به مردم عشق و امید هدیه کنیم
فرناز قلعهدار
دبیر گروه حوادث
بی تردید امسال روز خبرنگار برای بسیاری از ما خبرنگاران با سالهای قبل تفاوت دارد. به اصطلاح کسی دیگر دل و دماغ شادی و جشن ندارد. این روزها حال مردم کشورمان خوب نیست و حال ما خبرنگاران از همه بدتر.
در یک سال گذشته شاهد از دست دادن بسیاری از دوستان و همکارانمان بر اثر کرونا بودیم. البته تنها کرونا نبود که جان گرفت بلکه حوادثی دیگر نظیر تصادف نیز مزید بر علت شد و دوستانمان را در اوج جوانی و امید به آینده ناکام
گذاشت.
خلاصه در این یک سال گذشته در گوشه گوشه مملکت فقط مشکلات بوده که بر سر مردم آوار شده و دریغ از یک اتفاق خوب، مشکلاتی نظیر گرانی، کرونا، بیآبی، حوادث پیشبینی نشده و حتی ناکامی ورزشکارانمان در المپیک توکیو. در این میان شاید خبرنگاران که ثبت کننده و روایتگر این اتفاقات هستند، بیش از بقیه متأثر باشند اما خوب میدانند که غیر از بیان واقعیتها به مردم، یک رسالت انسانی مهمتر نیز دارند و آن هم تزریق امید و انگیزه به جامعه است.
خوب میدانیم که این روزها بیش از هر زمان دیگری مردم به «شادی دستهجمعی» نیاز دارند تا حتی برای چند ساعت هم که شده مصیبتهایمان را فراموش کنیم. اگر امید نباشد، انگیزهای هم برای ادامه زندگی نیست، پس باید تلاش کنیم تا با یافتن زیباییها و نمایش مهربانی آن را در نوشتههایمان پررنگتر از همیشه برای مردم به تصویر بکشیم. بیاییم با خودمان عهد ببندیم که برای بهبود حال جامعه عشق و امید را به همدیگر هدیه دهیم.
خبرنگاری؛ شغلی پرطمطراق اما رو به محاق!
مهدی ملکی
دبیر گروه ورزشی
۱- اوضاع روزنامهنگاری و اصولاً خبرنگاری در ایران کمی عجیب است؛ وضعیتی که میتوان فهمید اما نمیتوان آن را با جزئیات توصیف کرد. جایی میان مردم و مسئولان، تلاش بیوقفه برای اتصال این دو رکن مهم در اجتماع اما طرد شده از جانب بخشی از مردم و پرت شده از سوی تعدادی از مسئولان. گروه اول در مقاطعی معترض میشوند که رسانه و اهالی آن صدایشان نیستند و بخش دوم گاهی نهیب میزنند و میگویند کاری که رسانه میکند سیاهنمایی است، نه روشنگری و آگاهسازی. شگفتا که کشمکشها و بیمهریها جامعه را متضرر میکند چرا که رسالت و وظایف رسانه و خبرنگار مثل روز روشن است.
۲- هفده مرداد از راه میرسد و بیش از هر روزی به یادمان میآورد که چه رسالت مهم و خطیری داریم. روزی که مزین بهنام شهید محمود صارمی است. هیچگاه نباید فراموش کرد که حُسن نیت به جامعه، اساس و پایه روزنامهنگاری مطلوب است. اینکه باید چشم و گوش مردم و در مواردی زبان آنها بود. پیامبر(ص) در حدیثی فرمودهاند: «حق را بگو و در راه خدا از ملامت هیچ ملامتگری نهراس.» بنابراین حقمحوری، حقطلبی و حقگویی از مهمترین ویژگیهای یک خبرنگار موفق است.
۳- بهتازگی چهلمین روز درگذشت ریحانه یاسینی و مهشاد کریمی را پشت سر گذاشتیم؛ دو خبرنگاری که مأموریت داشتند اتفاقات گوشهای از این کشور پهناور را ببینند و در پی آن وقایع و حقایق را به مردم انتقال دهند اما جان شیرینشان را در پیچ و خم جاده جا گذاشتند. زمان زیادی از آن واقعه تلخ واژگونی اتوبوس نگذشته و قطعاً اهالی رسانه رفتار تعدادی از مسئولان مرتبط با حادثه را با خبرنگاران بازمانده یا خانوادههای داغدار دو خبرنگار فوت شده، بهخاطر دارند. از این رو است که فعالان این صنف بارها گلایه کردهاند که چرا خبرنگاران صرفاً یک روز تقویمی برای مسئولان عزیز و مهم میشوند و با انواع و اقسام جملات کلیشهای و تکراری از آنها تجلیل میشود؟
۴- قدرت و تأثیرگذاری خبرنگار به نوشتن است، به درست و دقیق نوشتن است، به نوشتن بدون سانسور و محدودیت است... گاهی شواهد و قرائن بهگونهای است که زنگ خطر را به صدا درمیآورد. میتوان اینطور تصور کرد که اگر رویه فعلی از برخی جهات اصلاح نشود، دورنمای شغل پرطمطراق خبرنگاری رو به محاق خواهد بود. صحبت از اعضای تشکیل دهنده صنفی است که میتوان مدعی شد بعضاً تنهایی پرهیاهویی دارند. آنهایی که گاهی غرق در مطالب نوشته نشده یا غوطهور در نوشتههای منتشر نشده میشوند.
خبرنگار وجدان بیدار جامعه
اسماعیل علوی
دبیرگروه پایداری
فعالیت خبرنگاری در معنای حرفهای و در ذات و جوهره خود امری فراتر از تمامی حوزهها بوده و متکفل اطلاعرسانی و به تبع آن آگاهیبخشی به جامعه است. امری که صحت و سلامت آن از سوی مخاطب عام دائم در حال سنجش و قضاوت بوده و هیچ گاه به پایان نمیرسد. از این رو حرفه خبرنگاری نمیتواند مشمول جزر و مدهای ناشی از تحولات اجتماعی و جابجایی افراد و گرایشها شود. زیرا بایسته فعالیت خبرنگاری؛ اطلاعرسانی کامل، بموقع همراه با راستی و درستی است و اگر به غیر از این باشد، تعریف فعالیت خبرنگاری بر آن جایز نخواهد بود. با این توصیف بایستی خبرنگار را عامل گسترش آگاهی در حوزههای مختلف دانسته و وجدان بیدار جامعه نامید. وجدانی که هرگز از رسالت آگاهیبخشی خود منصرف نشده و کژی و ناراستی در آن راه ندارد.
ندا انتظامی
دبیرگروه فرهنگی
یک روز در سال خبرنگاران عزیز میشوند، میشوند اهل قلم، دوستدار روشنیها، صدای مردم و آگاهیبخش. سیل تبریکها روانه میشود و کارت تبریک و قلمی که با برگ سبز پیوند خورده با شعر زیبای مولانا «جان نباشد جز خبر در آزمون/ هر که را افزون خبر جانش فزون» در فضای مجازی و واقعی منتشر میشود. نمیدانم باید خوشحال بود که روزی که یکی از همکاران ما از دنیا رفته روز ماست یا نه. نمیدانم باید از حجم بالای تبریکها خوشحال باشم یا نه. این روزها به این فکر میکنم در شرایط کرونا خبرنگاران از روزهای سختی که بر جامعه فرهنگی رفت نوشتند اما آیا کسی بود که از سختیهایی که بر خود آنان رفت و شرایطی که در آن هستند بنویسد؟ چه تعداد اهل رسانه بیکار شدند، چه تعداد از رسانهها به دلیل تنگنای مالی ورشکست، تعطیل یا مجبور شدند برای ادامه حیاتِ پیکر نیمهجان خود، تعدیل نیرو کنند؟ چه تعداد از اهالی رسانه گرفتار کرونا شدند و چه تعداد از دوستانمان دیگر بین ما نیستند، چون بیماری گریبانشان را رها نکرد؟ اما سؤال اصلی این است که چه کسی از این روزگار سختِ اهالی رسانه نوشت؟ از مصائب همان دوستانی که برای گزارش رویدادها به بیمارستانها رفتند و عکاسانی که تا مراسم خاکسپاری بیماران کرونایی را ثبت کردند. دوست نداشتم در روزی که به نام ما اهالی رسانه است تلخ بنویسم اما این روزها روزهای روشنی نیست. ما محکومیم به امید و به روزهای پیش رو.
فریبا خاناحمدی
خبرنگار
من یک روزنامهنگارم.
من یک روزنامهنگار حوزه سلامتم.
این دو جمله همدیگر را تکمیل میکنند، اما واقعیت این است که برای من یکی حداقل، جمله اول مهمتر از جمله دوم بود.
روزنامهنگاری را دوست دارم چرا که به من فرصت کشف و شهود و تجربه و بیان احساسات و یافتههایم را میدهد، شاخههای مختلف روزنامهنگاری و اینکه برای کدام صفحه مینویسم و چه نوع مطلبی مینویسم نسبت به این اصول ساختاری – که دلیل اصلی حضورم در این حوزه هستند – در درجه دوم قرار دارند.
اما صبر کنید، این نتیجهگیری متعلق به زمانی دیگر است، در واقع مربوط به دوران قبل از کرونا است...
سونامی که از موجی کوچک از ووهان گرم در شرق آغاز شد و پنج قاره را درنوردید و انسان مدعی حاکمیت بر جهان و زمان را معطوف به ضعفها و کاستیهایش کرد، شاید روی دیگری از روزنامه نگاری را به من نشان داد که لذت و مسئولیتی دوچندان را روانه وجودم کرد.
از قدرت قلم باخبر بودم، اما کرونا باعث شد دریابم که قلم و روزنامه و رسانه میتواند جانهای بسیاری را به واقع از مرگ نجات دهد و دردهای بسیاری را التیام بخشد و خطر اقدامات اشتباه و باورهای نادرست و رفتارهای غیرعلمی را کاهش دهد...
همهگیری کرونا باعث شد دریابم که اگر قلم و رسانه تعهد خود به علم و علمگرایی را از یاد ببرند و به ترویج مطالب غیرعلمی و شبه علم بپردازند چه تاوان سنگینی را متوجه سلامت جامعه میکنند و با رواج خرافه جانهای بسیاری را به خطر میاندازند.
پاندمی کرونا بخوبی آشکار کرد که رسانهها تا چه حد در جدی گرفتن یا جدی نگرفتن یک بحران توسط افکار عمومی و جامعه عمومی نقش دارند و میتوانند با هشدارهای بموقع و ارائه توصیههای هوشمندانه و تصاویر واقعگرایانه از وضعیت موجود در مقابل افزایش موارد بعدی بیماری و بروز پیکهای جدید بایستند.
بیماری که از شرق تا غرب دنیا را درنوردید و در مرزها متوقف نماند نشان داد که رسانهها حتی در جهان امروز که تقریباً همه انسانها رسانههایی غیررسمی هستند، چه نقش مهم و حیاتی در انعکاس برنامهها و استراتژیهای حاکمیتی به مردم و از سوی دیگر انعکاس خواستهها و نظرات و درخواستهای جامعه عمومی از ساختار حاکمیت دارند. من یک روزنامهنگار حوزه سلامتم، روزنامهنگاری که حالا میداند سلامت ستون اصلی جوامع بشری است و برای سالم ماندن باید تمام ارکان جامعه آگاهانه و هوشمندانه و علم گرایانه به وظایف خود عمل کنند و در عین حال وظایف خود در قبال جامعه کلان بشری و کلیت جهان را از یاد نبرند.
من یک روزنامهنگار حوزه سلامت هستم که حالا ارزش کار خود را بیشتر دریافته و بیشتر به کارش دلبسته شده است.
دلمان برای میدان تنگ شده است
یوسف حیدری
گزارش نویس
با دست سردخانه را نشان میدهد و میگوید اگر دلش را داری برو خودت ببین. پیک چهارم کرونا روزهای سیاهی را برای پایتخت رقم زده است. آمبولانسها پشت سر هم وارد محوطه غسالخانه بهشت زهرا میشوند. جنازه پشت جنازه از آمبولانس به داخل سردخانه منتقل میشود. باید واقعیت تلخ این روزها را برای مردم روایت کنم. برچسب روی کاور مشکی جنازهها را میخوانم. علت فوت: کرونا. یک لحظه تصویر خواهرم و همسرش که در بیمارستان بستری هستند مقابل چشمانم قرار میگیرد. همه تنم میلرزد. مرگ را به این اندازه نزدیک حس نکرده بودم. چند روز قبل پدر خانواده را غسل دادیم و امروز پسرش را. کرونا پدر و پسر نمیشناسد. این را یکی از کارکنان تطهیر میگوید. با کمک همکارش اجساد را داخل غسالخانه میبرند. مسئول سردخانه صدایم میزند: «آقای خبرنگار زودتر بیا بیرون. همه این جنازهها کرونایی هستند. خدای نکرده مبتلا میشوی. «بیرون میزنم. صدای شیون و گریه فضای مجتمع عروجیان بهشت زهرا را پر کرده است. کارکنان تطهیر با چهرهای خسته میگویند تو را خدا بنویس مردم رعایت کنند. خسته شدیم اینقدر جنازه شستیم. خودت دیدی چقدر امروز شلوغ بود. ترس از ابتلای مجدد به کرونا از یک طرف و خستگی و فشار زیاد امان را بریده است. این روایت کوتاهی است از گزارش میدانی پیک چهارم کرونا در بهشت زهرا. جایی که واقعیت این روزهای کرونا را با همه وجود می توان لمس کرد. با خودم میگویم اگر عمق فاجعه را درک نکنی چطور میتوانی واقعیت تلخ و سیاه این روزها را روایت کنی. وقتی قرار است وضعیت وخیم بیمارستانها را بنویسی یا به تصویر بکشی باید در بخشهای مختلف بیمارستان نظاره گر تلاش کادر درمان و نفسهای بهشماره افتاده بیماران باشی. اما پیک پنجم کرونا و ویروس جهش یافته دلتا میدان را از ما گرفت. مدیران روزنامه برای حفظ سلامتی خبرنگاران تصمیم گرفتند آنها دورکاری کنند. شاید برای خیلیها دورکاری و ماندن در خانه یک فرصت ایده آل باشد اما برای خبرنگاران سختترین دوران کاریشان است. خبرنگاران میدانی که به دل حادثه و رویداد میزنند تا آن را با چشمان خودشان روایت کنند. حالا این روزها برای تمام شدن روزهای سیاه کرونا لحظه شماری میکنیم. امیدواریم با تسریع واکسیناسیون و چاره اندیشی درست مسئولان بازهم به میدان برگردیم تا پایان کرونا و بازگشت دوباره مردم به زندگی عادی را روایت کنیم.
سپیده پیری
خبرنگار
«متکلم را تا کسی «عیب» نگیرد سخنش «صلاح» نپذیرد» این کلام سعدی را که بر ضرورت عیبجویی و نکته سنجی استوار است وام گرفتم تا خودمان و حرفهمان را در بوته نقد بگذارم. امید که بتوانیم بازتعریفی از جایگاه حرفهایمان داشته باشیم، آنهم درست در روزگاری که گمان میکنیم در قامت روزنامهنگار از جریان بازدارندگی عقب ماندهایم. همان نقطه عطفی که «یورگن هابرماس» فیلسوف و نظریهپرداز اجتماعی در تئوری فضای عمومی ترسیم کرد تا بگوید رسانهها کنشگرند و توانایی تغییر افکار عمومی را دارند. گزارهای رنگ باخته از فضای رسانهای کشور که خود معلول است و در بررسی عللش میتوان مثنوی هفتاد من گفت، افسوس که در این مقال نگنجد و تنها فرصتی است برای آنکه آیینه را مقابل خودمان بگیریم و کم اثر بودنمان را در ساحت اجتماعی تبیین کنیم. به گمانم آنچه در نخستین نگاه نمود پیدا میکند مواجهه جریان رسانهای کشور و احاطه آن بهوسیله روزنامهنگاران عمومی است در حالی که روزنامهنگاری هم بهشدت نیازمند تخصصگرایی است چرا که در حال حاضر به قدری قلمروهای زندگی اجتماعی تخصصی و پیچیده شده که میبایست ما خبرنگاران تنها در حوزهای که غور کردهایم، فعالیت کنیم تا بتوانیم روزنامهنگار و خبرنگار موفقی باشیم. موفقیت از آن رو که نافع و کارا باشیم. صاحب اندیشه و بینش و من گمان میکنم خلأ چنین افرادی در عرصه روزنامهنگاری امروز ما بهشدت احساس میشود، خلأ مطالبی با رویکرد تحلیل و تحقیق، خلأ راهکار بهجای توصیف واقعه، کاری که این روزها از همگان برمیآید و از روزنامهنگار انتظار میرود عینیگرا و عملگرا باشد.
اما چگونه؟
هرگز از آموختن احساس بینیازی نکنیم و دانش روز را به مهارتهای نرم گره بزنیم و در تمام طول زندگی حرفهایمان جاری و ساریاش کنیم. اگر آموزش را نه هزینه بلکه سرمایهگذاری بدانیم روزنامهنگاری حرفهای خواهیم بود که هیچ مقام مسئول و سیاستمداری اگر هم بخواهد نمیتواند ما را نادیده بگیرد.
من باور دارم که اگر ما پاشنهها را ور بکشیم و محتوای درخوری بدهیم چنان که افتد و دانی و البته آنها هم کمتر چوب لای چرخمان بگذارند هم سرهای ما از گریبان درخواهد آمد و هم تراژدی تیراژ پایانی خوش خواهد داشت.
خبرنگاری از شور و عشق تا حرفه و شغل
سهیلا یادگاری
خبرنگار
سال 87 کار خبری را با عشق، علاقه، شور و پر از امید، در سایت روزنامه ایران، شروع کردم.شوق نوشتن برای مردم را داشتم. میخواستم نوشتههای من انعکاس صدای مردم باشد. به دلایل مختلف، گاهی نتوانستم این صدا را منعکس کنم. با وجود مشکلات و محدودیتها، تمام تلاش من این است تا در نوشتههایم واقعیتها بیشترین نقش را داشته باشد. اما اگر به خبرنگاری مانند یک شغل و حرفه نگاه کنیم، خبرنگاری شغلی پرمخاطره است که شاید حداقلها را هم ندارد. امنیت شغلی اصلیترین دغدغه خبرنگاران است. بسیاری از خبرنگاران با وجود سالها سابقه کار همچنان قرارداد موقت دارند و به همین دلیل، فشار زیادی را برای حفظ شغل خود باید تحمل کنند. حقوق و دستمزد خبرنگاران در رده پایینترین دستمزدها در جامعه است و این دستمزد تناسبی با کار آنان ندارد. تهدید از دست دادن شغل، مخصوصاً بعد از کرونا برای خبرنگاران و روزنامهنگاران پررنگتر شده است. با این حال از زمان شیوع کرونا، ظرفیت بالای حرفه خبرنگاری و روزنامهنگاری برای انجام وظیفه بهصورت دورکاری نشان داده شد. تجربه دورکاری نشان داد حتی بعد از پایان پاندمی میتوان از این ظرفیت برای کاهش هزینهها و حتی افزایش بهرهوری در کار تهیه خبر و گزارش استفاده کنیم. دغدغه خبرنگاران و روزنامهنگاران، از نگاه به شغل و حرفه، تأمین این حداقلها برای داشتن آیندهای بهتر است.
هر لحظه یک اتفاق، توأم با غم و شادی
ندا سیجانی
خبرنگار
هفدهم مردادماه برایم خاطره انگیزاست، از این جهت میگویم که اگرچه این روز را به نام ما زدهاند و «روز خبرنگار» نامگذاری شده اما خیلی بیشتر از اینها خود را صاحب این روز میدانم، حتی از خیلی از تاریخهای مهم زندگیم برایم مهمتر شده است، شاید به واسطه روز و شبهایی است که با آن زندگی کردهام و اشک ریختهام و لبخند زدهام اما هیچ وقت نتوانستهام از ته دل بخندم، مگر روزگار میگذارد! همین اتفاقات یک سال اخیر را ببینید... از این حرفها بگذریم و روزمان را دریابیم، هر چند برای دقایق کوتاه شادمانی کنیم، روزی که با برگزاری جشنهای خودمانی فقط خودمان میدانیم طی یکسال آنچه بر حوزه خبر و خبرنگاران آن گذشته است. برایم جالب است با آنکه خبرهایمان به گوش دنیا هم خواهد رسید اما احساسم اینگونه است نباید کسی از حال و روزمان باخبر شود، حالی که توأم با شادی و غم بوده و هر لحظهاش یک اتفاق. شاید هم بر این تصورم که دانستن حال من چه توفیری به حال مردم خواهد کرد! هرچه بود گذشت و چیزی به پایانش نمانده است... سالهای بسیاری است که در این حوزه قلم میزنم؛ تقریباً از سال 84 شروع کردم و در سال 86 زندگیام «ایران» شد، روزنامهای که گواه روزگار من است و خوشحال از اینکه کار و هویتم در «ایران» ثبت شده است.
ما آدمهای بدبخت خطرناکی هستیم
محمد مطلق
دبیر گروه گزارش
نوشتن کار خطرناکی است؛ رنجبار و خطرناک. چیزی شبیه جانکندن یا مواجهه با مرگ، وقتی که مثل یک بندباز روی طنابی پوسیده از این سوی دره به آنسو میروی. مهرههای پشتت تیر میکشد و روحت مثل شیشه سرد باران خورده عرق میکند.
آن دنیای گل و بلبلی را فراموش کن؛ لیوانی نسکافه و گلدانی کنار پنجره پاییز. نوشتن کار آدمهای نازک نارنجی نیست. پوستی میخواهد به کلفتی پوست داستایوفسکی و فلوبر و همینگوی. اولی روبهروی جوخه اعدام ایستاده بود که بخشیده شد و با سگهای سورتمهکش به تبعیدگاه سیبری رفت تا به برادرش بنویسد برایم نقاشیهای میکلانژ، فلسفه هگل و یک جلد قرآن بفرست. دومی در پوسته سخت تنهایی دق کرد. او به دوستش گفته بود، حالا که خبر آوردهاند زنت در بستر مرگ است یادت باشد وقتی به بالینش رسیدی، خوب به همه چیز نگاه کن، این شانسی نیست که نصیب هر نویسندهای شود. به انگشتهایش نگاه کن، آخرین نفسها، حالت چشمها... و سومی در چهارگوشه جهان، در به در به دنبال جنگ بود تا آنکه به معلولیت یک پا رضایت داد و به خانه برگشت.
نوشتن جنون است، دیوانگی است؛ نه آن دیوانگی شیرین فانتزی که با محبوبت قهر کنی و با بغضی شیرین در پارک قدم بزنی، نه. باید مثل ماندلشتام از گرسنگی و آوارگی مرده باشی و مثل کوستلر کشور نمانده باشد که در آن زندانی و شکنجه نشوی تا معنای درد و رنج و عشق و آزادی و انسان را فهمیده باشی.
نوشتن کار خطرناکی است چون کلمه موجودی است خطرناک. وقتی روی کاغذ رسمش میکنی، تازه میفهمی تکهای از وجود توست که افتاده و جان میدهد. باید بگردی و خودت را بکاوی و تکه پارهها را جمع کنی، با خودت روبهرو شوی، اعتراف کنی به نادانستههایت، به اندیشههای کج و کولهات، به زخمهای چرکین روحت و هرچه بیشتر میکاوی و بیشتر پنجه میکشی، بیشتر فرومیروی و در خود غرق میشوی. خودشناسی کار خطرناکی است؛ باید با مغاکهای خالی جسم و جانت روبهرو شوی. تازه این اول کار است. بعد باید 30 کیلومتر پیاده در لجن، زیر گلولههای توپ راه بروی تا مثل همینگوی کاروان مهاجران جنگ و جابهجاییهای عظیم جمعیت را در آناتولی ببینی، زنان زائوی کاروان را تماشا کنی که چگونه نوزادشان را بر پشت قاطرها به دنیا میآورند و شب در مسافرخانهای کنار صف شپشها بخوابی تا بتوانی گزارشی کوتاه برای روزنامهات در آن سوی کره زمین پست کنی.
واقعیت چیز خطرناکی است. همانقدر که نوشتن خطرناک است و همانقدر که نویسندگان، آدمهای خطرناکی هستند. واقعیت یعنی لب فروچاله دراز بکشی و به بخاری که از اعماق حفره بیآب زمین بالا میآید نگاه کنی، ترکهبرداری و بر سر آتش عظیم زاگرس بکوبی، در قله دنا با صورتی سوخته از برف دنبال تکه پارههای هواپیما بگردی، در بستر خشک بختگان و گاوخونی قدم بزنی و در قلعه گنج پای درد دل زنی بنشینی که در نیمه شبی برفی نوزاد تبدارش در راه دور و دراز بیمارستان، از روی موتور و از لای پتو سر خورد و گم شد.
واقعیت تلخ و گزنده است مثل زل زدن به جنازهای متلاشی و بوگرفته که عزیزانش هم تاب نزدیک شدن و دیدنش را ندارند. کار با عجز و لابه پیش نمیرود، کار ما غر زدن نیست. کار ما تحمل کوهی از بدبختی است، آن هم در زمانهای خطرناک و مبتلا به سندروم انگشتهای بیقرار. انگشتهایی که چنان بر صفحه موبایل ساییده میشوند که انگار لحظهای درنگ، گناهی است بزرگ و نابخشودنی.
گابو زمانی گفته بود یک روزنامهنویس باهوش باید بداند کی از روزنامه بزند بیرون. او دنبال بدبختی بزرگتری میگشت، روحش به اندازه کافی عرق نکرده بود و همسرش مرسدس گرسنه نمانده بود و صد سال تنهایی نکشیده بود. ما برای جست و جوی بدبختی بزرگتر از روزنامه نویسی
کجا برویم؟
محبوبه مصرقانی
خبرنگار
به نام ن، ق، ص. سوگند بر مصحف حق که مجنونیم بر قلم؛ که بر باد نمیچرخد. وحدت، عشق، اسم است؛ بانگ قلم که امانتدار آنیم. بماند نعمت قلم و رحمت معنا بر ماندگاری کلام در سفیدی برگ. باشد دلالت حقیقت عشق در قلبها پیش از مغزها در نوشتار خطاط. متعهدیم به مانایی و سنت نگارش با قلم تا در غیر واقع سیه نزنیم. کیبورد، اینترنت، شایعه، شکوه؛ ما را به زردی نکشد. تا هست نعمتِ ابدیتِ کلام بر کاغذ مینویسیم. حتی اگر آن خط سومی شویم که نه خود خواندی
نه دیگری!
درود بر ایثار درخت، بر پاسدار قلم و وحدت.