تنهایـــــــــی یا خلوت گزینــــی مسأله این است
فاطمه رجبی / روزنامه نگار
او این بار با مجید برزگر درباره مترادفهای تنهایی حرف زده است
مجید برزگر، کارگردان کارهایی مثل پرویز، یک شهروند کاملاً معمولی، فصل بارانهای موسمی و... چهرهای است که تقریباً در تمام آثارش ردی از تنهایی دیده میشود، خودش هم تأیید میکند که تنهایی و تفاوت آن با خلوت گزیدگی یکی از اصلیترین دغدغههای اوست. برزگر از نگاهش به این وجه غریب انسان بودگی، برایمان روایت کرده است:
در یک نمای کلی، از آنجایی که دیگران میبینند شاید تنهایی یک احساس ناخوشایند باشد، تجربهای که تقریباً همگی آن را در برهههای مختلف تجربه کردهایم اما هیچ کس دوست ندارد دوباره در آن قرار بگیرد و کسانی که در حال چشیدن طعم این تجربه هستند، قابل دلسوزی به حساب میآیند اما من میخواهم از این تعریف معمول و برداشت کلی عبور کنم و وجه دیگری از این تجربه انسانی را بررسی کنم آنجا که تنهایی نه یک تجربه آزاردهنده که یک امتیاز خودخواسته است.
در این قالب شاید بتوانیم تنهایی را معادل ملال و پرسه در خود بگیریم، پدیدهای که متعلق به دنیای مدرن است و در واقع امتیاز این دنیا است. وقتی ساختارهای سنتی و از پیش تعریف شده جمع و اجتماع را در هم بشکنیم، از دل فرسایش روابط اجتماعی آن تنهایی که من دربارهاش حرف میزنم بیرون میآید، تنهایی که دیگر نه بهمعنی فقدان که به معنای خلوت گزیدگی است. این را قبول دارم که آدمیزاد به طور طبیعی نمیتواند مطلقاً تنها باشد، نمیتواند به تنهایی از پس کارها و رویارویی با بسیاری از اتفاقات بربیاید اما وقتی میزان وابستگی به مناسبات اجتماعی آنقدر زیاد باشد که انسان را به خستگی و غفلت از خودش و پیرامون خودش بکشاند، زمینه برای بروز تنهایی خودخواسته فراهم میشود، اینجاست که تنهایی از انتخاب هم فراتر میرود و تبدیل به یک نیاز میشود، نیازی که برآورده کردنش میتواند وجوه زیادی از شخصیت مان را شکوفا کند، میتواند ما را در پیشگاه خودمان بگذارد تا آنچه درونمان وجود دارد، بیرون بکشیم و متبلور کنیم. در دنیایی که اگر معاشرت و شلوغی فیزیکی هم وجود نداشته باشد، شلوغی دنیای مجازی ما را به حال خودمان نمیگذارد و اگر معاشرت هم نباشد هر لحظه در معرض طوفانی از اخبار و اطلاعات هستیم که ما را درگیر خودشان میکنند، آنها که به امتیاز بزرگ تنهایی و خلوت گزیدگی دست پیدا کرده باشند میتوانند بخوبی این نعمت را برایمان تشریح کنند و بینیازی حاصل از داشتن چنین نعمتی را بازگو کنند، کما اینکه صدها سال پیش حافظ چنین سروده: «خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟»
تقریباً تمام فیلمهای من درباره تنهایی و آدمهای پرسه زن است، آدمهایی که به انتخاب یا اجبار در خلوت خودشان سیر میکنند و جایی غیر از دنیای خودشان برای پرسه زدن ندارند، این پرسه زنی در خود نتایج متعددی هم دارد، یک جایی تبدیل به عصیان میشود مثل «پرویز» و جایی دیگر تبدیل به برونریزیهای دیگری میشود مانند «یک شهروند کاملاً معمولی» اما آنچه در همه کارهای من دیده میشود این است که تنهایی در نهایت آدمها را بزرگ میکند. آنها را در حالی که منفعل به نظر میرسند در معرض تجربههای سنگین و بزرگ قرار میدهد، فرصت مواجهه با خود را به آنها میدهد و در نهایت باعث میشود که انسان بعد از تنهایی به انسانی بزرگتر و حتی شجاعتر تبدیل شود.
ممکن است محصول تنهایی در کسانی که دستی در امور خلاقه دارند واضحتر باشد، کسانی که مدتها تنهایی را تجربه کردند و در این تنهایی محصولاتی خلق کردند که حالا کل جمع انسانی از آن استفاده میکنند، کسانی که مدتها در نقطهای دور از جمع مثل روستا یا شهری دورافتاده سپری میکنند و دیگران آنها را مردمانی منزوی میدانند و دل میسوزانند اما در نهایت از این تنهایی محصولی بیرون میآید که اگر تنهایی نبود به دست نمیآمد.
تنهایی از وجهی دیگر هم جالب و شگفت انگیز است، آنجا که منجر به بهتر دیدن و بهتر شنیدن میشود، کسی که خلوت میکند و کمتر خودش را درگیر پیچیدگیهای معاشرتها و روابط انسانی میکند، فرصت و فراغ بال بیشتری برای دیدن پیرامونش دارد، تمرکز بیشتری برای شنیدن جریان زندگی دارد. یکی از دلایل علاقه من به تنهایی همین فرصت خیره شدن به آدمها و اتفاقات و مجال شنیدن چیزی است که وقتی خودم در متن شلوغی باشم، شنیده نمیشود.
همه اینها را گفتم اما این را هم بگویم که تأکید من روی تنهایی خودخواسته و خلوت گزیدگی انتخابی است نه تنهایی حاصل از طردشدگی، البته ممکن است خیلی از انسانها آن تنهایی حاصل از طردشدگی و قسمی از تنهایی را که حاصل نخواندن جمع با آنها یا آنها با جمع است، تبدیل به یک خلوت گزیدگی سازنده کنند اما اگر چنین نشود و طرد هم ادامه داشته باشد شاید دیگر نتوان تا این اندازه مثبت به ماجرا نگاه کرد. اینجاست که آن معضلی که عدهای جامعهشناسان و روان شناسان بهعنوان معضل بزرگ دنیای مدرن از آن یاد میکنند و دیگر حرفی از یک امتیاز و فرصتی برای بازگشت و پرسه در خود تلقی نمیشود، حتی کسی که محکوم به تنهایی است تا اندازه زیادی توانش برای استفاده و بهره بردن از این موقعیت را از دست میدهد، چون تنهایی اش حاصل یک احساس نیاز نبوده بلکه خروجی تصمیمی است که دیگران برایش گرفتهاند. من در کارهایم به این وجه از تنهایی هم اشاره کرده ام، این نوع از تنهایی را هم دیدهام و واکنشهای مختلف به آن را هم قصه کرده ام، جایی فرد در برابر این تنهایی تحمیلی ویران شده و جایی دیگر تهدید را به فرصت تبدیل کرده است.
دیگر دوران چلهنشینی نیست
سعید محمدزاد اکبری
مدیر مسئول نکوداشت بینالمللی مولانا
تنهایی نخبگان امروزی با اندیشمندان دیروزی هیچ شباهت و حتی مشابهتی ندارد... زیرا یک اینکه پیشینیان اگر «خلوتگزیده» بودند، انتخاب خودشان بود اما امروز این خلوتگزیدن بر آنان تحمیل شده و اگر فرصت کنند فوراً آن را ترک میکنند. دوم اینکه پیشینیان از تنهایی خودشان عمدتاً لذت میبردهاند چون «از مردم عامی بریده و در محضر محبوب و دلبر معنویشان بودهاند» و امروز بعید است نخبه و متفکری را بیابیم که «از مردم بریده باشد» و اتفاقاً امروز نخبگان جامعه سعی میکنند که بگیرند غریق را. نخبه و متفکر امروزی همانگونه که از «رهبانیت و چلهنشینی» استقبال نمیکند از جدا بودن از مردم نیز استقبال نمیکند. سوم اینکه کلاسهای آنلاین و آفلاینی که در فضای مجازی اعم از تلگرام، واتساپ و اینستاگرام، توسط متفکران و نخبگان به فراوانی ایجاد شده نشان میدهد که ایشان خواستار عدم ارتباط با مردم نیستند.
متفکر و نخبه امروزی اصولاً تضادی میان «ارتباط بامردم» و «خلوت نشینی» نمیبیند. مگر شب را از ما گرفتهاند که در آن بهجای خواب و استراحت جسمانی، بخوبی میتوانیم در «تنهایی و شهود» باشیم و اتصالمان را به منبع لایزال الهی حفظ کنیم و دریافتهای شهودی را هم شاهد باشیم؟! صمیمانه میگویم: «بهروز بودن» ضرورتی است که هیچ نخبه، متفکر و عالمی را از آن گریزی نیست. در سدههای پیشین تحولات اندیشه و تفکر آنچنان آرام بوده است که گویی کاروان بشریت عروس میبرده است و امروز هرگز چنین نیست... عارفی مثل مولانا، بایزید یا عطار و دیگران اگر امروز باشند نمیتوانند چلهنشینی کنند... زیرا بشریت با سرعتی عجیب به دانستنیهایی دست مییابد که «ندانستن آن دانستهها» هم در «خودشناسی» و هم «در خداشناسی» عارف تأثیر عمیق و تعیینکننده دارد. کشف فلان فسیل که میگوید انسان چند میلیون سال پیش روی زمین بوده؛ ناگهان تاریخ چند ده هزارساله همه ادیان را بههم میریزد و کشف این حقیقت که اگر جسمی بیشتر از سرعت نور حرکت کند به انرژی تبدیل میشود و دهها قصه را زیر سؤال میبرد و دیگر عارفی به سبک آنها که در «تذکرةالاولیا» عطار میبینیم باقی نمیماند.
با گذر زمان آنچنان معنای «عارف» و عرفان یا نخبه بودن تفاوت پیدا کرده که دستکم نگارنده هیچ انسان بریده از مردم و خزیده در خویش را عارف نمیدانم. در نهایت اینکه ضمن تأیید شیرینی خلوتنشینی و شهودهای غیبی، براین باورم که نخبگان جامعه با در میان جامعه بودن و ارتباط مستقیم با مردم و جهان میتوانند صفت متفکر، عارف یا نخبه را داشته باشند. ناگفته نماند که شیرینی شهود، همچون هم آغوشی با معشوق، کاملاً شخصی است که موجب شادابی روح، جسم، کلام و رفتار فرد در جامعه خواهد شد و ازجامعهگریختگان، عقبماندگانی هستند که در دوران بودا و... زیست میکنند و «فرزند زمان خویش» یعنی (قرن بیست و یکم) نیستند. ما با هر وسیلهای چه مجازی و چه حضوری تلاش میکنیم با مردم مرتبط باشیم و از تخیلات خود بیرون بیاییم. نمیدانم که اگر بزرگان عرفان پیشین ایران این یادداشت چکیده و صریح را بخوانند ما را آفرین خواهند گفت یا خواهند فرمود: «درنیابد حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه باید والسلام»