در سکوت مردن یا پاداش سکوت؟
علیرضا عزیزی
ناشر و مدیر پروژه «من سهراب سپهری»
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کارما شاید این است که در افسون گلسرخ شناور باشیم
کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن،
پی آواز حقیقت بدویم...
همین اخیراً در 15 مهر 97 سهراب سپهری، شاعر و نقاش معاصر نود ساله شد و یادبودی به پاسداشت او برگزار شد و دقیقاً چهل سال قبل در چنین روزی در 1 اردیبهشت 59 در سن 52 سالگی بهخاطر ابتلا به سرطان خون برای همیشه سکوت کرد و چشم از جهان فروبست. خبر در روزنامه اطلاعات آن زمان این بود: سهراب سپهری درگذشت. در ستونی باریک و لابهلای خبرهای آن زمان. چند روز بعد هم تیتری در صفحات داخلی همین روزنامه زده شد: در سکوت مردن.
دنیای عجیبی است. تاریخ بعد از چهل سال دوباره تکرار میشود. سهراب در سکوت و بدون حضور خانواده دفن شد و هماکنون نیز بهدلیل بحران جهانی ویروس کرونا بازهم چهلمین سال درگذشتاش بدون حضور کسی و در سکوت است! سهرابخان همانجور که میخواست در سکوت شعر گفت، نقاشی کرد و در سکوت رفت. بهنظر میرسد در چنین روزی، طبیعت و دنیا به احترام او سکوت کرده و خواستهاش را اجابت کرده! چه فلسفه وحکمتی در این اتفاق وجود دارد؟
برمیگردم به گذشته و به زمانی که سهرابخان در 15 مهر 1307 چشم به جهان گشود. کمتر از یک دهه قبل از تولد سهرابخان یعنی در یک قرن قبل، در سال 1298 سراسر ایران را بیماری و قحطی فرا گرفته بود و بیش از نیمی از جمعیت ایران را به کام مرگ برد! سهرابخان مقارن با چنین واقعهای پا به جهان هستی گذاشت و متوجه آسیبپذیر بودن انسان شد و بسرعت به این درک و شناخت رسید که امنیتی در این دنیا وجود ندارد و هرچیزی مثل بیماری، گرسنگی، قحطی و جنگ میتواند انسان را در معرض مخاطره قرار دهد. آلبر کامو نویسنده معروف کتاب جنجالی «طاعون» که شاید در چنین شرایطی که دنیا قرار گرفته، کتابش توصیف شرایط کنونی انسانها باشد، معتقد است که به همنوعانمان و به طبیعت و موجودات دنیا عشق بورزیم و وقتی به زندگی و سلوک سهراب و حتی اشعار و آثارش نگاه کنیم متوجه میشویم که سهرابخان هم دقیقاً به این درک و شناخت رسیده بود. کما اینکه در شعرش به این قضیه اشاره کرده و میگوید: «آمدیم که عاشق شویم و درگذریم که راز آمدن و مرگ آدمی، این بود.» شاید با عشق ورزیدن به موجودات و طبیعت، او رنج بودن را هموار میکرده و بهنظرم داستان سهرابخان، داستان یک قهرمان و یک قدیس نیست، ماجرای شرف و معرفت و عشق است و اینکه انسان فرصت زیادی برای بودن در این جهان هستی ندارد و به قول خودش در نامهای که از نیویورک به احمدرضا احمدی شاعر و دوستش نوشته بود: «من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتاً» و بهنظر میرسد تنها راه مبارزه با شرایط و بحرانهای کنونی مثل همین کرونا، نگاهی است که سهرابخان به آن رسیده و میگوید: «ما هیچ، ما نگاه».
سهراب، تماشاچی این جهان هستی است و از زاویه عشق به هستی و طبیعت مینگرد که در آثار شعر و نقاشیهایش کاملاً مشهود است. چه عاملی باعث میشد که سهرابخان همانگونه که در شعرش میگوید «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید/ بهترين چيز، رسيدن به نگاهى است كه از حادثه عشق تر است» و این تفاوت نگاه، در چیست؟ بهنظرم در همین سکوت سهراب است. سکوتی که با آن زندگی کرد، آثارش را خلق کرد، شعرهایش را گفت و نقاشیهایش را کشید و در سکوت مرد! او هیچوقت جواب منتقدیناش را نداد، هیچگاه مصاحبه نکرد، هیچ صدایی از او نیست! انگار با خودش گفتوگو میکرد، گفتوگوی درونی مثل شعرهایش: «چه کسی بود صدا زد سهراب؟...» او میگوید: «صدا کن مرا، صدای تو خوب است». سهراب با چه کسی گفتوگو میکند؟ در زمانی که او گفت: «آب را گل نکنیم» بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان زمانهاش به او تاختند و جمله او را درک نکردند! او گفت: «مرگ در سایه نشسته است و به ما مینگرد و همه میدانیم که ریههای لذت، پراکسیژن مرگ است» شاید به این درک و شناخت رسیده بود که گویی امروز دنیا را پیشبینی میکرد! و «پیامی در راه» داشت که به گوش ما برساند. چرا سهراب میگفت «جای مردان سیاست بنشانید درخت، تا هوا تازه شود»؟ چرا سهراب میگفت: «به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن، واژهای در قفس است»؛ و «چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست؟» آیا در شرایط کنونی، طبیعت و موجودات، ما انسانها رادر این قفس محصور نکردهاند؟
چه بلایی ما انسانها بر سر طبیعت، جنگلها و موجودات و محیط زیست آوردهایم؟ آیا در این سکوت جهانی زمان آن نرسیده که از خودمان این سؤالها را بکنیم؟ آیا زمان آن نرسیده که به این باور برسیم که ویروس خطرناکتری از کرونا درون همه ما وجود دارد که آن جهل است نسبت به درون خود و دنیای اطرافمان و تنها راه آن مبارزه با این جهل است و اینکه بهدنبال حقیقت درونی خودمان باشیم. مگر نه اینکه هر کس خودش را شناخت، خدای خودش را میشناسد و بهقول سهراب «و خدایی که در این نزدیکی است.»
سهراب، پاداش سکوتاش را در چهلمین سالگرد سکوتش گرفته و به همه پیامش را داده و گفته: «نه تو میپایی و نه من، دیدهتر بگشا. مرگ آمد. در بگشا». سهراب نویدی از صبح و روشنی برای همه دارد. او هشت کتاب را اینگونه به پایان میبرد: «امشب/ ساقه معنی را/ وزش دوست تکان خواهد داد،/ بهت پرپر خواهد شد/ نه شب، یک حشره/ قسمت خرم تنهایی را/ تجربه خواهد کرد./ داخل واژه صبح/ صبح خواهد شد؟»
امروز چهلمین روزی است که خیلی دورتر از خانه در قرنطینه نیویورک هستم و این چهلمین روز مصادف شده با چهلمین سال سکوت سهراب! سهراب در من تمام نمیشود و من همچنان در جستوجوی او هستم. «او پشت حوصله نورها درازکشیده.»
ناشر و مدیر پروژه «من سهراب سپهری»
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کارما شاید این است که در افسون گلسرخ شناور باشیم
کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن،
پی آواز حقیقت بدویم...
همین اخیراً در 15 مهر 97 سهراب سپهری، شاعر و نقاش معاصر نود ساله شد و یادبودی به پاسداشت او برگزار شد و دقیقاً چهل سال قبل در چنین روزی در 1 اردیبهشت 59 در سن 52 سالگی بهخاطر ابتلا به سرطان خون برای همیشه سکوت کرد و چشم از جهان فروبست. خبر در روزنامه اطلاعات آن زمان این بود: سهراب سپهری درگذشت. در ستونی باریک و لابهلای خبرهای آن زمان. چند روز بعد هم تیتری در صفحات داخلی همین روزنامه زده شد: در سکوت مردن.
دنیای عجیبی است. تاریخ بعد از چهل سال دوباره تکرار میشود. سهراب در سکوت و بدون حضور خانواده دفن شد و هماکنون نیز بهدلیل بحران جهانی ویروس کرونا بازهم چهلمین سال درگذشتاش بدون حضور کسی و در سکوت است! سهرابخان همانجور که میخواست در سکوت شعر گفت، نقاشی کرد و در سکوت رفت. بهنظر میرسد در چنین روزی، طبیعت و دنیا به احترام او سکوت کرده و خواستهاش را اجابت کرده! چه فلسفه وحکمتی در این اتفاق وجود دارد؟
برمیگردم به گذشته و به زمانی که سهرابخان در 15 مهر 1307 چشم به جهان گشود. کمتر از یک دهه قبل از تولد سهرابخان یعنی در یک قرن قبل، در سال 1298 سراسر ایران را بیماری و قحطی فرا گرفته بود و بیش از نیمی از جمعیت ایران را به کام مرگ برد! سهرابخان مقارن با چنین واقعهای پا به جهان هستی گذاشت و متوجه آسیبپذیر بودن انسان شد و بسرعت به این درک و شناخت رسید که امنیتی در این دنیا وجود ندارد و هرچیزی مثل بیماری، گرسنگی، قحطی و جنگ میتواند انسان را در معرض مخاطره قرار دهد. آلبر کامو نویسنده معروف کتاب جنجالی «طاعون» که شاید در چنین شرایطی که دنیا قرار گرفته، کتابش توصیف شرایط کنونی انسانها باشد، معتقد است که به همنوعانمان و به طبیعت و موجودات دنیا عشق بورزیم و وقتی به زندگی و سلوک سهراب و حتی اشعار و آثارش نگاه کنیم متوجه میشویم که سهرابخان هم دقیقاً به این درک و شناخت رسیده بود. کما اینکه در شعرش به این قضیه اشاره کرده و میگوید: «آمدیم که عاشق شویم و درگذریم که راز آمدن و مرگ آدمی، این بود.» شاید با عشق ورزیدن به موجودات و طبیعت، او رنج بودن را هموار میکرده و بهنظرم داستان سهرابخان، داستان یک قهرمان و یک قدیس نیست، ماجرای شرف و معرفت و عشق است و اینکه انسان فرصت زیادی برای بودن در این جهان هستی ندارد و به قول خودش در نامهای که از نیویورک به احمدرضا احمدی شاعر و دوستش نوشته بود: «من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتاً» و بهنظر میرسد تنها راه مبارزه با شرایط و بحرانهای کنونی مثل همین کرونا، نگاهی است که سهرابخان به آن رسیده و میگوید: «ما هیچ، ما نگاه».
سهراب، تماشاچی این جهان هستی است و از زاویه عشق به هستی و طبیعت مینگرد که در آثار شعر و نقاشیهایش کاملاً مشهود است. چه عاملی باعث میشد که سهرابخان همانگونه که در شعرش میگوید «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید/ بهترين چيز، رسيدن به نگاهى است كه از حادثه عشق تر است» و این تفاوت نگاه، در چیست؟ بهنظرم در همین سکوت سهراب است. سکوتی که با آن زندگی کرد، آثارش را خلق کرد، شعرهایش را گفت و نقاشیهایش را کشید و در سکوت مرد! او هیچوقت جواب منتقدیناش را نداد، هیچگاه مصاحبه نکرد، هیچ صدایی از او نیست! انگار با خودش گفتوگو میکرد، گفتوگوی درونی مثل شعرهایش: «چه کسی بود صدا زد سهراب؟...» او میگوید: «صدا کن مرا، صدای تو خوب است». سهراب با چه کسی گفتوگو میکند؟ در زمانی که او گفت: «آب را گل نکنیم» بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان زمانهاش به او تاختند و جمله او را درک نکردند! او گفت: «مرگ در سایه نشسته است و به ما مینگرد و همه میدانیم که ریههای لذت، پراکسیژن مرگ است» شاید به این درک و شناخت رسیده بود که گویی امروز دنیا را پیشبینی میکرد! و «پیامی در راه» داشت که به گوش ما برساند. چرا سهراب میگفت «جای مردان سیاست بنشانید درخت، تا هوا تازه شود»؟ چرا سهراب میگفت: «به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن، واژهای در قفس است»؛ و «چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست؟» آیا در شرایط کنونی، طبیعت و موجودات، ما انسانها رادر این قفس محصور نکردهاند؟
چه بلایی ما انسانها بر سر طبیعت، جنگلها و موجودات و محیط زیست آوردهایم؟ آیا در این سکوت جهانی زمان آن نرسیده که از خودمان این سؤالها را بکنیم؟ آیا زمان آن نرسیده که به این باور برسیم که ویروس خطرناکتری از کرونا درون همه ما وجود دارد که آن جهل است نسبت به درون خود و دنیای اطرافمان و تنها راه آن مبارزه با این جهل است و اینکه بهدنبال حقیقت درونی خودمان باشیم. مگر نه اینکه هر کس خودش را شناخت، خدای خودش را میشناسد و بهقول سهراب «و خدایی که در این نزدیکی است.»
سهراب، پاداش سکوتاش را در چهلمین سالگرد سکوتش گرفته و به همه پیامش را داده و گفته: «نه تو میپایی و نه من، دیدهتر بگشا. مرگ آمد. در بگشا». سهراب نویدی از صبح و روشنی برای همه دارد. او هشت کتاب را اینگونه به پایان میبرد: «امشب/ ساقه معنی را/ وزش دوست تکان خواهد داد،/ بهت پرپر خواهد شد/ نه شب، یک حشره/ قسمت خرم تنهایی را/ تجربه خواهد کرد./ داخل واژه صبح/ صبح خواهد شد؟»
امروز چهلمین روزی است که خیلی دورتر از خانه در قرنطینه نیویورک هستم و این چهلمین روز مصادف شده با چهلمین سال سکوت سهراب! سهراب در من تمام نمیشود و من همچنان در جستوجوی او هستم. «او پشت حوصله نورها درازکشیده.»
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه