غلامزاده، مترجم کتاب «جامعه انحطاط زده» در گفتوگو با «ایرانجمعه»:
ساختار دوحزبی امریکا، منجر به بروز یک جامعه دوقطبی شده است
برآیند وضعیت سیاسی یک جامعه را میتوان در کیفیت رؤسای جمهوری که انتخاب میکنند، ملاحظه کرد. حالا ترامپ و بایدن برآیند جامعه امریکا به شمار میآیند. موضوعی که ضعف سیاسی این جامعه را بیشتر از دهههای قبل عیان میکند. تحلیل شما بهعنوان کارشناس مسائل امریکا و مترجم کتاب تخصصی «جامعه انحطاط زده»از وضعیت سیاسی ایالات متحده چیست؟
برآیند وضعیت سیاسی یک جامعه را میتوان در کیفیت رؤسای جمهوری که انتخاب میکنند، ملاحظه کرد. حالا ترامپ و بایدن برآیند جامعه امریکا به شمار میآیند. موضوعی که ضعف سیاسی این جامعه را بیشتر از دهههای قبل عیان میکند. تحلیل شما بهعنوان کارشناس مسائل امریکا و مترجم کتاب تخصصی «جامعه انحطاط زده»از وضعیت سیاسی ایالات متحده چیست؟
کتاب «جامعه انحطاط زده» نوشته یکی از نویسندگان نیویورک تایمز است. نیویورک تایمز رسانه نزدیک به نهاد قدرت در امریکاست که همسو با سیاستهای خارجی ایالات متحده است. با این حال چنین نویسنده و روزنامهنگاری موضوع افول امریکا را مطرح میکند. ساختار کتاب این گونه است که از حوزههای مختلف به موضوع میپردازد؛هم بحث سیاسی و هم اجتماعی، فرهنگی و ادب و هنر. از زوایای مختلف این افول را بررسی میکند. در جامعه امریکا در اثر تصلب سیاسی ساختار دوقطبی به وجود آمده. در واقع دوحزبی بودن ساختار سیاسی امریکا، منجر به دوقطبی شدن جامعه آن شده. همین عامل، موضوعات مختلف را تحت تأثیر قرار داده و باعث شده عملاً کنش سیاسی در جامعه امریکا محدود شود، یعنی انتخابات و سرنوشت انتخابات امریکا را چند ایالت انتخاب میکنند. 50 ایالت در امریکا است اما در واقع کمتر از 10 ایالت در نتیجه انتخابات تأثیر میگذارند. این شکاف به حدی زیاد است که برخی ایالتها همیشه جمهوریخواه و برخی ایالتها همیشه دموکرات هستند. اساساً بر اساس این رویکرد سیاسی است که رفتارهای خود را تنظیم میکنند، مثلاً برای خرید خانه بهدنبال محلهای میگردند که همفکران خود آنجا حضور دارند. بهدنبال کسانی برای دوستی و ازدواج میگردند که همسو با تفکرات حزبی آنها هستند. این موضوع ذیل یک بحث تخصصی تحت عنوان Mega identity یا ابرهویت است، یعنی هویت حزبی به همه چیز غلبه کرده.
یکی از بحثهای ابرهویت این است که فرد در موضوعات جنجالی مانند حمل سلاح و سقط جنین با وجود داشتن تفاوت فکری با حزب خود، اعتقادات شخصی خود را کنار میگذارد و تابع هویت حزب جمهوریخواه یا دموکرات میشود. عموماً جمهوریخواهان با سقط جنین مخالف هستند و دموکراتها با این موضوع موافق. همین تصمیمگیری تحت تأثیر نظر حزب باعث دوقطبی میشود.
فراگیری احزاب که حتی اعتقادات شخصی افراد را هم تحت تأثیر قرار میدهد، از کجا نشأت میگیرد؟ کدام ویژگی زیست سیاسی در جامعه امریکا آنها را به این حد از سرسپردگی به احزاب میرساند؟
همان دوقطبی است که در جامعه امریکا ایجاد شده. بروز این دوقطبی شکافی بود که در دوره ترامپ بهصورت علنی وجود داشت. به این صورت که عدهای کاملاً یک سمت قرار داشتند و عدهای در سمت دیگر. ریشه این دوقطبی به تاریخ امریکا برمیگردد. اساساً نمیتوان گفت امریکا یک ملت است، چون ملتها به یک تاریخ مشترک نیاز دارند. در حالی که امریکا متشکل از بومیان، سفیدپوستان و رنگینپوستان عمدتاً سیاهپوستان است. بومیها از ابتدا حضور داشتند. سفیدپوستان مهاجر از اروپا به امریکا مهاجرت کردند و بومیان را کشتند. پس تاریخ مشترک اینها با هم متضاد است. بومیان، مهاجران را بهعنوان قاتل میبینند و سفیدپوستان، بومیان را مزاحم تلقی میکنند. هویت آنها با یکدیگر تعریف نمیشود.
پس میتوان گفت پروسه ملتسازی در امریکا زیرسؤال است؟ و همین بحرانهای بعدی سیاسی را در این کشور رقم زده؟
حتماً همینطور است. خود امریکاییها هم قبول ندارند یک ملت هستند. در عوض شما در ایران ببینید، ما متشکل از قومیتهای مختلف هستیم اما تاریخ مشترک داریم. یعنی وقتی جنگ ایران و عراق اتفاق میافتد، کرد، لر، ترک، بلوچ، فارس و بقیه قوم ها با هم برای جنگ حضور پیدا میکردند. اگر جنگ روسیه تزاری یا عثمانی بوده، همواره در کنار هم بودند و جنگیدند. یعنی در طول تاریخ تضادی نداشتند، اما در امریکا اینطور نیست. در امریکا شاهد سیاهپوستان هستیم که سفیدپوستان آنان را بهعنوان برده به این کشور آوردند و هیچ وقت آنها را بهعنوان انسان کامل حساب نمیکردند. در قانون اساسی امریکا بعد از استقلال، بردهها را سه پنجم حساب میکردند. یعنی هر 5 برده را 3 نفر محاسبه میکردند. حتی در قرن اخیر هم بقیه اقوام را بهعنوان مزاحم و مهاجم میبینند. آسیاستیزی که در چند سال اخیر در امریکا باب شده به این خاطر است. قبلاً ادبیات امریکاییها این بود که ما ظرف سالاد هستیم! اگرچه عناصر مختلفی در جامعه ما حضور دارد اما هویت مشترک داریم. قدیم چنین تعریفی از جامعه امریکا میشد اما الان تضادهای درونی این جامعه علنی شده و آنان را با یکدیگر رودررو میکند. یکی از ریشههای اصلی شکاف و دوقطبی، نداشتن تاریخ مشترک و مفهوم ملت است. یکی دیگر از علتهای آن عیان شدن پوچی شعارهای لیبرال دموکراسی است. از آزادی میگفتند اما نگاههای نژادپرستانه داشتند. بحث برابری اجتماعی و نژادی را بعد از جنگ جهانی دوم مطرح کردند اما از آن زمان تا الان هیچ یک از این وعدهها محقق نشده. قتل سیاهان و شرایط نامناسب رنگینپوستان به وفور دیده میشود؛ نه آنهایی که سفیدپوست بودند به آرمانهای خود رسیدند و نه اینهایی که طرفدار برابری بودند. هر دو طرف در آرمانهای خود احساس خسران و شکست میکنند،چراکه شعارهای لیبرال دموکراسی محقق نشده. در بحث مالی ماجرای اشغال وال استریت و بحران مالی 2009 پیش آمد. در موضوع برابری جنسیتی هنوز برابری دستمزدها اتفاق نیفتاده. این موضوعات در دهه 60 میلادی مطرح شد اما اوباما 50 سال بعد گفت هنوز این آرمانها انجام نشده و به عدم برابری اذعان کرد.
در نتیجه این اتفاقات تضادهای هویتی و بحران هویت به وجود آمد. به همین علت است که فوکویاما که بعد از فروپاشی شوروی، پایان تاریخ را نوشته بود، چند سال پیش بحث هویت را مطرح کرد. فوکویاما بعد از فروپاشی شوروی میگفت امریکا و لیبرال دموکراسی الگوی مطلوب تاریخ است. میگفت بشر در طول تاریخ همه تلاشهای خود را کرده و به این گل سرسبد مدل حکمرانی در امریکا رسیده. اما بعد از ظهور و بروز مشکلات امریکا حتی او که بشدت امریکاپرست بود، به ناچار کتاب هویت را نوشت و این موضوعات را مطرح کرد. در حال حاضر مردم امریکا دچار تضادهای فکری هستند. نه در جامعه با هم همسانی دارند، نه آرمانهایی که به آنها داده شده، تحقق یافته. این دو عامل، دلیل اصلی شکاف و دوقطبی در جامعه امریکا است.
وضعیت فعلی جامعه سیاسی را هم تشریح بفرمایید. ما شاهد تنش میان طرفداران ترامپ و بایدن در هنگام جابهجایی قدرت بودیم. این در حالی است که میان این دو در رفتار و موضعگیری تفاوت آنچنانی وجود ندارد. چنین اتفاقی نتیجه همان تضادها در جامعه امریکا است؟
این وضعیت تجلی تصلب سیاسی است. وقتی جامعه پویایی سیاسی ندارد، مجبور است از بین دو حزب دست به انتخاب بزند. این دو حزب هم اصحاب قدرت را مصادره میکنند. در سال 2016 در کمپین داخلی دموکراتها، هیلاری کلینتون را به سندرز غلبه دادند و در سال 2020 همین کار را درباره بایدن و سندرز انجام دادند و به بهانه کرونا مناظره را ادامه ندادند.
چرا دموکراتها در دورههای مختلف سندرز را کنار میزنند؟
چون سندرز منتقد رویکردهای مرسوم نهاد قدرت در امریکا است. اما هم هیلاری و هم بایدن نماد نهاد قدرت در امریکا در جریان دموکرات هستند. هر دو در قالب نماینده، سناتور، وزیر و معاون رئیسجمهور سالها در ساختار قدرت بودند. کاملاً در چهارچوب نخبگان سیاسی که قدرت دست آنها است کار میکردند و منافع این طیف را به خطر نمیاندازند.
اما سندرز نگاه متفاوتی دارد. مثل ترامپ که نگاه متفاوتی داشت و میخواست ساختارشکنی کند. افراد جوانتری نیز هستند که چنین رویکردی دارند اما چون جوانند، نهاد قدرت سعی میکند آنها را در جمع دموکراتها هضم کند. ولی سندرز هم جاافتادهتر است و هم سابقه طولانیتر و شناخته شدهتری دارد. نمیتوانند او را مدیریت کنند ولی سعی میکنند او را قانع کنند. دفعه اول با تقلب درون حزبی او را کنار گذاشتند و دفعه دوم او را قانع کردند که با مصلحتاندیشی همراهی کند.
برخی دیگر از افراد حزب را با دستکاری در شاخصهای درون حزبی از صحنه رقابت بیرون کردند. برای مثال برای ورود به مناظرات یکسری فاکتور لازم است. گاهی اوقات برای بیرون راندن یک نفر از رقابت، همه فاکتورها را یکباره دوبرابر میکنند. برخی دیگر را به بهانه کرونا و مصلحتاندیشی و حتی وعده وزارت کنار گذاشتند.
پیامد این اتفاق افول قدرت امریکا است؟ یعنی تضادهای داخلی، قدرت جهانی امریکا را به چالش میکشاند؟
من در اینباره از لفظ نویسنده کتاب «جامعه انحطاطزده» استفاده میکنم که میگوید تصلب سیاسی وجود دارد. تصلب به معنی گرفتگی رگها و در نهایت حمله قلبی. «روس دوتات» اتفاقاً از لفظ پزشکی تصلب استفاده میکند و میگوید در ساختار سیاسی امریکا به دلایل متعددی که بیان شد، گردش سیاسی کند و ساختار سیاسی ناکارآمد شده. در نتیجه بهتدریج روند سیاسی در امریکا از بین میرود و کاملاً ناکارآمد میشود. نهایتاً باید مدلهای جایگزین برای آن ایجاد کنند. چراکه این مسیر در نهایت منجر به سکته سیاسی امریکا خواهد شد. کما اینکه در سالهای اخیر بحث تعطیلی دولت امریکا بیشتر مطرح شد. در طول دوره اوباما حدود یک تا دو بار این اتفاق افتاد. در دوره ترامپ این اتفاق چندباری رخ داد و حتی یک بار طولانیترین دوره تاریخ را تجربه کرد. در دوره بایدن نیز از این تعطیلی صحبت شده اما فعلاً از آن جسته. اگرچه امکان آن همواره وجود دارد. این وضعیت ناشی از لجاجتهای سیاسی بین دو حزب است که خود نشأت گرفته از دوقطبی میان آنها است. موضوعی که به اختلال در فرایندهای سیاسی میانجامد و در آن صورت ناکارآمدی دولت به وجود میآید. مثال چنین وضعیتی زیرساختهای امریکا است. برخی از زیرساختها از دهه 70-60 میلادی که رشد داشت، دیگر تغییری نکرده. یعنی در این 60- 50 سال لولهکشیها، راهآهن، جاده، پل و امثالهم بهروزرسانی و تعمیر نشدهاند. به همین خاطر است که وقتی بایدن روی کار آمد، قصد داشت بودجه چندهزار میلیاردی برای زیرساختها اختصاص دهد. این بودجه حدوداً 3-2 ماه پیش تصویب نهایی شد. این مثال مربوط به فیزیکیترین سطح است. چنین وضعیتی در سطوح نظری مثل رویکردهای سیاسی نیز تأثیر دارد. این تحلیلها نیز مواردی است که خود امریکاییها به آن اذعان دارند.