درباره نسخه جدید «مکبث»، ساخته برادران «کوئن»
توری نامرئی روی خواستههای شقاوتآمیز
وصال روحانی
خبرنگار
جوئل کوئن در 18 فیلم بلندی که به اتفاق برادرش اتان کوئن ساخته، به لحاظ بصری و نوع پیامرسانی تصویری یکی از بهترینهای این حرفه و بخصوص در میان هنرمندانی جلوه کرده که باوجود کار در هالیوود از مستقلسازان تأسی جسته و فیلمهایی متفاوت با چرخههای جاری در استودیوهای بزرگ غربی ساخته و آثارشان شبیه به فیلمهای موسوم به «B-Movies» بوده و استقلال عمل سازندگان خود را فریاد کردهاند. در این سبک و روش از فیلمسازی، دکوراسیون هر صحنه مانند نمایشهای درام، تئاتر گونه است و محل استقرار و حوزه عمل دوربین و برش صحنهها و نوع «فید» شدن یا ادغام آنها با یکدیگر و هر قوه محرکهای در سکانسها بیشباهت با داستانهای مصور کودکانه و به روایتی دیگر کمیک بوکها نیست. با وجود این جای تعجب دارد که جوئل کوئن این نحوه برخورد را به فیلم اخیرش یعنی «تراژدی مکبث» هم که از ماندگارترین کارهای ویلیام شکسپیر سلطان ادبیات کلاسیک است، بسط داده است. او در این فیلم نیز همان اهداف بصری و نوع پیامرسانی را که اشاره کردیم حفظ کرده است و همه عناصر منفی و نگران کننده این نمایشنامه افسانهای هم که طبعاً شیوههای متفاوتی را برای بیان میطلبند، سبب نشده که جوئل کوئن راه دیگری را برگزیند. مه غلیظ سفید رنگ، کلاغهای سیاه نشسته روی شاخههای درختان و ساحرهای که قیافهاش شبیه به زنان بیبضاعت میانسال است، همه و همه وقوع یک کابوس را گواهی میدهند اما به طریقی غیرشکسپیری به نمایش گذاشته شدهاند. البته از برادران کوئن که سالهاست با المانهای مخصوص به خود کار میکنند، توقع چیزی جز این نمیرود و آنها به این نتیجه رسیدهاند که حتی یک داستان شکسپیری را هم میتوان با بعضی ابزار غیرمعمول در نمایشهای بزرگ مرتبط با قرنهای شانزدهم و هفدهم بریتانیا به تصویر کشید. با چنین نگاهی صراحت لهجه و تأثیرگذاری قابل توجه «تراژدی مکبث» و بافت و نوع تصاویر آن به اندازه کافی حس و حال و قوه پیامرسانی دارند و بینندگان را با فیلم و تراژدیای که طی آن تشریح میشود، همسو میسازند.
انواع یادآوریها و تداعیها
برادران کوئن به آنچه گفتیم، اکتفا نکردهاند و فیلم تازه خود را به روش سیاه و سفید گرفتهاند و همین مسأله نیز سبب شده فیلم کلاسیکتر شود و نزدیکتر به زمانهای نشان بدهد که اتفاقات تلخ این نمایش در آن حادث شده است. شاید هم از این طریق فیلم شبیه به کارهایی شده باشد که در اواخر عصر صامت در هالیوود ساخته میشد و روند انتقال قصه در آن تقویت شده بود و اثری از ناپختگیهای اوایل و اواسط عصر صامت مشاهده نمیشد. هر چه هست، تصاویری که جوئل کوئن با مشارکت برونو دلبونل مدیر فیلمبرداری مکبث و استفان دچانت طراح صحنه و دکور این فیلم گرفته، هم نوعی راحتی خیال را به بینندگان ارزانی میدارد و هم این احساس را که انگار تماشاگر شماری از بکرترین و پنهان ماندهترین زوایای تاریخ هستند. در عین حال انواع حسها و برداشتهای دیگر هم از این تصاویر و از بافت این فیلم بر میخیزد. در این راستا، برخی صحنهها شبیه به «فیلم نوآر»ها میشوند و بعضی سکانسهای دیگر شبیه به فیلمهای ترسناک قدیمی و عجبا که در بعضی موارد سیرکهای محل شکلگیری درامهای معمولی نیز به یاد میآیند و همین طور فیلمهای معروف «مهر هفتم» اینگمار برگمان و «اوردت» تئودور درایر. اگر قرار باشد به این فهرست نامهای دیگری اضافه شوند فیلمهای «محاکمه» اورسون ولز، «ماجری آنا ماگدالن باخ» و «ایوان مخوف» نیز به ذهن میآیند و فیلم دیگری از اورسون ولز و بواقع نسخه سال 1948 این هنرمند از روی همین نمایش (مکبث)، این لیست را کاملتر میکند.
پرهیز از واقعیت گرایی
معمولاً این طرز تلقی وجود داشته که کاراکتر اصلی (مکبث) به سبب زیادهخواهیهایش تبدیل به یک هیولا شده اما چون «کوئن»ها از دنزل واشینگتن معروف و پرتجربه برای ایفای این نقش بهره جستهاند، با بازی او مکبثی را پیشرو داریم که در عین بیرحمی هرگز تندروی نمیکند و آرامش درونی آشکاری در او وجود دارد که معمولاً کسانی دارند که قوه پیشبینی کارهای آینده خود و دیدن آثار آن را دارند، البته آرامش، متانت و تسلط بر خویشتن همیشه خصلتهای ذاتی دنزل واشینگتن و بخشی از واقعیتهای وجودی وی چه در صحنههای هنری و چه در عرصه زندگی واقعیاش بوده و او ادای این صفتها را در نمیآورد. وی واقعاً صاحب آنها است و نیازی نبود که یک نسخه کوئنی از مکبث این خصلتها را به شکلی صوری در وجود او به نمایش بگذارد. کارشناسان معتقدند این نحوه خاص برخورد جوئل کوئن و دنزل واشینگتن با این افسانه شکسپیری است که سبب میشود تصور و تجسمی نرمتر و غیرزمخت از مکبث به وجود آید و روح و جان او مهمتر از حرکات بیرونیای باشد که از وی بر میخیزد و سرشار از نفرت و انحصارطلبی و خونریزی است. به واقع در این نسخه تازه مکبث، وی و همسرش (با بازی فرانسیس مک دورماند 3 اسکاری) بیش از آنکه پرقساوت و عامل خونریزی به حساب آیند، از عینیت بخشیدن به این تصویر و تجسم دور میمانند و به روایتی عامداً از آن پرهیز میکنند.
مرد مبهم تسخیر شده
«واشینگتن» در تمامی طول این فیلم به جای به تصویرکشیدن غلوآمیز احساسات مکبث که دستور کار تمامی هنرپیشههای پرشمار قبلی ایفاکننده این نقش بوده، حسهای درونی و خواستههای اصلی این کاراکتر و هر رویکرد شقاوتآمیزی را به بند میکشد و توری نامرئی روی آن میگذارد.
این به واقع بانو مکبث است که به سبب پیوندش با شیطان او را به سوی جنایت و خونریزی سوق میدهد و به این ترتیب مکبث در زمان انجام جنایاتش حکم و نمای مردی را دارد که در کریدوری تار و پایانناپذیر به پیش میرود بدون این که بفهمد چه میکند و در مورد ساطوری که پیش روی خود میبیند، حرفهایی هذیان گونه میگوید. حتی زمانی که این ساطور گردن دانکن را قطع میکند، به نظر میرسد که او مات و گیج است و در توهم بسر میبرد. مکبث با بازی دنزل واشینگتن یک مرد مبهم وروانی و دارای آرامشی مرموز است و با اینکه تلاش زیادی میکند تا با آدمکشی سدهای موجود در راهش را از میان بردارد اما لغزشی که برخاسته از یکدست نبودن وجود خود وی و سرشار بودنش از تضادها است، کار او را به بنبست میکشاند. تکیه بر این مرد با هدف از میان برداشتن برخی چهرههای دربار اشتباه بزرگی است که همسر مکبث مرتکب میشود. کار به جایی میکشد که مکبث در وسط مراسم صرف شام احساس میکند که شبح کاراکتر بانکو به ملاقات وی آمده است اما این روح وجود ندارد و نمادی از گناهی است که مکبث مرتکب شده است. با وجود این دنزل واشینگتن در محیط تنیده شده توسط برادران کوئن به گونهای رفتار میکند که انگار همه وجود و جان و پایه اصلی پردازش این داستان است که البته این گونه هم هست. او مکبثی است که میکوشد ردپای خود را گم کند اما اثرگذاری او و نحوه توصیفاش از ماجراها فراتر از هر چیزی است. در چهارچوب فیلم جوئل و اتان کوئن او مردی است که وسوسههای یک حکومت مقتدرانهتر را در سر میپروراند اما توسط دیگران هدایت میشود. او و مک دورماند در حدود 67 سالگی شمایلهایی از بازیگری هستند که میتوانند به این چندگانگیها تجلی هر چه بیشتری بدهند و این وجه مهم تفکیک این نسخه مکبث از صدها مکبث قبلی در صحنههای تئاتر، سینما، تلویزیون و حتی اجراهای تجربی و دانشگاهی است و شاید در جامعه تئاتری بریتانیا هم که مهد شکسپیر و سلطان اجراهای متنوع آن است، نظیر آن دیده نشده باشد. این چنین است که نامزدشدن این فیلم برای سه جایزه اسکار امسال کاملاً موجه جلوه میکند و شاید حقش در این زمینه از این هم بیشتر باشد.
منبع: NewYork Times
مشخصات فیلم
کارگردان: جوئل کوئن
سناریستها: جوئل کوئن و اتان کوئن
تهیهکنندگان: جوئل و اتان کوئن و رابرت گراف
محصول: کمپانیهای A24 و IAC
مدیر فیلمبرداری: برونو دلبونل
تدوینگران: لوسیین جانسون و رجینالد جینز
موسیقی متن: کارتر برول
مدت: 105 دقیقه
بازیگران: دنزل واشینگتن، فرانسیس مک دورماند، الکس هاسل، برتی کارول، برندان گلیسون، کوری هاوکینز، مایلز اندرسون و موزس اینگرام
دنزل واشینگتن از «مکبث» تازه، علایق هنری و رویکردهای اجتماعیاش میگوید
پرچمدار سیاهان در هنر هفتم
دنزل واشینگتن در 67 سالگی پیشینه بیش از 40 سال کار در هالیوود را دارد ولی تجربه او در مورد «مکبث» نمایشنامه جاودان ویلیام شکسپیر، چیزی نزدیک به صفر بوده است. او فقط طی دو سال اخیر به خواندن این نمایشنامه توفیق یافته و در نتیجه وقتی جوئل کوئن، کارگردان جدیدترین نسخه سینمایی «مکبث» از او خواست که نقش اصلی را در این فیلم بازی کند، وی پرسان پرسان به نزد کوئن و همچنین فرانسیس مکدورماند رفت که ایفای نقش لیدی مکبث به وی سپرده شده بود. واشینگتن البته از کوئن درباره چرایی سیاه و سفید بودن این فیلم نیز که «تراژدی مکبث» نامیده شده، پرسوجو کرد و مطلع شد که کوئن میخواهد حس و حال قدیمی بودن این رویداد را از این طریق تقویت کند. اینک که سه ماه از اکران این فیلم میگذرد، بازی قوی واشینگتن به گونهای است که نه فقط غریبه بودن او با ادبیات شکسپیری و بویژه مکبث را پنهان نگه میدارد، بلکه به نقطه قوت اصلی این فیلم تبدیل شده است. فرو رفتن موفق او در قالب پادشاه خونریز اسکاتلند وی را برای نهمین بار نامزد جایزه اسکار برترین بازیگر مرد سال کرده و این افتخاری است که سالها قبل اسپنسر تریسی و پل نیومن فقید هم به آن رسیده بودند. البته واشینگتن همین حالا نیز دو مجسمه طلایی را در خانهاش دارد که اولی اسکار نقش دوم سال 1989 برای بازی در فیلم وسترن «افتخار» بوده و دومی اسکار نقش اول سال 2001 برای بازی در فیلم دراماتیک و پلیسی «روز تمرین». آنچه به دستاوردهای واشینگتن اهمیت بیشتری میبخشد، این است که او با وجود سابقه طولانیاش و خستگی مفرطی که باید حاصل این فرایند باشد، نه فقط ریتم کارش را کم نکرده بلکه با همان شدت و حدت گذشته به پیش میرود و توقف را نمیشناسد.
بازی کردم تا فیلمها بفروشند
نسخه جدید «مکبث» تنها کار واشینگتن در سال جاری نیست و فیلم جدید «یک ژورنال برای جوردن» نیز با کارگردانی او از ایام ژانویه بر پردههای نقرهای در غرب نشسته است. این فیلم گریهآور که از روی یک رمان سال 2008 دانا کانهدی اقتباس شده، چهارمین تجربه حضور واشینگتن در پشت دوربین را موجب شده و او سابقه ساختن «آنتوان فیشر» در سال 2002، «بحثکنندگان بزرگ» در سال 2007 و «حصارها» را هم در سال 2016 دارد و اگر تفاوتی در بین این چهار فیلم برای واشینگتن وجود داشته باشد، این است که این بار او در تضاد با سه فیلم قبلی علاوه بر کارگردانی، نقش اصلی را هم ایفا نکرده و فقط کار خود در پشت دوربین را به سامان رسانده است. وقتی از خود واشینگتن در این خصوص پرسوجو میشود، میگوید: «در سه فیلم قبلی هم که کارگردان بودم، اصراری بر بازیگری همزمان در آنها نداشتم اما چون حضورم در یکی از نقشها کمک میکرد تا فیلمها بیشتر بفروشند، ایفای نقش هم کردم.»
چیزی مثل مایکل جوردن
اما کمپانیها و استودیوهای سینمایی اصرار دارند که او همچنان جلوی دوربین بماند ،زیرا بیش از 40 فیلمی که وی نقش اول را در آنها ایفا کرده، مجموعاً در جهان بیش از 3 میلیارد دلار فروختهاند. اهمیت این ارقام زمانی بیشتر میشود که در نظر بگیریم وی کلاً در فیلمهای بسیار پولساز کمیکبوکی شرکت نمیکند و فیلمهای او معمولاً به قسمتهای دنبالهای (دوم و سوم) نکشیده و چنان هدفی را هم تعقیب نمیکردهاند و تنها استثنا بر این قاعده، قسمت دوم فیلم «تعدیلکننده»
(The Equalizer2) بوده که در سال 2018 به نمایش درآمد و واشینگتن همچون قسمت نخست آن که یک کار پلیسی- اکشن است و در سال 2012 اکران شد، نقش یک افسر پلیس خونسرد و سرسخت را که با تبهکاران شرق اروپایی برخورد قاطعی میکند، بازی کرد. با این اوصاف، آثار بیشترین درآمد دنزل واشینگتن در درامهای سنگین و کارهایی اجتماعی مانند «پرونده پلیکان» (1993)، «Crimson Tide» (1995) و همچنین «مرد نفوذی» و «توقفناپذیر»بوده و پولسازترین آنها «گانگستر امریکایی» با کارگردانی ریدلی اسکات در سال 2007 بود که گیشهای 267 میلیون دلاری داشت. تیم روتمن، رئیس بخش سرگرمیها و تولید فیلم کمپانی سونی پیکچرز که برپایه حضور واشینگتن 10 فیلم را ساخته و روانه بازار کرده، در این خصوص میگوید: «همکاری طولانی من با دنزل به قدری پرثمر بوده که شاید مرا به این حس برساند که همکاری مشابه مایکل جوردن (بسکتبالیست افسانهای) با تیم شیکاگو بولز در دهه 1990 هم چقدر سود دربر داشته است. در آن زمان، ورزش دوستان میگفتند فقط توپ را به جوردن برسانید و بقیه کارها را خود او انجام میدهد و سالها است که ما در عرصه هنر میگوییم صحنه را به دنزل واشینگتن بسپارید و از مسیر او خارج شوید، زیرا همه کارهای لازم را خود وی به انجام خواهد رساند.»
آرزویی که تحقق نیافت
موزس اینگرام که نقش لیدی مک داف را در نسخه جدید مکبث بازی میکند، نیز میگوید: «اگر قرار باشد یک بازیگر مسلط و ایستاده روی قله این هنر در سال 2022 را معرفی کنیم، او لابد دنزل واشینگتن خواهد بود. تعهد وی به حرفه و هنرش، غیرقابل باور است.»
همه این تعریفها و توفیقها زمانی ارزش بیشتری مییابد که در نظر بگیریم او به عنوان یک سیاهپوست راه بسیار ناهموارتری را برای رسیدن به قله مورد اشاره موزس اینگرام پیموده است و فاتحان گیشه سینماها در دنیای غرب در تمامی این سالهای طولانی معمولاً مردان سفیدپوست بودهاند، البته پیشروانی مثل سیدنی پواتیه که اسکار سال 1963 را برای بازی در فیلم «گلهای مزرعه» کسب کرد، مردم را بیش از پیش وادار به قبول هنر سیاهان در هر یک از هنرهای نمایشی کرد، اما واشینگتن از نظر طول مدت درخششاش و استمرار در ارائه کارهای خوب از پواتیه و اکثر سیاهان دیگر پیشی گرفته است و شاید فقط مورگان فریمن، دیگر بازیگر سیاهپوست حرفهای سینما طی چهار دهه اخیر با واشینگتن برابری کرده باشد. واشینگتن در اواخر دومین ماه از سال 2022 میگوید: «آرزو داشتم روزی با سیدنی پواتیه همبازی شوم و به او که یک پیشرو برای ما بود، ادای احترام کنم اما این فرصت هرگز به دست نیامد (پواتیه در اوایل ماه ژانویه 2022 در 94 سالگی درگذشت) و از این بابت متأسفم.»
ما از مرزهای بسیاری عبور کردهایم
البته واشینگتن در ابتدای راه هنریاش به جیمز ارل جونز هم چشم دوخت، زیرا او پیش از درخشش در سینما، سالها در تئاتر هم ابراز وجود کرده بود. امروز او نمونهها و مصادیق دیگری برای دل بستن و امیدوار ماندن به آینده سیاهپوستان دارد که استیو مککوئین در جمع کارگردانها و جان دیوید واشینگتن در میان بازیگران از نمونههای آن هستند و البته این واشینگتن ثانوی، پسر 37 ساله خود دنزل است که با حمایت پدرش وارد عرصه بازیگری شده و در «تنت»، فیلم خبرساز سال 2020 کریستوفر نولان نقش اول را بازی کرد، هرچند یک هزارم هنرها و مهارتهای پدرش هم در او مشاهده نمیشود و آنقدر خشک و بیاحساس بازی میکند که حضورش باعث لطمه خوردن آشکار به دنزل میشود.
دنزل واشینگتن با نادیده گرفتن آثار اسفبار چنین قیاسی و البته با دلگرمی حضور سیاهان با استعداد دیگری همچون جیمی فاکس، ماهرشالا علی، اوکتاویا اسپنسر و ویولا دیویس در میان بازیگران سینمای سالهای اخیر میگوید: «باید از هر فرد و حربه و وسیلهای برای اثبات هنر سیاهان و اینکه آنها با بهترین هنرمندان سفیدپوست برابری میکنند و حتی فراتر میروند، سود جست. ما حتی نمایشنامهنویسان مجربی مثل اگوست ویلسون را هم در جمع سیاهان داشتهایم و اینک خیلیها معترفند که کارهای آنان بسیاری از مرزها را پشت سر نهاده و از توفیق سفیدپوستان بیشتر بوده است.»
یک عامل انگیزشی بزرگ
با این حال اکثر اعضای جامعه هنری غرب و ارکان سینمای هالیوود متفقالقولاند که مرد اول سیاهان، پرچمدار آنها و مؤثرترین مهره تبلیغاتیشان در راه نیل به درجاتی بالاتر، نه افراد مورد اشاره دنزل بلکه خود اوست. این واشینگتن است که با کارهای متنوع و قوی و پیوستهاش به عامل اصلی ارتقای سیاهان در هنر هفتم تبدیل شده است. یکی از این افراد مت دنتلر است که ریاست بخش تولید فیلم در شرکت اپل فیلمز را برعهده دارد و میگوید: «واشینگتن نه تنها با هنر شخصیاش پیوسته به فیلمهای خود اعتبار بیشتری میبخشد بلکه دست حمایتش پشت سایر سیاهان قرار دارد و تبدیل به یک عامل انگیزشی بزرگ برای آنها شده است.»
دور از فضاهای جنجالی
مردی که این گونه توصیف شده، با وجود اوجگیری لاینقطع امور تکنولوژیک و مافوق مدرن شدن دنیا هنوز به شیوههای باارزش سنتی و روشهای دلگرم کننده گذشته زندگی میکند و نه اینستاگرام دارد و نه توئیت میکند و از هر جنجال اجتماعی دوری میجوید و اصلاً مایل نیست زندگی خصوصی و خانوادگیاش را به روی دیگران بگشاید. با این حال دنزل واشینگتن در زمان رویاروی شدن با این سؤال که چرا در فضای مجازی نیست و مؤلفههای مدرن را قبول ندارد، فقط لبخند میزند و با دور زدن سؤالکنندگان، میگوید بسیار مایل است تیم محبوبش (نیویورک نیکز) در آینده نزدیک قهرمان لیگ بسکتبال حرفهای امریکا (NBA) شود که البته هیچ ربطی به موضوعات فوق و پرسشهای مطرح شده از وی ندارد. این یک واقعیت است که او در جوانی بسیار ورزش دوست بود و اتفاقات بیسبال را هم تعقیب میکرد ولی از زمان ورود به دنیای هنر، توسط این مدیوم بلعیده شده و وقت آزاد چندانی برای سایر امور نداشته است.
به آیندهای بهتر چشم بدوزید
آنچه باید درباره او افزود، این است که در منطقه مانت ورنون در ایالت نیویورک امریکا به دنیا آمده و همان جا رشد کرده و از 38 سال پیش با زنی به نام پائولتا که مثل او بازیگر سینما است، ازدواج کرده و حاصل این وصلت دیرپا، چهار فرزند است. با اینکه جوایز اسکار او در فیلمهایی حاصل آمده که پیشتر نامشان آمد، وی معتقد است که بهترین بازی عمرش را در «مالکوم ایکس»، کار سیاسی سال 1992 اسپایک لی و در قالب آن سیاستمدار مسلمان و متعهد ارائه داده است. خیلیها بازی او را در فیلم ورزشی «توفان» هم تحسین کردهاند اما وی با نگاهی به نسل جوان و نسلهای بعدی سینما، میگوید: «هر کسی باید راه اختصاصی خودش را طی کند. هنرمندان سیاهپوست جوان به کرات از من پرسیدهاند که وقتی صلاحیت مرا برای کسب بسیاری از جوایز نادیده گرفتهاند، چگونه من همچنان به راهم ادامه داده و ناامید نشدهام و آنها به چه چیزی امیدوار بمانند. مسأله به عشق شما به کار و هنرتان برمیگردد. من سینما را به خاطر غنای این هنر دوست دارم و نه به خاطر نوع رفتار دیگر اعضای این جامعه هنری در قبال من. ما چادویک بوسمن را هم در جمع هنرمندان سیاهپوست داشتیم اما او را دو سال پیش بر اثر بیماری سرطان از دست دادیم. این تأسفآور بود ولی به فیلم «Ma Raineys Black Botton» نگاه کنید که سال پیش عرضه شد و کولمن دومینگو و گلین تورمن جوان، هر دو در آن خوش درخشیدند و نوید آیندهای بسیار بهتردادند و غیبت بوسمن را تا حدی از یادها بردند.»
ما را بیشتر ببینید
واشینگتن اکنون مشغول تولید فیلم جدید خود به نام «درس پیانو» است که سومین مرتبه ورود وی به ادبیات نمایشی اگوست ویلسون به حساب میآید و به واقع سومین نمایشنامهای از آن هنرمند فقید خواهد بود که دنزل آن را به یک فیلم سینمایی برمیگرداند. وقتی بپرسید این کار را چگونه میبیند، میگوید: «ویلسون و جهاننگری وی را بسیار میپسندم اما در نگاهی وسیعتر من این فیلم را هم ادامهای بر تلاشمان برای بیشتر دیده شدن سیاهان تلقی میکنم.»
منبع: Wall Street Journal