چند خاطره در فقدان سیامک شایقی که عاشق سینما بود
سینما همین است: جنگیدن برای ساختن بهترین شکل ممکن
خسرو نقیبی
معاون سردبیر
ده دوازده ساله بودم. روی جلد مجلهای سینمایی آویزان به گیرههای دکه، عکس دو مرد بارانیپوش چاپ شده بود در حالوهوایی شبیه نوآرهای امریکایی و فرانسوی. فیلمهایی که در آن سالها بیشتر میشد دربارهشان خواند تا آنکه آنها را دید. به کیوسک که نزدیکتر شدم مردان را شناختم. یکیشان ابوالفضل پورعرب بود و دیگری آتیلا پسیانی با ظاهری نه شبیه همیشه. طول کشید تا بشناسم چهرهاش را. فیلم، فرنگی نبود. ایرانی بود. لحظهشماری کردم برای دیدنش. اسمش را آن گوشه عکس نوشته بود. در کمال خونسردی. بعدها خواندم که اسم رمان ترومن کاپوتیست و فیلمی برگرفته از آن ساخته ریچارد بروکس. فیلم ایرانی را سیامک شایقی ساخته بود. تحت تأثیر همان سینما. شیفته همان سینما. منتقدی که نامش را در مجله فیلمهای کودکیام دیده بودم. چندوقت بعد «در کمال خونسردی» را دیدم. فیلم درخشانی نبود اما تأثیرپذیریاش از آن سینما و دلباختگی خالقش به «سینما»، آن سینمایی که ما هم عاشق تصاویر دلفریبش شدیم، مشهود بود.
بیستوچهارپنج ساله بودم. دو سه فیلمنامه نوشته بودم. به سیامک شایقی معرفی شدم. در فاصله آن سالها خوره سینمای ایران شده بودم و هرچه روی پرده میرفت میدیدم و هرچه میشد روی ویاچاس گیر آورد و بعدتر سیدی و دیویدی، میدیدم. تقریباً همه فیلمهای شایقی را دیده بودم. به دیدنش رفتم. چیزهایی را که نوشته بودم دیده بود. گفت هنوز زیاد فیلم میبیند و همهچیز را دنبال میکند. داشت سریالی را طراحی میکرد در ژانر وحشت برای تلویزیون. سریال موفق قبلیاش «سیاه، سپید، خاکستری» بود. از ژانر برایم گفت و علقههای سینماییاش. تعریف کردم که ما نسلی هستیم که در مدرسه کارگاهی فیلمنامهنویسی حوزه هنری دوسال تمام فیلم ترسناک دیدهایم و قواعدش را یاد گرفتهایم. گفت نویسنده دیگر سریال قرار است اصغر عبداللهی باشد. ماجرا مدام ترسناکتر میشد. اسمهای بزرگ آن موقع و منِ بیستوچندساله. گفت با هم کار نخواهید کرد. چند قصه را به تو میدهم و چندتایی را به اصغر و خودم یکدستشان میکنم. شروع کردیم به نوشتن «خرابآباد». سریال جاهطلبانهای بود و خیلی فراتر از ترسها و استانداردهای میانمایه تلویزیون. کار را نوشتیم و به طرز عجیبی هر قسمتی که تحویل میدادم، در مقام تهیهکننده همانجا چکش را میکشید. ندیده بودم شبیهاش را. این اندازه مقید و اخلاقمدار. چندوقتی پی ساختنش دوید و دست آخر شنید که نه. متنها ماند در کشوی میز کارش. چندسال بعد که دیدمش گفت حیف که نگذاشتند بسازیمش.
یکی دو سال بعد دوباره بهم زنگ زد. فیلم «خواب زمستانی» را ساخته بود. فیلم طولانی شده بود و میخواست کوتاهش کند. فیلم را روی میز دیدم. چیزهایی را که به ذهنم رسید گفتم. بیرحمانه بود. نزدیک بیست دقیقه از یکجا باید قلوهکن میشد. گفتم امکان ندارد بپذیرد. فکر کرد و بعد گفت همین کار را میکنم. به جای تکهتکه کوتاهکردن، کل این بخش را دربیاوریم بهتر است. گفتم چند روز فیلمبرداری کردهای اینها را؟ حیفت نمیآید؟ گفت سینما همین است؛ برای رسیدن به بهترین شکل، باید چیزهایی را هم که دوست داری قربانی کنی.
چندماه بعد. ۱۳۸۷. گفت بیا فلان دفتر ببینمت. رفتم. متنی را گذاشت جلوم، گفت بنمایهاش خوب است اما فیلمنامه را دوست ندارم. پیشنهاد داده بودند بسازد و باید یک هفته بعد کلید میزد. گفت میرسی جمعاش کنی؟ گفتم اگر خودت هم کمک کنی. یک هفته، میان پیشتولیدش، میرفتم با هم 10 سکانس را فیکس میکردیم، در خانه مینوشتمشان، فردا ظهر سکانسها را میخواندیم، تصحیح میکردیم و نهایی؛ و بعد 10 سکانس بعدی. یک هفتهای، فیلمنامهی تازهای نوشتیم؛ «نخلستان صابر». یکی از روزها سکانس کابوس زنی را که پس از سالها به خانه بازمیگشت خودم میان نوشتن در خانه به قصه اضافه کردم. وقتی براش خواندم هیجانزده شد و گفت ایده بزرگتری برای کابوس نداری؟ براش تعریف کردم که میتواند نخلستان مرداب شود و زن در میان دید همه کاراکترهای قصه در این مرداب فرو رود. گفت بنویس. گفتم با بودجه یک فیلم تلویزیونی نمیتوانی بسازیاش. گفت همه لذت سینما همین است؛ جنگیدن برای ساختن بهترین شکل ممکن. رفت، فیلم را ساخت و سکانس را نتوانست بسازد. یک روز فیلمبرداری لازم داشت و شرایطش نبود. در نشست مطبوعاتی فجر، وقتی جلسه تمام شد، گفت آن سکانس را یادت هست؟ امروز که فیلم را روی پرده دیدم جاش خالی بود. کاش بیشتر پافشاری میکردم که بگیرمش. فیلمها براش وقت ساخت تمام نمیشدند. در ذهنش تا رسیدن به آن «بهترین شکل» ادامه پیدا میکردند.
چند ماه پیش دیدمش. گفت تو چرا نمیآیی با هم دوباره کار کنیم؟ نمیدانستم سرطان گرفته. نمیدانستم آخرین دیدار است. گفتم من که مشتاقم. همین روزها. همین روزهایی در کار نبود اما. روزگار بیرحمتر از این قرارهای نیمبند است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه