گروه فرهنگی: در توسعه و ترویج شعر در روزگار ما، نشریات، نقش غیرقابل انکاری داشتهاند که این ویژگی به گواه صفحات و ستونهای شعر و ویژهنامههای ادبی قابل مطالعه است. بخش غالبی از چهرههای شعر، متولد اهتمام همین نشریات بودهاند که در ادوار مختلف ادبی و با فراز و فرودهای اقبال عمومی، در انتشار شعر و معرفی استعدادهای ادبی مداومت داشتهاند. نشریات نامداری هم چون «آرش»، «خوشه»، «فردوسی»، «تماشا» و... در دورههایی موفق به معرفی چهرههایی به ادبیات شدند که امروزه از آنها به عنوان سرمایههای ادبی این سرزمین نام برده میشوند. آنچه که میتواند عامل توفیق این نشریات در پدیدهآفرینی و هدایت ادبی باشد، ذوق و ذکاوت دبیران شعر این نشریات است که با شناخت زمینههای ادبی و ضرورتهای روزگاری امکان معرفی شاعران و جذب مخاطبان ادبی را فراهم میکرد. استقبال از نشریات ادبی و پذیرش نقش مؤثر آنها در معرفی شاعران و ترغیب مخاطبان ادبی باعث شد که علاوه بر نشریات سراسری، اتفاقاتی مشابه نیز در استانها و شهرستانها رقم بخورد که نامها و نشریات بسیاری را میتوان در این چرخه برشمرد. اگر چه در دو دهه اخیر با مقصورتر شدن بضاعت نشریات، صفحات شعر به نشریات الکترونیک و فضاهای مجازی کوچ کردند اما همچنان نمیتوان نقش تأثیرگذار آنها را نادیده گرفت. در این شماره از سهشنبههای شعر با انتخاب اشعاری از شاعرانی که طی سالیان اخیر حضوری مستمر و تأثیرگذار در عرصه نشریات ادبی کاغذی و الکترونیکی داشتهاند، اظهار امیدواری مینماییم که شعر در چرخه تولید نشریات، جدیتر دیده شود و بهعنوان پدیدهای اشتیاقبخش، به جلب مخاطبان بیشتر منتهی شود. مطمئناً این گزینه دربرگیرنده همه کوشندگان صفحات شعر در این روزگار نیست و به دیده اغماض، گشودن پروندهای برای آشنایی و قدردانی لحاظ خواهد شد.
سیدعلی صالحی
دبیر سرویس شعر نشریه دنیای سخن
برهنه به بستر بیکسی مردن
تو از یادم نمیروی
خاموش به رساترین شیون آدمی
تو از یادم نمیروی
گریبانی برای دریدن این بغض بیقرار
تو از یادم نمیروی
پی پستوی پنهانی برای بدگمانی گریهها
تو از یادم نمیروی
دفاتری سپید/ زمزمهای نازا
سر انگشتی آشفته
تو با من چه کردهای؟
تو از یادم نمیروی
سفری ساده از تمام دوستت دارم تنهایی
تو از یادم نمیروی
سوزن ریز مکرر باران بر پیچک و ارغوان
تو از یادم نمیروی
بسیاری اندوه من از شمارش دمادم دریا
تو از یادم نمیروی
پس به بهانهای
مثلاً انار خانه گل داده است یا نه
برای کودکیهای کسی نامه سربستهای بنویس
امروز مجلس ختم من از مرگ سادهای ست
تو از یادم نمیروی
امروز سال یاد درگذشت عزلت من است
تو از یادم نمیروی
تو با من چه کردهای که از یادم نمیروی
علیرضا قزوه
دبیر سرویس شعر روزنامه اطلاعات
مثل سلطانی که صبح افتاده است از تخت و تاج
گیج گیجم، گول گولم، هاج و واجم، هاج و واج
پیش از این در عهد دقیانوس عشقی بود و نیست
عاشقی پول سیاهی بود کافتاد از رواج
روزگاری عقل و عشق از ما گرفتی خط و ربط
روزگاری هند و چین میداد ایران را خراج
عاشقان پر میکشند این روزها در قصر وهم
شاعران افتادهاند این روزها از برج عاج...
صبحها در خانههامان نیست غیر از داد و قال
شامها در سفرههامان نیست غیر از احتیاج
عارفان یعنی خریداران درد بیدوا
صوفیان یعنی گرفتاران زخم بیعلاج
شیخ یعنی آنکه در خلوت نپرسد ازخدا
خواجه یعنی آنکه بازی میکند با خشت و خاج...
بعد از این بر عقل و دینم میکشم طرحی دگر
بعد از این بر شعرهایم میزنم چوب حراج
غیر شاعر کس به شعر شاعران قیمت نداد
کس امیرالحاج را حرمت نکردی غیر حاج...
کاش باران میگرفتی در شب ما کاش کاش
کاش نرگس میدمیدی در دل ما کاج کاج
باز دیشب اصفهانی در دلم دم میگرفت
افتخاری قطعهای میخواند از استاد تاج
از غروب دهلی نو میروم تا اصفهان
تا شب زایندهرود و سوز آواز سراج
هرمز علیپور
دبیر سرویس شعر روزان
و سردبیر ماهنامه سکوی شعر
این زمین که دست من نیست
موجودات و اشیا و این بشر
که دو پای دیگر از اصل خودش کم دارد
عطر مانده بر خود را از کف میدهد
و پایینتر از سیب میبلعد
حرارت دنیا را یک چیزی
تا به تعبیر ما به رؤیاها
گل قشنگ است و دلیل نمیجوید
با کسی که یکی نمیشویم
به گردن خورشید نمینهم این را
هرچه که رنگ میلها را میبرد
باز بر زبان بیاورم
از عمر خود جلو میزدیم و حالا گرفتاریم
در همین یک تکه جا دستم به کتاب میرسد اما
روز غروب خودش را میبیند
با خواستهای ما
که همیشه متصل به نقطه چینهایند
سهیل محمودی
دبیر سرویس شعر هفتهنامه جوانان
ما حادثهای بیثمر و فاجعه باریم
ابریم که باید همه عمر بباریم
آیینه، ولی یکسره خاکستری و محو
یک واقعه گمشده، در پشت غباریم
فرزانگی و حوصله، تقدیر من و توست
باید همه ثانیهها را بشماریم
بسیار عزیزند، مگر خاطرهها را
در گوشه دفترچه خود جا بگذاریم
یک عمر دریغ است سرانجام من و تو
انگار که صد سال ز هم فاصله داریم
تردید! همین یک کلمه مشکل ما بود
ای کاش که میشد به یقین دست برآریم
شاید شب تشویش، عطشکامی خود را
تا صبح، به آرامش باران بسپاریم
بس کن به چه دلگرم بمانیم؟ که حتی
یک لحظه به فردای خود امید نداریم
علی باباچاهی
دبیر سرویس شعر نشریه آدینه
مردی که خودش را تمام روز
در یک اتاق زندانی میکند
اصلاً دیوانه نیست
یا انار متراکمیست که در پوست خودش جا خوش کرده
یا پیاز متورمیست که لایهلایه پرده برنمیدارد از تنهاییاش
در بیروت مردی را دیدم با پای گچگرفته
که از تابوت بیرون نمیپرید
پلنگ هم در قفس آهنین تصوّری از آزادی دارد
در جنگ تن به تن هر دو پا گذاشتیم به فرار
من از یک طرف
من دیگر من از طرف دیگر
و شانه به شانه به خانه رسیدیم دقیقاً
و من زیر یک سقف دراز به دراز
دراز کشیدم.
خیلی خوب شد
چند تابلو مختلف دور و برم میخکوب شد
نه عاشق عاشقم
نه کشته ـ مُرده شهری که ساکنانش در صدف خودشان
گوشماهی خودشانند
قطع امید نمیکنم
امّا
از مردی که در یک اتاق زندانی شده
یا مُردهای که روی تختخواب دراز کشیده.
عبدالرحیم سعیدیراد
سردبیر پایگاه شاعران پارسی زبان
روزها بگذشت و تقویم زمان تکمیل شد
سالمان با صوت «حوّل حالنا» تحویل شد
باز هم بر ما، به خاک افتادگان درگهت
صبح غمگینی ـ بدون حضرتت ـ تحمیل شد
بی تو حال خستهای دارد بهاران بعد از این
بی تو حتی در هبوط دردها تعجیل شد
آسمان بارید، هفتاد و دو ساعت بعد تو
آنقدر تا در زمین نام «جنون» تشکیل شد
ای بهار محض! بیروی تو در دنیای ما
هرچه رویید از زمین، تندیسی از قابیل شد
من زبانم لال! امّا خود ببین در غیبتت
دوستیهامان بهنام دشمنی تبدیل شد
محمدرضا مهدیزاده
دبیر سرویس شعر هفتهنامه اطلاعات هفتگی
مثل باران به تن خشک بیابان برگرد
باغت آباد! به آبادی ویران برگرد
سبز بودیم ولی زرد چو گندم شدهایم
قبلِ خشکیدنمان سوره باران برگرد
کوچههای دل خود را همگی ریسه زدیم
ای سفر کرده به این شهر چراغان برگرد
پای بر دامن غربت نکش از تنهایی
ای همه خلق تو را دست به دامان برگرد
وعدههای سرِ خرمن به دلم دادم دوست
فصل خرمن که گذشته است بهاران برگرد
علیرضا طبایی
دبیر سرویس شعر جوانان امروز
دیر آمدی ای سبزگون، پاییز در راه است
پاییز میآید، زمستان نیز در راه است
لبخند تابستان نمیپاید به لبهایت
این سان که پاییز و زمستان، تیز در راه است
با غنچههای عطرگون، دیر آمدی در باغ
این باغ را، بیرحمی گلریز در راه است
از من گذشت اما تو را میترسم ای سبز!
پاییز، با خشمی جنونآمیز در راه است
با من اگر همراه گردی خستگی با توست
ما را بیابانهای خوفانگیز در راه است
در انتظار من، شبی سرد و زمستانی است
اما تو را گرمای شورانگیز در راه است
این میوهها، ارزانی دستی جوانتر باد
پیرم من و زنهاری پرهیز در راه است
این سایبان را آهویی چالاک میزیبد
من خسته، دست و خنجری خونریز در راه است
چون شهر نیشابور، آبادم مبین امروز
این شهر را ویرانی چنگیز در راه است!
سینا علیمحمدی
دبیر سرویس شعر روزنامه جام جم
آبیترین بارانیام را میپوشم
و به «فرودگاه» میروم
حقیقتش این است
جمعهها ابرها سبکترند
آدمها
اسبها
حتی مورچهها خوشحال ترند
میگویند:
امروز صبح زود
از بالاترین نقطه «فرود» میآیید
لبخند میزنید
و جهانیترین تیتر دنیا را
منتشر میکنید: جاء الحق...
کوچ
پروانهها از شهر رفتند
گنجشکها و کلاغها هم
فقط ما
ما ماندهایم
همین چند میلیون زنبور
که هر صبح
بی هیچ آفتابگردانی
از کندوهایمان بیرون میریزیم
و نیشهایمان را
تا استخوان شهر فرو میکنیم
علیرضا پنجهای
سردبیر فصلنامهیگیلان زمین و هفتهنامه دوات
نخستین اردی بهشت
روبهرویم تو نبودی
که تو را میخواستم
چونان همه آوازهای اردیبهشت
و چون نامت در حافظهام نبود
پنداشتم
میتوان تو را نخستین اردیبهشت نامید
و از این رو
سی شکوفه، پهلو دریده و
میوه تابستانه را در سبد خالی دستانم میگذارد
چشم بر شکوفههای اُردیبهشتی دیگر
به اشک غرقه میشوم
قیصر امینپور
دبیر سرویس شعر هفتهنامه سروش
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستین شان
مردمی که رنگ روی آستین شان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای ساده سرودنم
درد میکند
انحنای روح من
شانههای خسته غرور من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
غلامرضا طریقی
سردبیر پایگاه نقد شعر
با یاد شانههای تو سر آفریده است
ایزد چقدر شانهبهسر آفریده است
معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بیشک به شکل شیر و شکر آفریده است
پای مرا برای دویدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفریده است
لبخند را به روی لبانت چه پایدار
اخم تو را چه زودگذر آفریده است
هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست
خوب آفریده است اگر آفریده است
تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه
آیینه را بدون نظر آفریده است
چون قید ریشه مانع پرواز میشود
پروانه را بدون پدر آفریده است
غیر از تحمل سر پر شور دوست نیست
باری که روی شانه هر آفریده است
آرش شفاعی
دبیر سرویس شعر قدس آنلاین
شهریوری تو مطلع انگور چشم توست
مهر منی مقدمه نور چشم توست
چشم بد از تو دور که در این شب شدید
آن شعلهای که میوزد از دور چشم توست
در سایه کمانچه شیرین ابرویت
تلفیقی از ترانگی و شور چشم توست
خون چقدرها من عاشق به گردنش
در این زمانه تالی تیمور چشم توست
گنجینهایست شعر من از برکت شما
فیروزه نفیس نشابور چشم توست
هر جا کمی ز خمره خرم دمی زدم
یک استعاره بوده که منظور چشم توست
میخواستم هنوز غزل باشم و نشد
آنجا که نطق شعر شده کور، چشم توست
حافظ موسوی
دبیر سرویس شعر فصلنامه آزما
مزهای چسبناک دارد مرگ
و صدای پایش برق میزند مثل بلورهای نمک
از چشمهایش شعلههای بنفش میریزد
و مثل آب به قالب هر چیزی در میآید مرگ
جیبهایش پر از ثانیههای سنگ شده
و دستهایش مثل ابر پراکنده است مرگ
گوشهای شکستهای دارد مرگ
و سینهاش صخرهای ست پر از مو
با شکافی عمیق که نیزههای نور را میبلعد و
خاکسترشان میکند مرگ
غروبها گاهی
با سیگار نیم سوختهای بر لب
در افقهای دور قدم میزند
و بعد
سیگارش را پشت آبهای افق میاندازد
و با قایقی نقرهای به ساحل میآید مرگ
گیر میاندازد گاهی ما را
دست میاندازد گاهی دریا را
همدست میشود گاهی با ماه
و میدواندمان گاه
در جست و جوی یک پری دریایی مرگ
تجربهای بکر است
لا به لای اتفاقهای روزمره و تکراری.
هلوی شیرین و وسوسه انگیزی ست با کرکهایی موهوم
بر شاخهای که در وهم تکان میخورد
و فهم را به سخره میگیرد مرگ
غریبه نیست
چهره آشنایش در ما مخفی ست
و دیده میشود با چشمهایی معکوس مرگ
کیف کشیدن کبریتی در تاریکی ست
شوق ظهور یک نگاتیو است که سوخته میپنداریمش
و میکشاندمان
به تاریکخانه بیروزن
مرگ!
اکبر بهداروند
دبیر سرویس شعر ماهنامه کیهان فرهنگی
تلخ بغضی درگلوی خویشتن پیچیدهام
بوی شمع مردهام در انجمن پیچیدهام
صاعقه از هر نوایم میدمد با التهاب
روح عصیانم دگر درخویشتن پیچیدهام
مست افتاده فرشته در کنار تربتم
بوی کافورم در آغوش کفن پیچیدهام
داغدیده لالهای مانم به چشم آذرخش
روی دوش گردبادی در دمن پیچیدهام
آفتاب از خویش مثل سایه دورم میکند
موج فریادم که درگوش وطن پیچیدهام
درشباهنگام دریا تا که طوفان میشود
بادبان ماهتابی، روی تن پیچیدهام
زیر این شولای شب چون بوف کوری ماندهام
رگ رگ ابر بهارم بر چمن پیچیدهام
در تب سبز چمن، همپای موجی از نسیم
درشب مهتاب وعطر یاسمن پیچیدهام
باز میآید اگر انفاس ابلیسی ز دور
بس که آوای ضمیرم را به من پیچیدهام
مصطفی محدثی خراسانی
دبیر سرویس شعر فصلنامه شعر
عقل اگر راهزن کوچه دیدار نبود
تا کنار تو مرا فاصله بسیار نبود
لیلی این سوی به خواب است و در آن سو مجنون
عشق در هیچ زمان این همه بیکار نبود
روز وصل ار به طوافت دورانی میکرد
در فراق تو چنین حال زمین زار نبود
اختیار پر و پرواز، در آفاق قفس
اختیاریست که جز آن روی اجبار نبود
حسن در پرده به از جلوه در آیینه زنگ
وجه یوسف کف بازار و خریدار نبود
بیقرارانه رسیدی و پریشان چون باد
ور نه ما را به تسلای تو اصرار نبود
هر چه در نفی دل از دست بر آمد کردی
آخرالامر ولی چاره جز اقرار نبود
هر چه ما را به زبان است تو در دل داری
دردسر دادم و محتاج به اظهار نبود
عباس براتیپور
دبیر سرویس شعر روزنامه رسالت
بیا که دیدهام از انتظار لبریزست
کویر سینه تفتیدهام عطشخیز است
شکوه رویش سکرآور بهارانی
که بیطراوت رؤیت بهار، پاییز است
به باغ عاطفه عطر نگاه تو جاریست
مشام جان ز شمیم تو عطرآمیز است
همیشه خاطر ما آشیان یاد تو باد
که در هوای تو پرواز، خاطر انگیز است
بخوان که نغمه تو معجز مسیحایی است
نوای گرم تو شور آور و شکر بیز است
دلم ز حلقه مویت رها نمیگردد
که گیسوان بلند بتان دلاویز است
ز کوچه سار دیار دلم عبور نکرد
به غیر دوست که این کوچه، کوی پرهیز است
بیا و بر دل آلودهام نگاهی کن
که پیش عفو تو کوه گناه ناچیز است