رمان رئالیستی چه اهمیتی دارد؟
وقتی جهان چیزی کم داشته باشد
محمد جواد صابری / رماننویس و منتقد ادبی
او درباره رئالیسم و شبه رئالیسم نوشته است
غلامحسین ساعدی سخنرانی معروفی دارد که با عنوان هنرمند و شبه هنرمند شناخته میشود. او در این سخنرانی که در شبهای گوته ایراد شده چندین تفاوت بین هنرمند و شبه هنرمند را بیان میکند. ظاهراً ساعدی تعابیر هنرمند و شبه هنرمند را از اصطلاحاتی که آن روزها درباره وبا باب شده گرفته است؛ بحث و جدل بوده است سر وبا و شبه وبا، مثل حالا که هنوز بعد از گذشت یک سال و نیم از آغاز شیوع کووید 19، بحث و جدل است سر کرونا و شبه کرونا. بودن در این وضعیت توفیق اجباری به وجود آورده تا یاد شرایطی کنیم که در آن ساعدی درباره هنرمند و شبه هنرمند حرف زده است. چه فرصتی بهتر از اینکه به تأسی از او در شرایطی که انگار شرایط آخر زمانی است، اما بشر به شیوه خودش کاری کرده که آخر زمانی نباشد یا حداقل فکر کنیم که آخر زمانی نیست، درباره رئالیسم و شبه رئالیسم حرف بزنیم.
رمان ایرانی به نسبت قبل از رئالیسم فاصله گرفته است؛ این فرض اصلی این نوشته است. قاعدتاً باید اول این فرض را ثابت کرد و بعد درباره این حرف زد که چرا فاصله گرفتن از رئالیسم میتواند مهم باشد؟ چه اهمیتی دارد که به نسبت قبل رمانهای رئالیستی کمتری نوشته میشود؟ و بعد این حرفها هم احیاناً باید به دلایل افول رئالیسم پرداخت. عنوان نوشته نشان میدهد که ورای پرداختن به آنچه بهصورت فرمی نوشته رئالیستی به حساب میآید، بهدنبال پدید آوردن فهم دقیقتر و درستتری هم از رئالیسم هستیم. در واقع، این کافی نیست که رمانی نوشته شود که در دسته رمانهای رئالیستی قرار میگیرد، در حالی که نه تنها چیز زیادی از واقعیت به ما نمیگوید که گمراهمان هم میکند. چنین رمانی رمان شبه رئالیستی است که مثل شبه هنرمند خطرناک است؛ تا بخواهید از این رمانها توی کتابفروشیها هست.
افول رئالیسم
افول رئالیسم در ادبیات ایران را میتوان با یک سنجه ساده مشخص کرد. مدتهاست رمانهایی مثل رازهای سرزمین من (رضا براهنی)، همسایهها(احمد محمود)، مدار صفر درجه (احمد محمود) و حتی نوشتههایی مثل سووشون (سیمین دانشور)، جزیره سرگردانی (سیمین دانشور) و ساربان سرگردان (سیمین دانشور) نوشته نشده است. ممکن است عنوان شود اساساً قرار نیست چنین نوشتههایی تکرار شوند. بحث سر تکرار این نوشتهها نیست، بلکه سر رویکردی است که رماننویس به جهان و زیستگاه خود دارد. نوشتن رمانی خوب فقط با تجربه فرمها و قالبهای نو ممکن نیست، بلکه با اعتلای قالبهای آزمایش شده و به روز کردن آنها هم شدنی است.
رمان رئالیستی چه اهمیتی دارد؟
اصلاً چرا باید رمان رئالیستی نوشته شود و حالا که نوشته نمیشود چه اتفاق وحشتناکی افتاده است؟ اگر بناست رمان بازتاب واقعیتی باشد که آن را با پوست و گوشت لمس میکنیم پس روزنامه نگاران، تاریخ نویسها و... چه کاره هستند؟ سؤال آخری یک سؤال قدیمی است و موافقان و مخالفان رئالیسم سالها سر آن بحث کردهاند، اما سؤال اولی سؤالی بنیادین است که هر چند آن هم سؤال تازهای نیست، اما جواب به آن رویکرد کلی درباره ادبیات و رمان را نشان میدهد.
رمان قالبی مدرن است و اگر باور داشته باشیم که قالبها به تأسی از تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به وجود میآیند و مورد استقبال قرار میگیرند، رمان هم قرار است بهعنوان مولود مدرنیته جزئی لاینفک از جهان مدرن باشد، آنقدر که نبودنش فاجعه به بار بیاورد. نبودن رمان به این دلیل فاجعهبار است که در غیاب آن یک دستگاه فکری و منطقی غایب است. منطق رمان، منطق نگاه غیر جزمی به همه چیز اعم از رفتارهای خوب و بد و تحولات مثبت و منفی است که اگر نباشد یا با رویکردهای دیگر جایگزین شود، جهان چیزی کم دارد. ما اکنون و در میانه بحرانهای زیست محیطی، اقتصادی، بهداشتی و... دقیقاً درک میکنیم که وقتی جهان چیزی کم داشته باشد، چه فجایعی رخ میدهد؛ در غیاب یک چیز ضروری دومینویی از اتفاقات بد میافتد که خود را در واپسگرایی، جنگ، کشتار، سرکوب، فقر و بیکاری نشان میدهد.
با همه این تفاصیل هنوز این سؤال دقیقاً جواب داده نشده که چرا رئالیسم؟ همان غیاب یک ضرورت را که در کلیت بیان شد، در جزء هم مورد مداقه قرار دهید. رمان بدون رئالیسم از یک غیاب فاجعهبار رنج میبرد، چرا که نمیتواند رسالت خود را که همانا ترویج و نهادینه کردن رویکرد غیر جزمی به جهان است به خوبی پیاده کند. همه چیز از جمله روزمرهها، اتفاقاتی که دور و برمان میافتند، آدمهایی که هر روز میبینیم، سیاستمدارانی که انتخاب میشوند یا نمیشوند، اما به هرحال بر ما حکومت میکنند و... باید از فیلتر رویکرد غیر جزمی رمان رد شوند، تا فهم دقیقتری از جهانی که در آن زندگی میکنیم، به دست آوریم.
ایمازدگی در رمان فارسی
در شعرها و نوشتههای فارسی تا دلتان بخواهد ایما، اشاره، استعاره و پوشیدهگویی هست. اینکه این خصیصه بعد از گذشت سدههای متمادی نه تنها کمرنگ نشده که هر بار بهگونهای جدید بازتولید شده و در دهههای اخیر هم در رمان فارسی اوج گرفته، شاید نشان دهنده این است که درِ اوضاع سیاسی و البته فرهنگی همچنان بر پاشنه قبل میچرخد؛ شاید حتی شرایط بدتر هم شده که نمیتوان به ایما و اشاره سخن گفت به این امید که من که سربسته حرف زدم. حرف سر بسته هم کشف رمز میشود و گویندهاش مورد بازخواست قرار میگیرد. در چنین شرایطی شبه رئالیسم نشو و نما مییابد. شبه رئالیسم چیست؟ اگر رسالت ادبیات رئالیستی را بازآفرینی واقعیت قلمداد کنیم، شبه رئالیسم خیز برمیدارد تا به این کار بپردازد، اما برعکس گمراه کننده است. یک زن و مرد را بهعنوان شخصیتهای داستانی در نظر بگیرید که در زمانهای پرآشوب زندگی میکنند. وقتی رماننویس جای اشاره به آشوب زمانه مدام به زندگی شخصی آن افراد میپردازد و دغدغهها، حرفها و رفتارهای آنها را تقلیل به زیست فردی میدهد، به عمد یا سهو از رئالیسم فاصله گرفته است. گفتوگویی که زن و مرد با هم دارند، حرفهایی که آنها با مغازهدار و راننده تاکسی میزنند، رفتاری که با همکاران خود دارند و... همگی سویههای رئالیستی دارند، اما فقط قسمتی از واقعیت را نشان میدهند. وقتی داخل داستان رئالیستی نشان داده میشود که در یک محیط کاری همه دارند زیرآب همدیگر را میزنند یا مثلاً زن و مرد دنبال خیانت یا کلاه گذاشتن سر همدیگر هستند و... اگر این رفتارها را بهعنوان ویژگیهای فردی تصویر کنیم و دلایل جامعهشناختی آن را نگوییم، در دام شبه رئالیسم افتادهایم. شبه رئالیسم مثل شبه هنرمند، شبه وبا و شبه کرونا آدرس غلط است و قرار گرفتن در جای اشتباه، ما را از کنش درست و مؤثر منحرف میکند.