بهاءالدین مرشدی / داستاننویس
او هر بار از زاویهای متفاوت به چهرههای فرهنگی و هنری میپردازد
حافظ میگوید «بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی / مقبول طبع مردم صاحبنظر شود» و اینطور است که همه چیز باید دست بهدست هم بدهد تا یک پدیده بهوجود بیاید، مثلاً خیلیها میتوانستند فیلسوف، دانشمند یا شاعر و نویسنده باشند اما خیلی از شرطها باید باشد تا مقبولیت و موفقیت نصیبشان بشود. اینطور است که با همین نگاه در هر شماره از صفحه «صد نکته غیر حسن» به یکی از شخصیتهای مهم هنری و ادبی ایران و جهان می پردازیم تا ببینیم دلیل مهم بودن آنها در چیست؟ این هفته با جلال ستاری همراه میشویم. که به تازگی چهره در نقاب خاک کشید.
اینکه آدم پنج روز پیش از نود سالگیاش چشم بر دنیا ببندد یکی از غمگینترین اتفاقات است. این نوشتهها درباره مردی است که در مرداد 1400 کمی پیش از نود سالگی از این دنیا میرود. بعضی وقتها به سن آدمها فکر میکنم و با خودم میگویم چرا اینقدر زندگی کوتاه است حتی اگر نود سال زندگی کرده باشی باز هم کوتاه است. حالا فکر کنید آدمهایی هم هستند که کمتر و کمتر زندگی میکنند و باز هم کمتر. شعری دارد شمس لنگرودی که در آن میگوید «چهلوهفت سال! / و این برای پرندهای که آوازش را / پیشاپیش / قسط لانه خود کرده / هیچ عمر کمی نیست»
همینجا هم طولانی بودن و هم کوتاه بودن را با هم دارد. یک وقت است که همین چهلوهفت عدد زیادی است و یک وقتی است که نود عدد کمی است. اصلاً آدم فکر میکند یکی مثل جلال ستاری چرا قرار است بمیرد؟
همه اینها باشد تا برسیم به جلال ستاری وقتی از اسطوره حرف میزند یا از تئاتر میگوید. اصلاً چطور میشود وقتی نام این نویسنده و پژوهشگر و اسطورهشناس ایرانی میآید سریع تعداد کتابهای تألیفی و ترجمهاش به چشم میآید که او بیش از100 کتاب در کارنامهاش دارد. این تعداد کتاب یعنی چه؟ یعنی یک عمر تلاش برای یک زندگی و وقت گذاشتن برای ارتقای دانش و آگاهی. حالا اگر این دانش سمت و سوی اسطوره بهخود بگیرد که عجیب سرزمینی است. عجیب است که شما پا در گذشته داشته باشید و از گذشته بگویید و اسطورهها را بررسی کنید و آنها را بشناسانید و از آن طرف هم همین اسطورهها را با امروز گره بزنید. این یعنی شناخت داشتن از راهی که دارید میروید. این یعنی شما هزاران حسن دارید. این یعنی شما آدمی امروزی هستید که یک نگاهتان بهگذشته است و یک نگاهتان به زندگی روزمرهتان. نگاهتان این است که امروز را با دیروز پیوند بزنید و بدانید این اسطوره در زندگی روزمره چه کارکردی دارد و اصلاً تلاش کنید که به همه بگویید که از این تأثیرات غافل نباشید. اینها یعنی شما باید و باید از روزمرهتان هم آگاه باشید. اصلاً چطور است که یک آدم بیش از 100 کتاب داشته باشد و آدم به روزی هم نباشد؟ در میان همه کتابها و نوشتههای ستاری به گفتوگویی بر میخورید که در نشریه «آیین» در سال 1385 منتشر شده است. نام این مقاله این است: «غیبت انسان مدرن در رمانهای معاصر». این گفتوگو را که میخوانید متوجه میشوید که این نویسنده مترجم چقدر از ادبیات روز خبر دارد و چقدر میتواند آدم با شناختی باشد که بتواند اینطور رمانها و داستانهای ایرانی را بررسی کند و حرف درستی بزند که این انسان مدرن است که در این رمانها حضور ندارد. این همان حضور پیدا نکردن اسطورههای مدرن است در این رمانها. در این نوشته او میگوید رفتار رمان ایرانی هنوز به یک جریان تبدیل نشده است و یک جایی هم میگوید اگر میخواهید مثلاً از تاریخ مشروطه بنویسید باید داستان خلق کنید و تاریخ نگویید وگرنه کسروی تاریخ را نوشته است و بعد هم این جمله درخشان را اضافه میکند که: «البته این خلاقیت میخواهد که کار سختی است.» و بعد هم در پاسخ به این پرسش که انسان مدرن ایرانی در رمانهای ما نیست، میگوید: «تقریباً نیست، میگویم تقریباً چون ممکن است من ندیده باشم، تا جایی که دیدم، نبود یا اندک بود و بیرنگ.» و این جمله پایانی گفتوگوی جلال ستاری در این نشریه است. در میانه هم وقتی تک تک نویسندهها را بررسی میکند میبینیم به روزترین رمانها را خوانده و حداقل آنهایی که شهرتی به دست آوردهاند از نگاه او خارج نیستند.
باز هم میگویم شناخت داشتن از کاری که ستاری میکند او را متمایز کرده است. برای همین است که میبینیم سیر مطالعاتی و سیر تحصیلیاش طوری است که بیشک او یکی از مهمترین و اثرگذارترین نویسندگان و پژوهشگران و صاحبنظران ایرانی است. اینطور است که وقتی کسی مانند ابوالقاسم اسماعیلپور اسطورهشناس از او سؤال میکند که از بین نظریهپردازان اسطوره نظر کدامیک را قبول دارید او میگوید من نظر خودم را دارم.
اصلاً همین حرف را باید بگیریم و تا ته حسنهای جلال ستاری برویم. کسی که حرف و ایده و نظر خودش را در تخصصاش دارد. کسی که تنها و تنها کتابهایی که ترجمه کرده نیست برای همین است که وقتی مثلاً همان گفتوگوی نشریه آیین را که میخوانید میبینید چه حرفها و نکتههای دقیقی در این نوشتهها است، مثلاً آنجا که از شهر تهران میگوید ، ببینید: «تهران... نه شهری است که براساس یک اسطوره شکل گرفته باشد و نه یک آرمان شهر است. یک شهر واقعی است که ما در آن زندگی میکنیم و حالا میخواهیم بدانیم که بعد از مدت 200 سال در این شهر اسطورهای ساخته و پرداخته شده یا نه؟ اگر بپذیریم اسطورهای شده نمودش در کجا است؟ هیچجا بهتر از رمان نیست. در رمان است که نویسنده خیالپردازی میکند و وقتی داستانی در جایی مثل شهر تهران اتفاق میافتد، بهترین جای نمود یافتن این اسطوره است. حتی بهتر از فیلم، تئاتر یا تصویر است.» و همه این رمانهای ابتدا تا زمان خودش را خوانده تا ببینید این اسطوره شکل گرفته یا نگرفته است. تکیهاش هم بر همان تخیل است که در رمان قاطی واقعیت میشود. اینطور است که میبینیم چنین دیدگاهی چقدر برای ادبیات ما ضروری بوده است. چقدر باید کسی مانند جلال ستاری در این اسطورهشناسی اهمیت داشته باشد که بتواند امروز را بررسی کند. حالا گذشته از همه آنهایی که ترجمه کرده و نویسندهها و اندیشههایی که معرفی کرده است. جدای اینکه وقتی میخواهید نظریات تئاتر را بخوانید حتماً باید آثار ستاری را در زمینه تئاترهم بخوانید. چقدر مثلاً کتاب میرچا الیاده و آن نظرات میتواند راهنمای شما باشد. چقدر برای ما که تئاتر خواندهایم این نظریهها جذاب و راهگشاست. یا وقتی که از کتاب مهم «هزار و یک شب» حرف میزند میبینیم چقدر این کتاب برای او اهمیت دارد و چطور میتواند این اسطورهشناس در تحلیل این قصه شرقی آدم را متحیر کند. بنابراین اگر بخواهیم جلال ستاری را در یک جمله خلاصه کنیم باید به این حرف او ارجاع بدهیم که میگوید: «برنامه من از یکسو برگردان مبانی نظری اندیشههای اندیشمندان غربی و از سوی دیگر نگاه تازه به میراث خودی است.» و این فشردهای از آدمی است که بیشک فقدانش جبرانناپذیر است.