به خجستگی هلال ماه مبارک رمضان
سید حبیب حبیبپور
ای ماه خدا! چه روی ماهی داری!
با طلوع ماه زیبای رمضان، بهترین دوست، اینک به میهمانیمان فراخوانده است و با دست خود دعوتنامهای فرستاده و آن را در کاغذ کادویی آسمانی پیچیده و نوشته است: «به ضیافت من بیایید» پس شرط انصاف نیست که دعوتش را نپذیریم و به میهمانیاش بیاعتنا باشیم. غنچههای مهر، شکوفا شدهاند و نسیم محبت وزیدن گرفته است. بهار آشنایی فرارسیده و گلهای باغچه امید میرقصند. آسمان به زمین نزدیکتر شده و شوق رسیدن دلها را بیتاب کرده است. چشمه در چشمه نور، میروید و آسمان در آسمان، اجابت گسترده میشود. وقتی قرار است آن بزرگ مهربان، آشکارتر از همیشه، دستی بر سر بندگان بازیگوش خود بکشد پس چرا از او بگریزیم؟ اینک که ابرهای رحمت باریدن گرفته چرا خود را در زیر چترهای غفلت، محبوس کنیم و از لطافت باران، بیبهره باشیم؟ او که بخواهد همه چیز شدنی است حتی پروانه شدن یک پیله یا شکفته شدن یک غنچه و... پاک شدن یک آلوده... و اینک آن آلوده ، منم. آلودهای که از زشتیها به تنگ آمده است. روسیاهی که جرأت نگاه به آسمان ندارد. شب زدهای که چشم از ماه میدوزد. خواب آلودهای که از بیداری میهراسد.
***
اینک که یازده ماه آوارگی، پایان یافته و به منزل رسیدهایم. غربت سر آمده و به آشنا دست یافتهایم. اینک که ماه زیبای توبه و بازگشت، رخ نموده و در زیر مهتاب آن میتوان براحتی با «او» سخن گفت. اینک که پاییز هجران، رنگ باخته و بهار وصال، شکوفا است. پس بگذار چشم در چشمش بدوزیم و با او نجوا کنیم:
ای خجستگی زمان!
ای شکوه لحظهها!
ای فصل آشتی!
ای ماه عاشقیها!
ای رمضان بزرگ!
تو سر زدی و به ما نگاهی داری
در خانه اهل عشق، راهی داری
قربان تو و هلال ابروی تو - من
ای ماه خدا! چه روی ماهی داری!
ای ماه خدا! چه روی ماهی داری!
با طلوع ماه زیبای رمضان، بهترین دوست، اینک به میهمانیمان فراخوانده است و با دست خود دعوتنامهای فرستاده و آن را در کاغذ کادویی آسمانی پیچیده و نوشته است: «به ضیافت من بیایید» پس شرط انصاف نیست که دعوتش را نپذیریم و به میهمانیاش بیاعتنا باشیم. غنچههای مهر، شکوفا شدهاند و نسیم محبت وزیدن گرفته است. بهار آشنایی فرارسیده و گلهای باغچه امید میرقصند. آسمان به زمین نزدیکتر شده و شوق رسیدن دلها را بیتاب کرده است. چشمه در چشمه نور، میروید و آسمان در آسمان، اجابت گسترده میشود. وقتی قرار است آن بزرگ مهربان، آشکارتر از همیشه، دستی بر سر بندگان بازیگوش خود بکشد پس چرا از او بگریزیم؟ اینک که ابرهای رحمت باریدن گرفته چرا خود را در زیر چترهای غفلت، محبوس کنیم و از لطافت باران، بیبهره باشیم؟ او که بخواهد همه چیز شدنی است حتی پروانه شدن یک پیله یا شکفته شدن یک غنچه و... پاک شدن یک آلوده... و اینک آن آلوده ، منم. آلودهای که از زشتیها به تنگ آمده است. روسیاهی که جرأت نگاه به آسمان ندارد. شب زدهای که چشم از ماه میدوزد. خواب آلودهای که از بیداری میهراسد.
***
اینک که یازده ماه آوارگی، پایان یافته و به منزل رسیدهایم. غربت سر آمده و به آشنا دست یافتهایم. اینک که ماه زیبای توبه و بازگشت، رخ نموده و در زیر مهتاب آن میتوان براحتی با «او» سخن گفت. اینک که پاییز هجران، رنگ باخته و بهار وصال، شکوفا است. پس بگذار چشم در چشمش بدوزیم و با او نجوا کنیم:
ای خجستگی زمان!
ای شکوه لحظهها!
ای فصل آشتی!
ای ماه عاشقیها!
ای رمضان بزرگ!
تو سر زدی و به ما نگاهی داری
در خانه اهل عشق، راهی داری
قربان تو و هلال ابروی تو - من
ای ماه خدا! چه روی ماهی داری!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه