درباره حضور حمیدرضا صدر در ماهنامه «هفت»
این کاستهای لعنتیام را کجا گذاشتهام؟!
صابر محمدی / روزنامهنگار
او هر بار سراغ یکی از شمارههای مهم یکی از مجلات قدیمی میرود
سالِ آخرِ دبیرستان بودم و عصرها در دفتر روزنامهای کار میکردم. دلسپرده روزنامهنگاری بودم و عشقِ نوجوانانهای به چند روزنامهنگار همواره با من بود، از آن عشقها که در آن سن و سال اغلب به روبرتو باجو یا مدرن تاکینگ میشد ورزید. یکیشان همین حمیدرضا صدر که آن وقتها چهلوچندساله بود. از سایه خیالهایش در مجله «فیلم» شیفتهاش شده بودم. در آن سالهای ابتدایی دهه هشتاد، احمد طالبینژاد و مجید اسلامی، کار مجله «هفت» را آغاز کرده بودند و میخواستند تکانی به نشریات ادبیاتی و سینمایی بدهند با مدلی تازه در پرداخت به ادبیات و سینمای روز جهان با گرافیکی کمسابقه در صفحهآرایی متنها و عکسها. برای تحریریه هم ترکیبی چیده بودند از بهترینها، از جمله اینکه حمیدرضا صدر را هم آورده بودند پای کار. حضور صدر در «هفت»، از قضا با هدفگذاری نشریه در رسیدن به مدلی از پرداخت به سینمای روز دنیا، کاملاً منطبق و همراستا بود. او به خاطر حضورش در کانونها و جشنوارههای سینمایی جهان، با منتقدهای بینالمللی فیلم و با کارگردانهای مطرح در آن سوی مرزها اختصاصی گفتوگو میکرد و داغ داغ بر فیلمهای روز نقد مینوشت. علاوه بر این، هم درباره ادبیات مینوشت، هم جستارهای تاریخی و فلسفی منتشر میکرد. حضور حمیدرضا صدر در «هفت»، شاید پردوامترین حضور او بهعنوان روزنامهنگار در یک نشریه بوده است. در همه 45 شماره «هفت»، او حضوری مؤثر و مهم دارد. من هم مشتری ثابتش شدم. هجده سالم بود که چیزکی برای انتشار فرستادم. خودم را بابت چنین جسارتی ملامت میکردم که «تو رو چه به این غلطها، اسمت بیاد کنار اسمِ صدر؟!» اما خب، در شماره هفده، دی ماه 1383، شد آنچه باید یا نباید میشد. توی قسمت همکاران این شماره نوشته بودند: «...حمیدرضا صدر...، ...، صابر محمدی...»؛ مگر میشد صاحب چنین افتخاری شده باشم؟ همانجا پای کیوسک این را چند باری به خودم گفته بودم. بعد، لابد بالهایم را گشوده و در آسمانهای جهان به پرواز درآمده بودم... آسمانی که حالا دیگر سقفِ حمیدرضا صدر نیست. نشستن کنارِ نامِ شریف شما، برای همه ما بزرگ بود جناب صدر. ممنون که ما را میپذیرفتید.
این بار در این صفحه، به دو شماره از ماهنامه «هفت» پرداختهام؛ دو شمارهای که در آنها حمیدرضا صدر با فرخ غفاری، کارگردان موج نوی سینمای ایران به گفتوگو نشست.
حمیدرضا صدر؛ مقدمهنویسِ قهار گفتوگوها
کیفیت گفتوگوهای حمیدرضا صدر، فارغ از پرسشگری دقیق و تجهیزش به فهمی درست از مقوله ریتم مصاحبه، در مقدمههایی که او بر گفتوگوهایش مینوشت نیز قابل بررسی است. بدیهی است خوانندههای یک گفتوگو، مشتاقند پیش از آغاز پرسش و پاسخ، از شرایط شکلگیری قرار گفتوگو و نیز مناسباتی که بر گفتوگو، محل گفتوگو، زمان گفتوگو و... مترتب بوده، آگاه شوند. آنها میخواهند خودشان را جای گفتوگوکننده فرض کنند و حمیدرضا صدر، در برساختن چنین فضایی، بسیار مهارت داشت. او حتی گاه، کمی عقبتر برمیگشت و فضاسازی را از پیش از روز شکلگیری گفتوگو آغاز میکرد. مثل همین گفتوگو با فرخ غفاری که صدر در شمارههای 34 و 35 ماهنامه «هفت» منتشرش کرد. او مقدمه گفتوگو را اینگونه آغاز کرده است: «لعنتی... لعنتی، این کاستهای لعنتیام را کجا گذاشتهام؟! خانه را به هم ریخته بودم و این جمله را مدام زیر لب زمزمه میکردم. طی جستوجویم همه چیز مییافتم جز کاستهای گفتوگوهای قدیمیام با آدمهای مختلف. مگر همین چندماه پیش نبود که آنها را دیدم؟ نمیدانم شاید چند سال پیش، اما چند سال؟... سرانجام پیداشان کردم. کاستهای عزیزم را. روی سه کاست، شمارههای یک تا سه نوشته شده «فرخ غفاری، پاریس، فوریه 1999». او در هشتاد و پنج سالگی در پاریس درگذشته بود و باید کاستها را پیدا میکردم.» خب، متوجه میشویم که گفتوگو سالها پیش صورت گرفته و حالا از آرشیو آقای صدر بیرون آمده است. اما او چطور توانسته بود سالها پیش از اینکه فرخ غفاری درهای خانهاش را به روی دیگران بگشاید و با چند نفر به گفتوگو بنشیند و یکی از آن گفتوگوها بشود کتاب «روزگار فرخ»، به دژ نفوذناپذیر کارگردان مهم سالهای دور سینمای ایران نفوذ کند؟ صدر این پرسش را نیز در مقدمه گفتوگو بیپاسخ نگذاشته است: «دورانی که در حال نوشتن کتاب تاریخ سیاسی سینمای ایران بودم طی یکی از دیدارهایم با ابراهیم گلستان در انگلیس، در مورد گفتوگویی با فرخ غفاری در مورد سینمای ایران و فعالیتهای سینماییاش سؤالی کردم. گلستان بلافاصله به سوی تلفن رفت و پس از رد و بدل شدن چند جمله کوتاه گفت: «بیا فرخ». جالب اینکه او برای قسمت دوم گفتوگو که در شماره بعد «هفت» منتشر شد هم مقدمهای کنار گذاشته بود؛ این بار در توضیح دو بار قطع گفتوگو که حاصل به صدادرآمدنِ زنگ تلفن خانه بود. اینگونه او میزانسنِ گفتوگو را هم برایمان ترسیم کرده است. همه گفتوگوهای اختصاصی صدر در «هفت» با منتقدهای بینالمللی سینما و همچنین کارگردانها، مجهز به چنین مقدمههایی است. از جمله میتوانید نگاه کنید به گفتوگویش با پیتر وولن ـ نویسنده کتاب «نشانهها و معناها» ـ و آن توضیح خواندنیاش در رابطه با تغییر تصورش نسبت به گفتوگوشونده. یا گفتوگویش با کارلوس سائورا را ببینید در شماره هفده همین مجله. جدای از گفتوگوهایش با اهل سینما، روایتی که او از دیدارش با ادوارد سعید فیلسوف در شماره شش «هفت» نوشته نیز مشمول چنین ظرافتهایی است.
منبعِ اصلی این روایتهای آشنا
گفتوگوی صدر با غفاری، اولین جایی است که در آن، از جزئیات شکلگیری کانون فیلم و سینما تک با مدیریت غفاری، سخن به میان آمده است. اینها مباحثی است که جستوجوگران تاریخ سینمای ایران، بسیار به آن علاقهمند شدند و پیاش را گرفتند.
در قسمت دوم گفتوگو نیز بسیاری نکات هست که برای نخستینبار مطرح شدهاند. مثلاً شنیدهایم که قمرالملوک وزیری در یک فیلم ایفای نقش کرده بوده است. این را غفاری در این گفتوگو میگوید. دیدار و آشنایی غفاری با جلال مقدم نیز، که قول معروف دوستداران این دوست، در این گفتوگو روایت شده است. دو روایت دیگر هم هست که شنیدهایم. ظاهراً این دو روایت، برای اولین بار در همین گفتوگو مطرح شدهاند.
یکی درباره واکنش سهراب شهید ثالث پس از تماشای فیلم «جنوب شهرِ» غفاری طی پنج روز اکرانش و همچنین واکنش مسعود کیمیایی پس از تماشای همین فیلم. غفاری میگوید آنها هر دو چهارده پانزده ساله بودند که فیلم را دیدند و به او گفتهاند که میخواهند فیلمساز شوند و ازقضا به آنها ثابت شده که میتوانند فیلم آبکی نسازند.
اگر این دو شماره هفت را ندارید، میتوانید با جستوجو در گوگل بیابیدشان. اگر گفتوگوخوانِ حرفهای هستید، این مصاحبه هم باید به آرشیو محفوظاتتان از متون خوب افزوده شود.