نسخه اول را بعد از شش ماه بازنویسی کردم. دوست گرانقدر نویسندهای که بسیار در حقم لطف داشت، کار را خواند. اینطور شد که از شصت هزار کلمه کار، نیمیش را کاملاً پاک کردم و از اول نیمه دوم را نوشتم. گمانم تابستان پارسال نسخه ثانی
به فرجام رسید.
در جلد دوم، یعنی «خوابگرد قاتل» که چند وقتیاست تمام شده، بیشتر سوار کار بودم. هم برای نگارشش عجله نکردم، هم کار پلات سادهتری داشت. در جلد دوم، لازم نبود بخشی از کتاب به پرداخت شخصیتها، روابطشان و سرزمین جعلیای که در «امارت شر» ساختم، بپردازم. ساخته بودمشان دیگر. همینطور چندان در آن از خردهقصهها و قصههای فرعی خبری نیست. با اینکه «خوابگرد قاتل» قریب به هفتهزار کلمه بیشتر از «امارت شر» شد، اما فقط قصه محوری را دنبال میکند؛ و خب فکر میکنم به این دلیل، و قصه غریب کار، «خوابگرد قاتل» پرکششتر باشد. در هر صورت تمرکز در دوره پیشانگارشی «خوابگرد قاتل» من را مصمم کرد که همین رویه را در کار بعدی پیش بگیرم. اما در باب اینکه چهوقت در روز کار میکنم، باید بگویم شناور است متأسفانه. یعنی بنا به مقتضیات و شرایط زندگیام تغییر میکند. امارت شر را حوالی ساعت دو ظهر شروع میکردم تا چهار. الان کارم را در پارهوقتهایی در صبح، ظهر یا شب مینویسم. یعنی هر موقع، وقتش را داشته باشم. در چنین شرایط بلبشویی از وسواسم روی یک زمان مشخص فاصله میگیرم و همینکه سهم روزانهام را بنویسم برایم کفایت میکند. بهترین تجربهام اما همان «خوابگرد قاتل» بود که هر روز صبح ساعت پنج، پنج و نیم شروع به کار میکردم. زمان بسیار خوبی بود. ذهنم لوح سفیدی بود، که هیچ مشغلهی روزانهای هنوز اشباعش نکرده بود. تازه نفس بود. خانه هم که در سکوتِ مطلق. هیچ چیزِ دیگری لازم نداشتم.