گفتوگو با مانی غلامی، هنرمند نقاش
نگاهم به واقعیت اجتماعی و پارادوکسهاست
مانی غلامی متولد 1349 در تهران است. ازعشق به سینما به نقاشی رسیده و حالا زیست و پاتوقهای شهری تهران برای او یک سوژه جدی در نقاشی است.
رضا جمیلی / روزنامهنگار
او هربار ردپای فرهنگ روزمره ایرانی را درآثار هنرمندان تجسمی دنبال میکند
گریز از کلیشه خاورمیانه
برای من زندگی روزمره مردم همیشه جذاب بوده است. یعنی برخلاف جریان رایجی که در سالهای اخیر در نقاشی ایران تلاش داشت صرفاً یک تصویر خاورمیانهای کلیشهای از زیست مردم یا فضای شهری و زندگی ما ارائه دهد، برای من فضاهایی که آدمها فارغ از شرایط جامعه در آنها دور هم جمع میشوند و بخشی از زمان روزانه خود را میگذرانند همیشه سوژهای مهم بودهاند.
آدمها در شهری چون تهران روزی 12-10ساعت کار میکنند اما بعد از آن ممکن است بروند کافه یا رستوران یا به یک میهمانی شبانه و باهم معاشرت کنند. این جمعها و این پاتوقها همیشه برای من بخشی از حافظه تاریخی شهر بودهاند و تصویر کردنشان یک علاقهمندی و دغدغه جدی بوده. اگرچه روند نقاشی ما و جریانهای بازار هنر در این سالها بهگونهای بوده که توجه به چنین سطحی از رئالیسم شاید چندان موردپسند نبوده یا حداقل توسط گالریها و منتقدان توصیه نمیشده اما من فکر میکنم همانطور که با دیدن کارهای ادوارد هاپر میتوانیم بخشی از زیست روزمره جامعه امریکایی را ببینیم، بازتاب دادن زندگیای که در تهران جریان دارد به همان شکلی که هست میتواند یک وسوسه نقاشانه اصیل باشد.
قهرمانهای معمولی در برابر زنان قجری
شاید جالب باشد اشاره کنم در یکی از نمایشگاههای من یکی از دوستانم با اشاره به کاراکترهای یکی از نقاشیهایم به من گفت این تصویر من و همسرم است که تو کشیدهای. یعنی آنقدر آنها به آن کافهای که من میرفتم رفتوآمد داشتند که چهره آنها در حافظه تصویری من ثبت شده بود. فکر میکنم این شکل از نقاشی که به تاریخ اجتماعی و زندگی روزمره مردم توجه دارد یک نوع اصالت قابلدفاع و لذتبخش دارد.
نوع نگاهی که من به فضاهایی از این دست دارم بشدت تحت تأثیر علاقهام به سینماست. یعنی برای من عشق به سینما در کنار مطالعه و فیلمبینی، تا حدی هم در میزانسنهایی که به کاراکترها و اشیای نقاشیهایم میدهم بازتاب پیدا میکند. در این رئالیسم، قهرمانها همان مردم معمولی هستند. این اتفاقی بوده که در هنر رئالیستی قرن نوزدهم افتاده و نوعی اشرافیتزدایی و الیتزدایی از نقاشی قرون ماقبل آن شده. این رئالیسم در ادبیات هم تا پیش از دیکنز و بالزاک وجود نداشته. شما ببینید قهرمانان شکسپیر، همه شاهزادهاند! یا سوژههای بیشتر شاهکارهای نقاشی جهان، زنان و مردان طبقه اشراف بودهاند.
ما در جریان هنر نقاشی ایران تعمداً یا به اشتباه در حال فاصله گرفتن از این رئالیسم و تاریخ اجتماعی هستیم. حتی در سینما در دورهای بشدت این جریان باب شد و آدمهایی مثل بهمن قبادی شدند تصویرگر و معرف جامعه ما. اما وقتی به تاریخ هنرمان نگاه میکنیم میبینیم یکی از شریفترین و اصیلترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران «گزارش» عباس کیارستمی است که تصویری رئالیستی و هنرمندانه از زندگی یک کارمند در ایران ارائه میدهد و ماندگار میشود.
در نقاشی هم متأسفانه جریان غالب افتاده دست کسانی چون شیرین نشاط که تصویری اگزوتیک و به دور از زیست اجتماعی ایران به خارجیها ارائه میدهند که غربیپسند است و البته استدلالشان هم این است که این نقاشی است و زاییده انتزاع ذهن هنرمند و ربطی به واقعیت جامعه ایران هم میتواند نداشته باشد. اما من میگویم نهتنها ربطی به جامعه ندارد بلکه ربطی هم به جریان اصیل هنری ایران ندارد. اما به اسم هنر خاورمیانه و هنر ایران به فروش میروند و برجسته میشوند. هنوز در دنیا تصویر زن ایرانی، زن قجری است که روی چادرش نقاشیخط کشیده شده! کسی نیامده از پاتوقهای دختران و پسران جوان امروز ایران در کافهها و گالریها، در جهان کاری نمایش دهد. چون احتمالاً گالریدار و دلال هنری و کیوریتور خواهند گفت اینکه شبیه همهجای دنیاست و آن غرابت لازم برای جذب غربیها را ندارد!
من در کارهایم جدا از موضوع گفتوگو و جمعهای دوستانه که به شکلی محوری مدام به آنها میپردازم، موضوع پارادوکس را هم موضوعی جدی میبینم. این شاید مهمترین خصیصه جامعه امروز ایران باشد. آدمهایی که در خلوت خود، در جمعها و دوستیها و میهمانیهایشان یک تصویر دارند و در کوچه و خیابان و محل کار یک تصویر دیگر. ما کمتر به این دوگانگی پرداختهایم. این واقعیترین شکل زیستن در زمانه امروز ایران است که جای بازنمایی هنرمندانه و نه برنامهریزیشده، در هنرهای تجسمی تا حد زیادی خالی است. اینکه هنر امروز به این پارادوکس و حتی به پارادوکسهای خودش نزدیک شود و تصویری غیرپارادوکسیکال از آنها ارائه دهد کاری است که حداقل تلاش من بوده تا کمی و فقط کمی آن را انجام دهم.