علی مسعودینیا / نویسنده و مترجم
او مروری اجمالی داشته بر طلیعه داستان واقعگرا
شاید زمانی که دکارت گرم تأملات فلسفی خود بود، چندان به فکر تأثیری که آرایش بر ادبیات داستانی می گذارد، نبود. اما کوگیتوی مشهور او-ارتباط دادن وجود با اندیشه در ضمیر اولشخص- موجب شد که نگاه پدیدارشناسانه فردی ارزش و اهمیتی را بیابد که پیش از آن نداشت. هنر پیشادکارتی و حتی تا مدتها پس از او، رویکردی فرافردی بود و مسائل کلان و قطعی حیات با زیباییشناسی اسطورهگرا و حماسی را در قالبی کلاسیک بازتاب میداد. همانطور که نورتروپ فرای در نظریه نقد تاریخی خود اشاره میکند، طی قرون متمادی ادبیات محمل قهرمانانی بود که از محیط و آدمهای پیرامونشان از منظر جنس و/یا مرتبه بالاتر بودند. رئالیسم زمانی به عرصه آمد که نویسندگان شهامتی به خرج دادند و قهرمانانی برای داستانهایشان برگزیدند که از دو منظر مذکور برتری خاصی نسبت به محیط و آدمهای پیرامون خود نداشتند. فلسفه رئالیستی هرچند کمکم در برابر نامگرایی(نامینالیسم) رنگ باخت، اما این خالی کردن میدان از سوی رئالیستها در حقیقت باز کردن عرصه برای جنس قابل قبولتری از واقعگرایی بود که در دل تجربه زیستی و تلاقی زیستجهان پیرامون با جهانواره ذهنی هر فرد شکل میگرفت. جان لاک، پیگیرترین نظریهپرداز این حوزه بود و اهمیت تجربه را بارها و بارها گوشزد کرد. از منظر او آگاهی انسان و شکلگیری مفاهیم در ذهنش حاصل از نوع مواجهه او یا به عبارت بهتر تجربهای است که از دنیای اطرافش دارد و این تجربه ارزش بازتاب دادن دارد. این نظریه انسانگرا که بعدها شالوده تفکر لیبرالیستی شد نقشی حیاتی در تحول ادبیات انگلوساکسون داشت. در حالی که تا قرنها ادبیات روم و یونان باستان، بهعنوان الگوی آرمانی و بینقص خلاقیت ادبی به شمار میآمد و حتی منتقدان عصر رنسانس و عصر روشنگری مدام نویسندگان را به تقلید از شاهکارهای کلاسیک توصیه میکردند، آرای جان لاک در کنار زیست تحولیافته انسان اروپایی پس از انقلاب صنعتی موجب شد شکلی از نثر وارد ادبیات شود که پیش از آن اصولاً خلق آن هنری محسوب نمیشد؛ رمان. تاریخ رئالیسم ادبی بشدت با تاریخ تکوین رماننویسی در ارتباط است. این رماننویسان بودند که پای واقعیت روزمره و شخصیتهای نوعی و تکرارپذیر را به ادبیات داستانی باز کردند و کمکم توانستند دو جریان عظیم و مقتدر کلاسیک و رمانتیک را کنار بزنند و قویترین، پرهوادارترین و تأثیرگذارترین گونه ادبی سه قرن بعد را تثبیت کنند. جان لاک از اهمیت فرد سخن گفته بود و برداشت او از زیست و دنیای پیرامونش. همچنین او بود که پیشنهاد میداد از زمان بهعنوان یک مفهوم انتزاعی و بیآدرس و غیرتقویمی باید دل کند و آن را به شکل کیفیتی تاریخی و ملموس مد نظر قرار داد و حتی انسجام فردیت را در توالی خاطرههای همپیوند هر شخص جست. چنان که ایان وات مینویسد، ایدههای نیوتن و عینیتبخشی فیزیکی به زمان نیز در این روند بسیار قابل اعتناست. نیوتن زمان را بهعنوان یک فاکتور، یک عدد، یا یک امر عینی در تمامی پویاییهای طبیعت دخیل کرد و در چنین دنیایی دیگر گریز از زمان و انتزاعی جلوه دادن آن ناممکن مینمود.
نخستین رماننویسان البته مبانی کلاسیک خلق داستان را بسیار دست به عصا و تدریجی کنار گذاشتند، اما نهایتاً توانستند پای آدمهای عادی و وقایع روزمره را به داستاننویسی باز کنند. این سیر طبیعتاً نمیتوانست به یکباره رخ دهد: در فرانسه از ژان ژاک روسو تا بالزاک و بعدها زولا و فلوبر، در انگلستان از جفری چاسر تا دانیل دفو و بعدها هنری جیمز و جرج الیوت، مهمترین جریان واقعگرایی نوین را طی سالیانی نسبتاً پرشمار رقم زدند. فلوبر و جیمز هر دو قائل به این بودند که رماننویس نقشی همانند یک مورخ دارد. باید از پرداختن به امور غیر قابل توجیه و غیر قابل تکرار و فراواقعی بپرهیزد. تنها تفاوت نویسنده و مورخ نزد آنان در امر خیالی بود؛ یعنی نویسنده را مورخ رخدادهایی میدانستند که لزوماً رخ نداده یا به آن شکلی که در داستان میآید رخ نداده است. این هر دو بر اصل بیطرفی و عدم حضور و قضاوت و اعمال نظر مستقیم نویسنده در متن نیز تأکید داشتند و شاید این گام را باید مهمترین پیشروی بهسمت نوعی مستندگرایی در روزگار شکلگیری رئالیسم دانست.
در رشد و شکلگیری این آرا البته از ناتورالیستهای فرانسه نباید غافل شد. وقتی داروین نظریه «منشأ انواع» خود را ارائه داد و انسان را از ساحت قدسی و روحانی و مرکزی اعصار گذشته در حد جانوری چون جانوران دیگر تنزل داد نگرش رادیکال واقعگرایانه دیگری نیز در عرصه داستان ایجاد شد. داروین بقای انسان را در مهارت تطبیقش با محیط و فائق شدنش بر طبیعت میدید و به این ترتیب مسائل زیستشناختی و وراثتی و محیطی را در سرنوشت هر انسان دخیل میکرد. این نگرش در فلسفه ایپولیت آدولف تِن بازتاب یافت؛ جایی که او پیشنهاد میکند انسان را بهعنوان یک موجود بیولوژیک و ارگانیک و با نگاهی تجربی و حاصل از مشاهده علمی بررسی کنیم و در حقیقت واکنشهای او را در لابراتواری به وسعت کل دنیا در نظر بگیریم. امیل زولا این ایده را یک ایده واقعگرایانه میدانست و تا مدتها زیر بار نمیرفت که ناتورالیسم با رئالیسم فرق دارد. زولا پیشنهاد میداد که نگاه مورد نظر آدولف تن بهعنوان تکنیکی در داستاننویسی بهکار گرفته شود و جرح و تعدیلها و تحریف و قضاوتهای نویسنده را در متن به حداقل برساند. هر چند آن ناتورالیسم رادیکال بعد از زولا و حتی همزمان با او دوام چندانی نیاورد، اما تأثیر بسیاری بر اهمیت واقعگرایی در رمان داشت و هنوز هم که هنوز است، دارد.
سایر جدلهایی که هر کدام منجر به سطوح متفاوتی از واقعگرایی شدند عمدتاً در عرصه زیباییشناسی رخ دادند؛ این که ارزش محاکات متناظر چیست و آیا لزوماً به هنر منجر میشود یا نه؟ این که اگر هنر همچنان رسالت تعلیمی خود را بر عهده داشته باشد آیا رئالیسم میتواند با بی توجهی به رفتارها و فضیلتهای آرمانی در تزکیه مخاطب نقشی داشته باشد یا نتیجه معکوس خواهد داشت؟ آیا اغراق و تصنع و بلاغت باید در زبان کنترلشده باشد یا باید نسبت به آن بیتوجه بود؟ آیا رئالیسم میتواند گزارشی هدفمند و چیده شده باشد به منظور ترویج یک آرمان و ایدئولوژی خاص یا نه؟ زیست معنوی و الهی و به طور کلی مسأله مذهب و خداوند در این واقعگرایی تجربی چه تکلیفی پیدا خواهد کرد؟ فرم روایی مناسب برای واقعگرایی چیست؟ مراسلاتی؟ زندگینامهای؟ خاطرهنویسی؟ سفرنامه؟ یا اصولاً باید تدبیر تازه اندیشید؟
شاید نهایتاً هیچکدام از این پرسشها به نتیجه قطعی نرسیده باشد و بههمین خاطر است که واقعگرایی کماکان پردامنهترین و محبوبترین مکتب داستاننویسی است و در طول سه قرن اخیر باصلابت و شکوه به زیست خود ادامه داده است بی آنکه ظرفیتش تمام شده و از محبوبیتش کاسته شده باشد. مکاتب دیگر همه آمدهاند و اوج گرفته و بعد افول کردهاند اما واقعگرایان همواره در کنار تمام مکاتب دیگر حضوری دائم و معنادار تجربه کردهاند. دلیلش شاید این است که این دروغهای حقیقی تصویر صریح و مستقیمی هستند که انسان هر عصر در آینه ادبیات میبیند و چون خود را بیواسطه در این آینه باز میشناسد و ترمیم میکند، بعید است از آن دل بکند.