نگاهی اجمالی به «سهگانه سیاهقلب» اثر کورنلیا فونکه
چه میشد اگر میتوانستیم در دنیای کـــــــتابها زندگی کنیم؟
فاطمه منصوری نصرآباد
نویسنده
سالها قبل وقتی اولین جلد این سهگانه منتشر شده بود شروع به خواندن آن کردم؛ آنقدر داستان آن را دوست داشتم که نمیتوانستم آن را تمام کنم. نمایشگاه کتاب امسال که برگزار شد تصمیم گرفتم یک بار برای همیشه این سهگانه را بخرم و کامل بخوانم، اما داستان چیست؟ کورنلیا فونکه بین سالهای 2003 – 2008 سهگانه دنیای جوهر: سیاهقلب، سیاهخون، سیاهمرگ را نوشت و منتشر کرد. رمانی فانتزی برای نوجوانان که من فکر میکنم بزرگسالان هم از خواندن آن لذت خواهند برد.
ماجرا از چه قرار است؟
مو فلشارت و دخترش، مگی، دو عاشق کتاب هستند که باهم زندگی میکنند. مو، صحاف کتاب یا به قول مگی دکتر کتابها است. روزی مگی غریبهای بیرون پنجره اتاقش میبیند. با ورود این غریبه به خانهشان پرده از راز بزرگ و مهم مو برداشته میشود. مو میتواند با صدایش و بلند خواندن کتاب شخصیتهای آن را زنده کند. دقیقاً کاری که با آن غریبه یعنی گردانگشت و دو شخصیت دیگر یعنی کاپریکورن و باستا انجام داده بود و آنها به همین دلیل به او جادوزبان میگفتند. او این سه نفر را از کتاب سیاهقلب بیرون کشیده و به جایشان مادر مگی را فرستاده بود توی کتاب، البته ناخواسته! ماجرای کتاب اول درباره کاپریکورن شخصیت شرور داستان است که میخواهد روحی شیطانی را از دنیای جوهری بیرون کشیده و قدرت را در دست بگیرد. مگی و پدرش سعی میکنند او را نابود کنند. در کتاب دوم پس از اینکه مگی میفهمد او هم قدرت پدرش را به ارث برده سعی میکند بهخاطر خواسته فرید، یکی از شخصیتهایی که« مو» از کتاب هزار و یک شب بیرون کشیده، وارد داستان سیاهقلب شود. این دو نفر وارد داستان میشوند، اما بعد از مدتی خانواده مگی وارد داستان شده و هرکدام از آنها نقش تازهای در دنیای جوهر پیدا میکنند. داستان کتاب دوم درباره تلاش این افراد برای نابودکردن مارکله، حاکم بیرحم یکی از سرزمینهای دنیای جوهر است، البته دراینبین گردانگشت دوباره از سرزمین جوهری غیب میشود و این ماجرا افراد دنیای جوهری را غمگین میکند. فرید که وابسته او است دوباره دنبال راهی برای بازگرداندن او میگردد. در این بین جادوزبان مجبور میشود با مارکله معاملهای بکند که همین داستان در کتاب سوم دنبال میشود. جادوزبان حالا دیگر نقشی مهم در دنیای جوهر پذیرفته است و سعی دارد با نام بلوطخورک رعیتها و افراد بیچاره را از شر ظلمی که به آنها میشود نجات دهد. در این راه اتفاقات هیجانانگیز، تلخ وشرین زیادی رخ میدهد.
ترازوی عدالت برابر سهگانه فونکه
از لحاظ داستانی، پیچشهای داستانی زیادی در هر سه کتاب وجود دارد که بعضی از آنها قابل حدس هستند و بخش زیادی از این پیچشها شوکهکننده و جالباند. فونکه برای تمام شخصیتهای کتابش داستانی در نظر گرفته و ذرهذره در طول کتاب آنها را با مخاطب آشنا میکند که برای من جذابیت خاصی داشت. اینکه حتی شخصیتهای فرعی داستان نقشهای مختلفی به عهده بگیرند و خواننده با لحظههای مختلف زندگیشان آشنا شود یکی از نکات قابل توجه این سهگانه است، البته گاهی این داستانهای فرعی حوصله سر بر میشوند، اما در مجموع نکتهای منفی نیستند. درکل فونکه در داستانش دنیایی خلق کرده که هم پریهای آبی خوشگل و مردان شیشهای کوچک دارد هم حاکمی که برای تفریح روزی چند نفر را بیرحمانه میکشد. در هر دو مورد تمام جزئیات فکر شده نوشته شده است. تقریباً تمام شخصیتها متشکل از ویژگیهای خوب و بد هستند که آنها را به واقعیت بیشتر نزدیک میکند. مگی دختری کلهشق اما جسور است که اتفاقات مهمی را رقم میزند. گردانگشت مردی عاشق اما کینهای است که برای برگشتن به دنیای جوهری هر کاری میکند. جادوزبان مردی است که در طول داستان وجهه جدید از شخصیتش رو میشود. کتاب سهگانه سیاه قلب تابهحال دو بار ترجمه شده است. ترجمه اولیه کتاب با نام «سیاهدل» توسط شقایق قندهاری ترجمه شده بود که کانون پرورش فکری کودک و نوجوان آن را چاپ کرده است. سیاهدل از نسخه انگلیسی ترجمه شده و مترجم اسامی خاصی مثل نام شخصیتهای دنیای جوهری را که در کتاب آمده بودند به همان صورت اصلیشان نوشته است، اما ترجمه جدیدتر با عنوان «سیاهقلب» و سهگانه فونکه که کتایون سلطانی ترجمه کرده و نشر افق آن را منتشر کرده به نسبت ترجمه بهتر و دقیقتری است و طبق گفته ناشر مستقیماً از نسخه آلمانی ترجمه شده است. غیر از اسامی و واژهسازیهای قابلتوجه کتایون سلطانی کتاب تفاوتهای جزئی دیگری دارد که به تفاوت نسخه انگلیسی و آلمانیای که خود نویسنده نوشته است برمیگردد. کتاب نشر افق از لحاظ خوانش و ویراستاری سختخوان است، اما با توجه به بهتر بودن ترجمه این نسخه را پیشنهاد میدهم. راستی، ابتدای هر فصل تکه کتابهایی از نویسندگان مختلف و آثارشان آمده که به فضای داستانی هر فصل مرتبط است و میتواند برای مخاطب علاقهمند به کتاب بسیار دوستداشتنی باشد. این مورد یکی از ویژگیهای بامزه کتاب بود که خیلی از آن خوشم آمد.
این سهگانه را بخوانید یا نه؟
بله قطعاً! جلد اول بهخوبی فضایی جادویی و درعین حال دوستداشتنی خلق کرده که خواننده با تکبهتک شخصیتها همراه میشود و لحظه به لحظه داستان آنها را میخواند. این جلد واقعاً،خوب داستانپردازی شده است و تقریباً تمام هیجان آن به بخشی که در روستای کاپریکورن، شخصیت شرور جلد اول، مربوط میشود. شخصیتپردازی خوب انجام شده و حتی شخصیتهای فرعی داستان نیز بهخوبی ارائه شدهاند. جلد دوم، اما داستان جدیتر میشود و فضای کتاب هم در سرزمین جوهر و هم در دنیای واقعی اتفاق میافتد. تقریباً بیشتر شخصیتهای جلد اول وارد جلد بعدی شدهاند و هرکدام نقشی جدید و مخصوص دنیای سیاهقلب را به عهده گرفتهاند، البته به نظر من جلد دوم نسبت به جلد اول کمی ناپخته بود و پیچشهای داستان بهخوبی از آب درنیامده بودند، اما در جلد سوم همه چیز برعکس میشود. اتفاقات مهم و پیچیده زیادی در این جلد رقم میخورد که همه آنها بهخوبی پرداخته شدهاند و مطمئناً برای خواننده بسیار جذاب خواهد بود. ماجراهای عاشقانه، عشق و خودخواهی، درماندگی و ترس، شجاعت و بیباکی، نفرت و غرور همه این صفات به بهترین شکل در داستان نشانداده شدهاند. اگر حین خواندن کتاب خصوصاً جلد دوم احساس کردید داستان دیگر جذابیت خاصی ندارد لطفاً آن را ادامه بدهید تا به جلد آخر برسید. قول میدهم این جلد را حتماً دوست داشته باشید.
ماجراجویی در روز تولد دوازده سالگی
شوالیهای به نام ایگرن
معصومه فراهانی
آموزگار
در روزگاری که دیزنی هنوز انیمیشنهایی میساخت که دختران جوانش برای خوشبخت شدن در انتظار شاهزاده رؤیاهایشان بودند، در روزگاری که ساختن انیمیشن با موضوع دختران نوجوانی که بهتنهایی از پس مشکلاتشان برمیآیند مد نشده بود، کورنلیا فونکه داستان «ایگرن شجاع» را خلق کرد.
ایگرن به همراه خانوادهاش در یک قلعه سحرآمیز و قدیمی، به اسم «بیبرنل» زندگی میکند. این قلعه پر از کتابهای جادویی است. مادر، پدر و برادر ایگرن جادوگران بسیار ماهری هستند اما ایگرن علاقه زیادی به جادوگری ندارد و سادهترین وردها را هم فراموش میکند. او از زندگی تکراریاش در این قلعه خسته است و دلش میخواهد یک شوالیه ماجراجو شود.
جشن تولد دوازده سالگی ایگرن نزدیک است و همه اعضای خانواده دارند برای او یک هدیه جادویی میسازند و حسابی سرشان شلوغ است. ایگرن بیشتر از همیشه حوصلهاش سر رفته است و قلعه را برای خودش متر میکند که ناگهان پیکی به سمت قلعهشان میآید و میگوید جادوگر بدجنسی به نام اسموند دارد به سمت قلعه آنها لشگرکشی میکند و قصد دارد کتابهای سحرآمیزشان را به چنگ بیاورد.
مادر و پدر ایگرن چون خود را جادوگران توانمندی میبینند خطر را جدی نمیگیرند و به ساخت هدیه تولد دخترشان ادامه میدهند ولی در این میان یکی از وردها را اشتباه میخوانند و تبدیل به دو بچه فیل میشوند و در این حالت نمیتوانند جادو کنند. آنها برای برگشتن به حالت انسانیشان به موی یک غول نیاز دارند که فاصله زیادی از قلعه دارد.
اسموند بدجنس موقعیت را فراهم میبیند تا به قلعه حمله کند، این میشود که برادر آلبرت در قلعه میماند تا با دانش جادوگری خود از آن محافظت کند و ایگرن در روز تولدش به ماجراجویی بزرگی برای آوردن موی غول فراخوانده میشود.
اگر از قصههای افسانه مانند که پر از جادو و غول و شوالیه هستند خوشتان میآید، ایگرن شجاع را دوست خواهید داشت، البته که قصه ایگرن با افسانههای قدیمی تفاوتهایی هم دارد، مثلاً اینکه این دختر نوجوان قهرمان داستان است و شاهزادهای برای خوشبخت کردن او سر نمیرسد.
یکی از نقاط قوت کتاب، نقش پررنگ خانواده در پیشبرد داستان است. رابطه خوب مادر و پدر با فرزندان و رابطه یاورانه و همراه با شیطنت ایگرن و برادرش بسیار روشن به تصویر کشیده شده است.
در این کتاب هم شبیه بسیاری از کتابهای فونکه، «کتابها» از داستان جدا نشدنی هستند؛ کتابهایی که برای ما ماجرا میآفرینند و ما را بزرگ میکنند.
بچهها روی ابرها
کودکان همواره در حال خیالپردازی هستند اما چه زمانی میتوان برای آنها کتاب تخیلی خواند؟
زهرا بزرگزاده
نویسنده
حالا که بحث کتابهای فانتزی داغ است بهتر است در این نوشتار هم سعی کنیم به کتابهای تخیلی برای کودکان بپردازیم.
برای معرفی کتاب خیالی برای کودکان و یا خواندن کتاب و پخش کردن انیمیشنهای خیالپردازانه برای آنها همواره این نگرانی وجود دارد که مبادا کودکمان آنچه در کتاب یا انیمیشن را میبیند باور کند و آن را به عنوان شخصیتی واقعی، وارد دنیایش کند و خطرناکتر آنکه آن موجود خیالی، ترسناک شود و خواب آرام را از شبهای کودکمان بگیرد. در نتیجه بهتر است در ابتدا به سؤالی اساسی پاسخ دهیم: کودکان در چه سنی مرز واقعیت و خیال را تشخیص میدهند؟
پژوهشهای روانشناسی نشان میدهد مغز کودکان از سن ۳ تا ۵ سالگی شروع به تشخیص واقعیت از خیال میکند. طبیعتاً آنها ابتدا خیالی بودن آن چیزهایی را تشخیص میدهند که فاصله زیادی با واقعیت دارند و این قوا بتدریج تا پنج سالگی بهبود مییابد ودر نهایت در این سن، در جانبخشی به اشیاء هم شک میکنند و میتوانند بفهمند که حیوانات حرف نمیزنند و خرسها هم که پیش از این مهربان به نظر میرسیدند و غذایشان عسل بود، ممکن است آدمها را هم بخورند.
اکنون باید به این سؤال نیز پاسخ دهیم که با توجه به قدرت تشخیص واقعیت از خیال در کودکان از چه سنی میتوان برای آنها کتاب تخیلی خواند؟
میدانیم که شخصیت اکثر کتابهای کودکان، حیوانات یا اشیاء هستند، علت این امر آن است که کودک در حین شنیدن داستانی باید بتواند بگوید: بله! این من هستم! درست مثل من! و حیوانات چون جنسیت، رنگ پوست، نژاد و دیگر تفاوتها را ندارند، در داستان، شباهت بیشتری با کودک دارند و در نتیجه او راحتتر میتواند آنها را بپذیرد. از این رو نمیتوان کتابهایی را که شخصیت حیوانی یا شیءای دارند، تخیلی دانست. هرچند که کودک پنج ساله کمکم ممکن است مچ این داستانها را بگیرد و مثلاً وسط داستان بگوید: اما لاکپشتها که مدرسه نمیروند!
حال پس از مشخص کردن این مسأله، در پاسخ باید گفت بهتر است کتابهای تخیلی بعد از سنین چهار سال برای کودکان خوانده شود تا داستانهای خیالی و شدیداً غیرواقعی، ذهن کودک را برای مدت طولانی درگیر نکند، برایش ترسناک نباشد و بتوان با او در مورد مفاهیم ضمنی داستان صحبت کرد. اگر داستانی که عمیقاً خیالی باشد برای کودکان زیر سه سال خوانده شود ممکن است آن قدر در مورد ظواهر داستان سؤال بپرسند که به مقصود اصلی آن نرسند! (هشدار! داستان تخیلی با داستانهای انتزاعی یا ماورایی وضع مشابهی ندارند و یکسان نیستند!)